در سال 1336ه.ش در خانوادهای مذهبی،متدین و اصیل در یکی از محلههای قدیمی شهراصفهان؛محله خیابان«مسجد سید» دیده به جهان گشودو از همان کودکی آثار هوش و ذکاوت در وجود او هویدا بود.وی همزمان با شروع تحصیلات ابتدایی در جلسات مذهبی و قرائت قرآن شرکت و به عنوان مکبر نماز جماعت،در مسجد حاضر می شد.
پس از اخذ دیپلم در آستانه سال 1355به سربازی رفت. لیکن بااوجگیری انقلاب اسلامی در سال 1357به فرمان امام خمینی(ره)از پادگان گریخت و به سیل خروشان مردم پیوست تا در کلیه فعالیتهای انقلابی و مردمی شرکت کند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با عضویت در کمیته دفاع شهری اصفهان،در درگیری باضد انقلاب منطقه،دستگیری عناصر ساواک و عمال حکومت نظامی شاه در حراست از جایگاههای حساس شهر،نقش فعال و تعیین کنندهای راایفانمود. از این رو در جریان تاسیساسلحه مهنهای در کمیته دفاع شهری که بعدها سپاه پاسداران اصفهان نام گرفت. حسین فرد مورد اعتمادی بود و به همین خاطر مسوولیت اداره این کمیته نیز به وی واگذار شد و بدینسان او کار نظامی را از پایینترین رده شروع کرده و از همان آغاز کار،یک سرو گردن از دیگران فاصله داشت.
در اواسط بهمن ماه سال 1358که توطئههای نیروهای چپ ضد انقلاب در گنبد و ترکمن صحرا اقدام قاطع و انقلابی نیروهای خط امام در خنثیسازی این توطئه را طلب میکرد،از استاناصفهان حدود یک صد نفر از پاسداران جان برکف،از جمله حسین به منطقه اعزام شدند و حسین به واسطه تسلط بر استفاده از ادوات مختلف و خصلتهای ذاتی،خود فرماندهی درگیری باضد انقلای در شمال شهر در محدوده دانشسرا را پذیرفت. «حسین»باردیگر برای خواباندن توطئهای دیگر اما این بار در کردستان در روزهای پایانی سال 1358و اوایل سال 1359دل به آن منطقه ناامن سپرد و باگردان مقتدر و عملیلتیاش تحت عنوان «گردان ضربت»ضربههای سنگینی را بر پیکره ضد انقلاب فرودآورد.
خوزستان میعادگاه حسین بود. سرزمینی که از برایش به انتظار نشسته بود. پس از گذشت 40روز از شروع جنگ ،«حسین خرازی»به اتفاق 50نفر از نیروهایش وارد خط شهر شد و در نیمه دوم بهمن ماه سال 59فرماندهی جبهه دارخوین را به عهده گرفت.
در یکساله اول جنگ،جبهه دارخوین،به بزرگترین کلاس در س مجاهدت و خودسازی تبدیل گردیدو عملیات فرماندهی کل قوا باهمت و رشادت استادان و شاگردان این کلاس به پیروزی رسید. با انجام عملیات فرمانده کل قوا در جبهه دارخوین که همزمان باعزل بنی صدر صورت گرفت،هسته اصلی تیپ 14 امام حسین(ع)شکل گرفت،گام مهمی که توسط 120نفر از زبدهترین رزمندگان برداشته شدبرادرانی که هرکدام دارای توان رزم عالی و بعضی مستعد فرماندهی در حد گردان و تیپ بودند.
زمینهسازی عملیات ثامنالائمه،برای حسین و یارانش تکمیل آزمودهها بود. عراقیها در بیست و هشتم مرداد1360عملیات گستردهای را به خط رضاییها که پس از عملیات بیست و یکم خرداد همان سال در منطقه دارخوین شکل گرفته بود انجام دادند. هرچندفرماندهان این خط یعنی رضا بالای و محمود شالباف به شهادت رسیدند،اما منطقه براثر مقاومت و فرماندهی حسین حفظ گردید. او با حضور خود در خط و در حساسترین نقاط،آن قسمت از خاکریز که در حاشیه جاده بود را از دشمن باز پس گرفت و این پیروزی باعث شد با تلاش بیشتری عملیات حصرآبادان طرحریزی،اجرا و به سرانجام برسد. به برکت تلاشهای بیوقفه«در جریان سازماندهی تیپ امام حسین(ع)برای اجرای عملیات طریقالقدس(فتح بستان)استعداد این تیپ به 15 گردان رسیدو لشکر 14امام حسین(ع)رسما با نام و عنوان لشکر وارد عملیات شد و آزمون موفق لشکر 14در محوردارخوین و قدرت و یکپارچکی آن،به فرماندهان عالی جنگ دیکته نمود که حساسترین منطقه نبرد را به «حسین» واگذارنمایند.
پس از پیروزی بزرگ در عملیات طریقالقدس،عملیات فتحالمبین با رمز یازهرا(س)صحنه امتحان دیگری بود که «حسین» در آن،کاملترین الگوی یک فرمانده نظامی مسلمان را در عمل نشان داد.
در عملیات بیتالمقدس،لشکر امام حسین(ع)با سازماندهی 23 گردان پیاده و احراز توان بسیار عالی،فراتر از یک لشکر ظاهر شد و این باز منطقهای به«حسین»واگذار گردید که به آن عشق میورزید.
مقاومت دو ساله رزمندگان دارخوین در تصرف،تامین و نگهداری بیش از 40کیلومتر سر پل مناسب در جبهه میانی منطقه عملیات بیتالمقدس در غرب کارون باعث گردید تا لشکر امام حسین(ع)بتواند همراه با لشکرهای همجوار خود در اولین مرحله عملیات،قسمت قابل توجهی از جاده اهواز-خرمشهر را تصرف کندو مراحل بعدی عملیات را نیز با فرماندهی بینظیر«حسین خرازی» به سرانجام برساند.
«خیبر»نبردی بود در طلائیه که «حسین»دست راستش را در جریان آن تقدیم نمود،او خودش میگوید:«خواستند ملائکهالله مرا به عالم بالا ببرند. هنوز دل از دنیا نکنده بودم،ولی فقط همین اندازه لیاقت داشتم».
عبور از اروندرود و تصرف شهر فاو در بهمن ماه سال64نتیجه نبرد پیروزمندانه والفجر هشت است که در آن،حسین خرازی تا تعدادی از غواصان لشکر که در عملیات آبی،خاکی،خیبروبدر مهارتهای بینظیری کسب کرده بودند در شب اول عملیات به خط دشمن زدو بعد از آن با 12 گردان،خود را بران ماموریت اصلیاش که رسیدن به هدف مهم و استراتژیک«امالقصر»در عمق خاک عراق بود آماده کندو از این حمله سخت و طاقتفرسا سربلند بیرون آمد.
جنگ در سال 1365در حالی ادامه داشت که فشارهای بینالمللی با هدایت و کنترل آمریکا به ایران اسلامی بیش از هر زمان دیگری تقویت شده بود. در چنین اوضاع و احوال سخت و بحرانی عملیات کربلای4 در تاریخ4/10/65در منطقه خرمشهر و شلمچه و با هدف رسیدن به بصره آغاز گردید. حسین در کربلاییترین حضور خود توانست گردانهای مانوری لشکر امام حسین(ع)را از آبراه استراتژیک حدفاصل جزایر بوارین وامالرصاص عبور داده و قسمتهایی از پتروشیمی عراق در آن سوی اروندرود را تصرف نماید.
پس از وقف عملیات کربلای 4 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عملیات کربلای5را در ساعت2 بامداد19/5/65در منطقه شرق بصره آغاز کردو علی رغم بمباران گسترده شیمیایی عراقدر اولین روز،بیش از هزار نفر از رزمندگان لشکر امام حسین(ع)از جمله شماری از مسوولین به شهادیت رسیده و با مجروح شه بودند،«حاج حسین» باحضوری کاملا متفاوت با عملیاتهای گذشته،توانست بار سنگینی از عملیات گسترده شرق بصره را تحمل کند،چنانچه در طول عملیات شاهد مجروحیت،یا شهادت بیش از پنج هزار نفر از یاران خود بود.
کربلایی شدن زمینهای سوخته حال و هوای خوش شهادت حسین را دگرگون کرده بود. حسین با روزهای قبل از عملیات تفاوت زیادی داشت. لحظهای از گردانهای خطشکن جدا نمیشدو بوی شهادت میدادو سرانجام در عملیات تکمیلی کربلای پنج مورخه7 اسفند1365با کولهباری از اخلاص و عشق به خداوندو دوستی اهل بیت(ع)به فیض عظمای شهادت نائل آمدو تولدی دیگر یافت.
حدود16سال داشت. رزمنده بسیجی بود که باز به جبهه آمده بود. او را به عنوان دژبان در ورودی موقعیت عقبه لشکر،تعیین کرده بودند و بازرسی عبور و مرور خودروها را بر عهده داشت.
حاج حسین؛فرمانده لشکر به اتفاق دو نفر از مسؤولان ،در حالی که سوار تویوتا بودند. قصد داشتند واردموقعیت شوند. دژبان که همان بسیجی تازه وارد بود و آنها رانمیشناخت،گفت:
-کارت شناسایی؟
حاجی گفت:همراهمان نیست.
دژبان :پس حق ورود ندارید.
یکی از همراهان خواست حاج حسین رامعرفی کنداما حاجی با اشاره او را به سکوت فراخواند. اصرار کردند. سودی نداشت. دژبان کارت شناسایی میخواست.
همراه دیگر حاج حسین که دیگر طاقتش طاق شده بود،گفت:
طناب و بنداز بریم ،حوصله نداریم.
دژبان در حالی که اسلحه را به طرف آنها نشانه میرفت،با لحنی خشن گفت:«بلبل زبونی میکنید؟!زود بیایید پایین دراز بکشید رو زمین کمی سینهخیز برید تا با مقررات آشنا شوید. حاج حسین با فروتنی خاصی که داشتند به همراهان خود آهسته گفت:«هرکار میگوید انجام بدهید».و از خودرو پیاده شدند. همراهان نیز به پیروی از ایشان همین کار را کردند. وقتی که پیاده شدند،دژبان متوجه شد یکی از آنها یعنی حاج حسین یک دست بیشتر ندارد،برای همین گفت:«خیلی خوب،تو سینهخیز نرو،اما ده مرتبه بشین و پاشو».
در همین حین مسؤول دژبانی که در حال عبور از آن حوالی بود،منظره را دید؛سراسیمه و پرخاش کنان به طرف دژبان دویدوگفت:«برو کنار؛بگذار وارد شوند؛مگر نمیدانی ایشان فرمانده لشکر هستند».
با شنیدن این سخن،حالت بیم و شرمساری شدیدی در چهره دژبان هویداشد.
حاج حسین،بدون آنکه ذرهای ناراحتی در چهره روحانیاش مشاهد شود،با تبسمی حق شناسانه،دژبان را در آغوش گرفته،بوسهای ازروی مهر بر چهره او زده وگفت:
-«اتفاقاوظیفهاش را خیلی خوب انجام داد». و پس از سپاسگزاری از دژبان به خاطر حسن انجام وظیفه،او را بدرود گفتند.
اخلاص و صداقت
اول «اخلاص»و دوم«صداقت»دو عنصری بودند که «حاج حسین » در دفاع مقدس به نیروهای تحت امر خود آموخته بود.
«...وقتی میروید قرارگاه تدارکات بگیرید،مهمات بگیرید،دروغ نگویید،آمار اشتباه ندهید. هرچه توی انبار دارید بگویید. من نمیخواهم این بچههای مردم غذای شبهه ناک بخورند.
اگر آمار اشتباه دادید در جنگیدن آنها اثر میگذارد. وقتی تیربار دشمن معبر را به رگبار میبندد فقط خداست که میتواند بچهها را به سنگرهای دشمن برساند. اگر مهمات آرپیجی را بیش از سهم خودتان گرفتید،بسیجی به جای این که آن را به تانک بزند توی هوا شلیک میکند. آتش منطقه را میبیندو بر سدر دل او حاکم میشود. شماوظیفه شرعی خود را انجام دهید. خدا بقیه کارها را درست میکند.»
آن خواب راحت
نیمهشب مرحله پنجم عملیات رمضان بود. تماس با گردانها یک لحظه قطع نمیشد و در نفر بر فرماندهی جای سوزن انداختن نبود. همه پیامهاوصحبتها به حاج حسین ختم میشد.
صدای امرالله گرامی،مهدی زیدی و موحددوست مدام از بیسیم شنیده میشد. گردانهای خط شکن کار خود را به نحو احسن انجام داده بودند.
بچههای تخریب از سد معبر،دو معبر را باز کردند. گردانهای پیاده بدون تلفات،میدان مین وسیع دشمن را پشت سر گذاشتند.
صبح شد. هوانیمه روشن بود که پشت خاکریزنماز خواندیم،مهر ما خاک زمین کوشک بودو بعد راه افتادیم.
از خط اول عراقیها گذشتیم. روی یک بلندی،اطراف ما انفجار خمپارهها لحظهای قطع نمیشد. حسین دستور داد ایستادیم.
-«دوربین رابیار،باید از اینجا کار بچهها را ببینیم،بعد میریم جلو».
از روی خاکریز که سکوی تانک دشمن بود به سرعت به طرف نفربر دویدم و دوربین به دست برگشتم و رفتم بالای خاکریز.
عجیب بود. «حاج حسین»به خواب عمیقی فرو رفته بود. پس از چهل و هشت ساعت بیخوابی و دویدنهای بیوقفه،حالا از اینکه رزمندگان لشکر را مسلط بر اهداف تصرف شده دیده بود،آرامش یافته و به خواب عمیقی فرو رفته بود. نیم ساعتی گذشت.
با انفجاری که در نزدیکی ما اتفاق افتاد،حاجی بیدار شد و به خط اول رفتیم.
یک خراش کوچک
در طلائیه هر لحظه حملات دشمن شدیدترمیشد. آتش توپ و خمپارههای عراقیهاوجب به وجب زمین را سوزانده بود. ما همه جمع شده بودیم داخل یک سنگر تا از آسیبترکشها در امان باشیم. آتش که سبک شد،آمدیم بیرون پنج ،شش نفر از برادران شهید شده بودند. حاج حسین هم دستش قطع شده و خون تمام بدن او را گرفته بود.
به او گفتیم،حاجی چطور شده؟!
گفت:چیزی نیست،یک خراش کوچک برداشته.
همه بچههای گردان هاجوواج مانده بودند. باور نمیکردیم دست حاج حسین قطع شده باشد.
همه ناراحت بودند،حسین زیر آتش سنگین ،توی خط چکار داشت؟!
خودم را که با او مقایسه کردم احساس کوچکی نمودم.
عراقیها همچنانآبش میریختند و آمبولانس از میان دود و آتش به طرف اورژانس حرکت کرد.
شهر شهیدان
حاج حسین وارد سنگر شهرک شد.
-سلام خسته نباشی.
در نیمه راه عملیان کربلای5 بودیم .حاج حسین بازدیدی از عقبه لشکر داشت تا از اوضاع آنجا هم مطلع باشد و توان رزمی نیروهای خود را برای ادامه عملیات بداند.
-سنگر ما شلوغ بود.آمدم اینجا،نیم ساعت بخوابم و بعد بروم منطقه...کنار سنگر دراز کشید. پتویی زیر سر ،مژههاش به هم رسید.
سنگر ستاد همیشه شلوغ بود،تلفنها یک لحظه امان نمیداد،زنگ پشت زنگ.
-خیر،اینجا هم نمیشود خوابید،ظاهراوظیفه رفتن است.
حسین آقا بلند شد. پوتینها را به پاکرد. مثل همیشه آرام آرام،بند پوتینها را بست.
نگاهی و خداحافظی...
این آخرین لحظه حضور سردار بزرگ درمحلی بود که بسیار آن را دوست میداشت،شهرک دارخوین،شهر شهیدان حاشیه کارون.
دو روز بعد در شهرک ماتم بود. عکس حسین در میان شهیدان لشکر...
راننده ی قایق
بسم رب المخلصین
یک روز قرار بود تعدادی از نیروهای لشگر امام حسین (ع) با قایق به آن سوی اروند بروند. حاج حسین به قصد بازدید از وضع نیروهای آن سوی آب، تنهایی و به طور ناشناس در میان یکی از قایقها نشست و منتظر دیگران بود. چند نفر بسیجی جوان که او را نمیشناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خیرت بدهد ممکن است خواهش کنیم ما را زودتر به آن طرف آب برسانی که خیلی کار داریم.» حاج حسین بدون اینکه چیزی بگوید پشت سکان نشست، موتور را حرکت داد. کمی جلوتر بدون اینکه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز کرد و گفت: «الان که من و شما توی این قایق نشستهایم و عرق میریزیم، فکر نمیکنید فرمانده لشگر کجاست و چه کار میکند؟» با آنکه جوابی نشنید، ادامه داد: «من مطمئنم او با یک زیرپوش، راحت داخل دفترش جلوی کولر نشسته و مشغول نوشیدن یک نوشابه تگری است! فکر میکنید غیر از این است؟» قیافه بسیجی بغل دستی او تغییر کرد و با نگاه اعتراضآمیزی گفت: «اخوی حرف خودت را بزن». حاج حسین به این زودیها حاضر به عقبنشینی نبود و ادامه داد. بسیجی هم حرفش را تکرار کرد تا اینکه عصبانی شد و گفت: «اخوی به تو گفتم که حرف خودت را بزن، حواست جمع باشه که بیش از این پشت سر فرمانده لشگر ما صحبت نکنی اگر یک کلمه دیگر غیبت کنی، دست و پایت را میگیرم و از همین جا وسط آب پرتت میکنم.» و حاج حسین چیزی نگفت. او میخواست در میان بسیجی باشد و از درد دلشان با خبر شود و اینچنین خود را به دست قضاوت سپرد.
منبع:کتاب سیمای سرداران شهید
راوی:حسن شریعتی
آخرین دیدار
بسم رب المجاهدین
در مدت جنگ من و پسرم 2 همرزم بودیم. حسین فرمانده لشگر بود و من اغلب به امور تدارکاتی و امدادگری میپرداختم. اول اسفند سال 1365 به بیمارستان شهید بقایی اهواز آمد و در حالی که با همان یک دست رانندگی میکرد در حین گشت داخل شهر، شروع به صحبت کرد: «بابا من از شما خیلی ممنونم چون همه از شما راضی هستند به خصوص رییس بیمارستان، مرحبا بابا، سرافرازم کردی.» من که سربازی در خدمت اسلام بودم گفتم: «هر چه انجام دادهام وظیفهای در راه نظام مقدس جمهوری اسلامی بوده، کار من در مقابل این خدمت و فداکاری که تو انجام میدهی، هیچ است و اصلاً قابل مقایسه نیست.» این آخرین دیدار ما بود و سالهاست که مشام جان من از عطر خوش صحبتهای حسین در آن روز معطر است.
منبع:کتاب سیمای سرداران شهید
راوی:پدر شهید
.: Weblog Themes By Pichak :.