سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میکده جنون-نوای مداحان اصفهان

 

اطلاعات کتاب
دیدار با ملائک: زندگینامه و خاطرات سردار شهید جلیل ملک‌پور


پدیدآورندگان : نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
موضوع : شهیدان - ایران - بازماندگان - خاطرات , ملک‌پور، جلیل، 1341 - 1365 , جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - شهیدان - سرگذشتنامه
ناشر : امینان
محل نشر : تهران
قطع : رقعی
نوع کتاب : تالیف
زبان اصلی : فارسی
قیمت : 28000
نوع جلد : شومیز
قطع : رقعی
تیراژ : 2000
تعداد صفحات : 186
تاریخ نشر : 1391/3/10
رده دیویی : 095050843092
شابک : 978-600-6400-00-6
, "کتاب حاضر مشتمل بر زندگی‌نامه و خاطره‌های سردار شهید «جلیل ملک» (1341ـ1365هـ.ش) است. این خاطره‌ها به روایت خانواده، دوستان و هم‌رزمان شهید به نگارش در آمده و اطلاعاتی را درباره کودکی، نوجوانی، ویژگی‌های اخلاقی، نحوه حضور در عملیات‌های مختلف همچون فتح‌المبین، کربلای ? و شهادت این شهید ارائه می‌دهد. شایان ذکر است در پایان کتاب وصیت‌نامه شهید به همراه تصاویری از ایشان و خانواده‌اش آورده شده است."




تاریخ : سه شنبه 93/12/19 | 6:2 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر
سردار شهید جلیل ملک پور
 

نام  :جلیل
نام خانوادگى  :ملک‌پور
نام پدر :جلال
تاریخ‌تولد  :01/07/1341
ش.ش   :1
محل‌صدورشناسنامه   :شیراز
 تاریخ شهادت  :04/10/65
نوع حادثه  :حوادث‌مربوطبه‌جنگ‌تحمیلى
شرح حادثه  :حوادث ناشى ازدرگیرى مستقیم بادشمن-توسطدشمن‌درجبهه
استان  :بنیادشهیداستان‌فارس
شهر :اداره‌بنیادشهیدشیراز
وصیت‌نامه   :
%
ملک پور جلیل 1719714
بسم الله الرحمن الرحیم. وصیت نامه برادر شهید جلیل ملک پور. و لا تقولوا لمن یقتل فى سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون. و آنکسى را که در راه خدا کشته شده مرده نپندارید بلکه او زنده ابدیست و لکن همه شما این حقیقت را در نخواهید یافت (سوره بقره آیه 154). موقعى که حضرت على (ع) مى گوید اگر خواستند على را به جهنم ببرند کسى هست که نگذارد کدام قدرتى است نگذارد على را در آتش بیندازند حالا من دیگر چه مى توانم بگویم تنها راهى که داریم خودمان را بروى خاک بیندازیم شب و روز تا اینکه خدا نظر لطفى به انسانهاى پاکى که در میان ما هست بکند و نظرش به روسیاهان بیفتد و ببرکت آنها ما هم بخشیده شویم. تذکر: برادران عزیزم این زبان شما همانطور که ذکر خدا را مى گوید الهى العفو مى گوید مى تواند چیزهایى ضد این هم بگوید خیلى بایستى هوشیار باشید صحبتهاى بیهوده نکنید چرا صحبتهایى مى کنید که باید بیشتر شما غرض هم ندارید ولى دل برادر خود را از جبهه و بعد از جبهه از انقلاب هم سرد مى کنید. واى بحال شما که سخنانتان را بدون تفکر مى گویید و در صورتى که یک لحظه فکر نمى کنى در اشتباه هستى. امروز آبروى اسلام و مسلمین در خطر هست شما اگر سخنى را اشتباه کنید که به ضرر اسلام باشد فرداى قیامت باید جوابگو باشید چرا شما صبر ندارید، چقدر قرآن شما را به صبر و پایدارى دعوت کرده است، چرا گفته هاى قرآن را عمل نمى کنید، شما چطور مى خواهید قدس را آزاد کنید کربلا را آزاد کنید. من که فکر نمى کنم تا اینکه ما به اینصورت بخواهیم پیش برویم هرگز به کربلا نخواهیم رسید و یاران شما که در دست کافران بعثى اسیر هستند یا باید در همان زندانها پیر بشوند یا اینکه شهید شوند ولى واى به احوال شما که به آنها قول دادید مى آئیم چه جوابى دارید به آنها مى گویید مریض بودیم؟ پدرم تنها بود، یا مادرم، یا بسیار مسائل دیگر که خودتان را گول مى زنید و مسئولین را توجیه مى کنید شما مورد آزمایش قرار گرفته اید بایستى قبول شوید، آنان که سبقت گرفتند و رفتند رسیدند به معشوق و ما جا مانده ایم. کوشش کنید تا برسیم. برادرى را از میان بردن مواخذه دارد و بزودى خواهید دید. کارى نکنید که دشمنان ما مى خواهند و جا را براى آنها باز نکنید که ضربه آنرا خواهید خورد واى به حال شما که دنیا به شما چشم دوخته است تمام مستضعفان جهان به شما چشم دوخته اند. مادران، پدران، همسران و فرزندان شهیدان منتظر باز شدن راه کربلا هستند والله نمى دانم شما چه جوابى براى آنها دارید، مگر شما به قبرستان شهیدان نظر نمى کنید، مگر اینهمه قبر شهید را نمى بینید. اى کسانى که ایمان آورده اید فرداى قیامت باید جوابگو باشید، جوابگوى اینهمه خون شهید که قدم به قدم این خاک و تپه ها و دشتها اگر جاى هر خون شهید تابلوى نصب مى کردند مى دیدید که چه صحنه اى مى شد، چه پدر و مادرهایى که فرزندان خود را به این مکانهاى مقدس فرستادند که حتى جسد آنها را هم پس نگرفته اند، خودتان قانون و مقررات را رعایت کنید چرا کسى دیگر اینها را به شما بگوید، شما که دیگر جنگ را دیده اید و با او آشنا شده اید، جنگ پیروزى دارد، شکست دارد که البته براى ما شکستى نخواهد بود و شکست ما روزى است که بر هواهاى نفسانى خودمان غلبه نکنیم، نباید ما به عقب برویم و دشمن بر ما مسلط شود همین خرده کاریها است، همین مسائل کوچک است که روزى بزرگ مى شود و از بین بردن او سالها وقت و زحمت مى خواهد و شاید اینکه ما هم نتوانیم جبرانش بکنیم. من نمى دانم فکر آنروز را مى کنید فکر مى کنید که آنروز چه مصیبتى گرفتار ما خواهد بود، روزى در پیش ظالمان سر فرود آریم و التماس کنیم و او بر ناموس ما تسلط داشته باشد ولى این را بدانید که خدا همیشه شاهد و ناظر است و شمائید که مورد آزمایش قرار گرفته اید. خداوند در قرآن کریم فرموده است که ما سرنوشت هیچ قومى را تغییر نخواهیم داد بلکه خودشان اقدام کنند و آنها حرکت کنند و از من بخواهند در کارهاى خیر کمکشان خواهم کرد، شما چه مى کنید مى خواهید که اسلام تنها بماند، امام تنها بماند، آیا راضى مى شوید به روزى که امام تنها باشد و مانند امام حسین (ع) در صحراى کربلا فریاد هل من ناصر ینصرنى را بلند کند مگر شما نگفتید که اى حسین اگر ما در روز عاشورا نبودیم که تو را یارى کنیم ولى امروز به پیام تو لبیک گفته ایم و به سویت مى آییم. مگر نمى خواهید به او برسید. پس بیایید خودمان را بسازیم جهاد اکبر را از نو شروع کنیم و با تمام توان به پیش برویم. خدایا اگر من هم لیاقت شهادت را دارم، مرگم را شهادت در راهت قرار بده و اگر زنده ماندن ما براى اسلام مفیدتر است ما را زنده نگه دار تا بتوانیم بیشتر براى اسلام خدمت کنم و اگر گنه کارم اى ستارالعیوب، اى کاشف الکروب و اى مقلب القلوب ما را ببخش و به من ضعیف رحم کن و ما را به راه راست هدایت بگردان و ما را یک لحظه به خودمان وامگذار که خیلى روسیاه هستم پیش تو اى بزرگ آفریننده اى که همه جهان محتاج تو و تو بى محتاجى. گویى که نوید پیروزى مى آید ولى خداوند گفته که شما چه بکشید و چه کشته بشوید پیروزید، این سخن است که به ما قوت قلب مى دهد و اجازه هیچ حرامى را به ما نمى دهد. صدام یزید گفته بود من صبحانه را در بستان و نهار را در سوسنگرد مى خورم و بعد هم براى اهواز هم فکرى مى کنم ولى صدام کثیف بدان تا اینکه این فرزندان قرآن و اسلام زنده هستند در این دنیا آسایش و روى خوشى را نخواهى دید و تو را به زباله دان تاریخ انشاءالله خواهند افکند. شبهاى دراز بى عبادت چه کنم            طبعم به گناه کرده عادت چه کنم
گویند که الله ؟؟؟ مى بخشد            لیک او مى بخشد من زین خجالت چه کنم              خوشا آنان که با عشق خمینى             شهادت را پذیرفتند و رفتند             خوشا آنان که در هنگامه مرگ          بجاى گریه خندیدند و رفتند             خوشا بر حال سربازان خمینى                ندایش را لبیک گفتند و رفتند           خوشا آنان که از پیمانه حق             شراب عشق نوشیدند و رفتند             خوشا آنان که با شوق فراوان       حریم دوست را بوسیدند و رفتند            خوشا بر حال شهیدان                 که بر کام خود رسیدند و رفتند. والسلام جلیل ملک پور 12/2/62.




تاریخ : سه شنبه 93/12/19 | 6:1 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر
ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

زندگی نامه شهید محمد رضا تورجی زاده

شهید محمد رضا تورجی زاده در سال چهل و سه در شهر شهیدان اصفهان به دنیا آمد . در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزا داری شرکت می نمود . در کودکی بسیار با وقار نظیف و تمیز بوده به گونه ای که در میان همگنان ممتاز بود.

ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود . پدرش به دلیل علایق مذهبی برای دوره ی راهنمایی به مدرسه ی مذهبی احمدیه ثبت نام نمود .

کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی ،چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند . با اوج گرفتن انقلاب ، شهید با چند تن از دوستان فعالیت های سیاسی خود را در مسجد ذکر الله آغاز نمود و در تظاهرات ضد حکومت شرکت می نمود که چند بار مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت . شب ها را شعار نویسی و چاپ عکس حضرت امام روی دیوار ها اقدام می نمود . با پیروزی انقلاب فعالیت های خود را در مسجد ذکر الله و حزب جمهوری اسلامی و دیگر پایگاه های انقلابی پیگیری نمود . وی که از فعالان مبارزه با گروهک های ضد انقلاب و بنی صدر بود بار ها مورد ضرب و شتم طرفداران بنی صدر و اعضای این گروهک ها قرار گرفت .

ایشان به شهید مظلوم بهشتی و آیت الله خامنه ای علاقه ی فراوانی داشتند .

شهید تورجی زاده مداحی و روضه خوانی را در دبیرستان هاتف با دعای کمیل آغاز کرد

شبهای جمعه در جمع دانش آموزان زیبا ترین مناجات را با خدای خویش داشت .

در سال شصت و یک به جبهه عزیمت نمود و در تیپ نجف اشرف به خدمت مشغول شد . و در عملایات های محرم والفجر ها و کربلا ها شرکت نمودند .پس از عزیمت به جبهه در جمع رزمندگان به مداحی و نوحه سرایی پرداخت و بسیاری از رزمندگان جذب نوای گرم و دلنشین او می شدند و در وصیت نامه های خود تقاضا داشتند در مراسم هفته ی آن ها ایشان دعای کمیل را بخوانند . این علاقه و تقاضا های رزمندگان بود که باعث شد ایشان هیئت گردان یازهرا را تاسیس کنند که هر دوشنبه در جبهه در محل گردان و در هنگام مرخصی در اصفهان برگذار می شد . که این هیئت بعد ها به هیئت محبان حضرت زهرا و هیئت رزمندگان اسلام شهر اصفهان تغییر نام داد.

شهید به حضرت زهرا سلام الله علیه علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند . همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی سنگ قبر ایشان بنویسند : یا زهرا

ایشان به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند . و قران کریم را بسیار تلاوت می نمودند . همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند . صدای گریه های ایشان بعضا موجب بیدار شدن دیگران می شد . این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت .

ایشان در جبهه بار ها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند . و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند .

سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در پنجم اردیبهشت سال شصت و شش در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند . جراهتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود : جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها یی مانند تازیانه بر کمر ایشان




تاریخ : سه شنبه 93/12/19 | 5:59 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

از خدا خواستم مانند کارهای قبلی خودش راه را به من نشان دهد*

کار کتاب سلام بر ابراهیم** در ایام فاطمیه به پایان رسید. شهید ابراهیم هادی یکی از ارادتمندان واقعی حضرت صدیقه بود. ارادت قلبی به ایشان داشت. برای همین همیشه آرزو می­کرد مانند مادرش گمنام و بی­ مزار باشد.

خدا هم دعایش را مستجاب کرد. هنوز پیکر ابراهیم در سرزمین غریب فکه باقی مانده. عجیب بود. کتاب سلام بر ابراهیم در شب شهادت حضرت زهراء(س) در سال 88 از چاپ خارج شد!

همسفر شهدا*** خاطرات یکی دیگر از عاشقان حضرت بود. یکی از سادات و فرزندان ایشان. بررسی نهایی این مجموعه در صبح روز شهادت حضرت زهرا(س) در سال 89 به پایان رسید.

آن روز اصفهان بودم. ظهر را به مجلس حضرت زهرا(س)رفتم. عصر همان روز به گلزار شهدا رفتم. بر سر مزار شهید علیرضا کریمی همان مسافر کربلا. بعد هم در میان قبور شهدا قدم می­زدم... برای نگارش کتاب بعدی چند پیشنهاد داشتم. اما از خدا خواستم مانند کارهای قبلی خودش راه را به من نشان دهد. در گلزار شهدای اصفهان**** قدم می­زدم. تصاویر نورانی شهدا را نگاه می­کردم. به مقابل کتابفروشی رسیدم. شلوغی اطراف قبر یک شهید توجهم را جلب کرد.

افراد مختلفی از مرد و زن و پیر و جوان می ­آمدند و مشغول قرائت فاتحه می­ شدند. کمی ایستادم. کنار قبر که خلوت شد جلو رفتم.

«یا زهراء(س)» اولین جمله ­ای بود که بالای سنگ مزار او حک شده بود. به چهره نورانی او خیره شدم. سیمایی بسیار جذاب و معنوی داشت. با یک نگاه می­شد به نورانیت درونی او پی برد.

دوباره به سنگ مزار او خیره شدم: فرمانده دلیر گردان یا زهراء (س) از لشگر امام حسین(ع)؛ شهید محمد رضا تورجی زاده*****

نمی­دانم چرا، ولی جذب چهره نورانی و معنوی او شده بودم! دست خودم نبود. دقایقی را به همین صورت نشستم.

چند جوان آمدند و کنار مزار او نشستند. با هم صحبت می­ کردند. یکی از آنها گفت: این شهید تورجی مداح بود. سوز عجیبی هم داشت. کمتر مداحی را مثل او دیده بودم. سی دی مداحی او هم هست.

بعد ادامه داد: او عاشق حضرت زهراء (س) بوده. وقتی هم که شهید شد ترکش به پهلو و بازوی او اصابت کرده بود!! با آنها صحبت کردم. بچه ­های مسجد اباالفضل(ع) محله نورباران بودند.

یکی از آنها گفت: شما هر وقت بیایی، اینجا شلوغ است. خیلی از مردم در گرفتاریها و مشکلاتشان به سراغ ایشان می­ آیند. خدا را به حق این شهید قسم می­دهند و برای او نذر می­ کنند. قرآن می­ خوانند. خیرات می­ دهند.

بعد به طرز عجیبی مشکلاتشان حل می ­شود! مخصوصاً اگر مشکل ازدواج باشد! این را خیلی از جوانهای اصفهانی می­ دانند. شما کافی است یک شب جمعه بیایی اینجا بسیاری از کسانی که با عنایت این شهید مشکل آنها حل شده حضور دارند.

بعد گفت: دوست عزیز اینها خیلی نزد خدا مقام دارند.

رفتم به فروشگاه. سی دی مداحی شهید تورجی را گرفتم. دوباره به کنار مزار او آمدم. با اینکه بارها به سر مزار شهدا رفته بودم اما این بار فرق می­کرد. اصلاً نمی ­توانستم از آنجا جدا شوم. یک نیروی درونی عجیبی مرا به آنجا می­ کشاند.

دقایقی بعد جوانی آمد. با دیگر دوستانش صحبت می­کرد. از صحبتها فهمیدم از بستگان این شهید است. جلو رفتم و سلام کردم. فهمیدم پسر عموی شهید تورجی است.

بی­ مقدمه از خاطرات شهید تورجی سؤال کردم. ایشان هم ماجراهای عجیبی تعریف کرد. پرسیدم: آیا خاطرات او چاپ شده؟ پاسخش منفی بود. دوباره پرسیدم: اگر بخواهیم خاطرات او را جمع کنیم کاری انجام دهیم همکاری می کنید؟!
***

ساعتی بعد منزل شهید تورجی بودم. مادر و تنها برادرش حضور داشتند. من هم نشسته بودم مشغول ضبط خاطرات! تا غروب روز شهادت حضرت زهراء(س) بیشتر خاطرات خانواده او را جمع کردم.

خاطره از: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی (مؤلفان بی نام و نشان سلسله کتابهایی در مورد شهدا - اصفهان)

با تشکر از مدیر محترم وبلاگ "زندگی زیباست اما شهادت زیباتر" به خاطر ارسال این خاطره.

 

 

 






تاریخ : سه شنبه 93/12/19 | 5:59 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

 

دعوت پر فیض

حسین دو روز قبل از شهادتش گفت: «خودم را برای شهید شدن کاملاً آماده کرده‌ام.» او که روحی متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتی متوجه شد ماشین غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته است به شدت ناراحت شد و با بیسیم از مسئولین تدارکات خواست تا هر چه زودتر، ماشین دیگری بفرستند و نتیجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتی ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین در حالی که دشمن منطقه را گلوله باران می‌کرد برای بررسی وضعیت ماشین از سنگر خارج شد. یکی از تخریب‌چی‌ها در حال مصاحفه با او می‌خواست پیشانی‌اش را ببوسد که ناگهان قامت چون سرو حسین بر زمین افتاد. اصلاً باورم نمی‌شد حتی متوجه خمپاره‌ای که آنجا در کنارمان به زمین خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند کردم. ترکشهای موثر و درشتی به سر و گردن او اصابت کرده بود. هشتم اسفند سال 1365 بود و حاج حسین از زمین به سوی آسمان پرکشید و پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان گشت.





تاریخ : سه شنبه 93/12/19 | 5:55 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

  • paper | فروش لینک | فروش بک لینک