*مانعی که توجه شهید همت را جلب کرده بود
سه روز مانده به شهادت حاج همت، شهید اکبر زجاجی که معاون حاجی هم بود به شهادت رسید. من ایشان را آوردم عقب. در همین حین بین راه سنگر شهید باکری که تقریباً مقر ما نیز شده بود و خط، حدود 3 کیلومتر فاصله وجود داشت، در این جاده یک گرده ماهی بود با حدود 150 متر برآمدگی که لودر هم نتوانست آن را برداشته و جاده را همسطح کند. بنابراین مجبور بودیم این 150 متر را با سرعت تمام بگذرانیم با توجه به اینکه ماشینمان میآمد بالاتر از خاکریزها.
حاج همت که این وضع جاده را دید بسیار سفارش کرد تکلیف این منطقه باید روشن شود. بعد با اشاره به یکی از تانکهای دشمن که مقابل این گرده ماهی بود گفت: این تانک را ببین، این تانک میآید روی این برآمدگی و بچههای ما را میزند، چون روی این ارتفاع کاملا به خط ما اشراف دارد.
به شهید همت گفتم: یعنی تانکش را بزنیم؟
گفت: نه. این کار را نمی توانیم بکنیم چون آنها به اندازه نفر ما تانک دارند و تازه اگر شلیک کنیم نقطه زدنمان را شناسایی میکنند ولی خودمان باید در رفت و آمد مراعات کنیم.
شهیدان مهدی و حمید باکری
*خبری که با شنیدن آن همت به پیشانیاش زد
در شرایطی که زجاجی شهید شده، عباس کریمی و سعید مهتدی و حسن قمی هم در خط بودند عزیز جعفری(فرمانده فعلی کل سپاه پاسداران) که فرمانده قرارگاه آن منطقه بود و 5، 4 کیلومتر با خط ما فاصله داشت تماسی با حاج همت گرفت. بعد از قطع تماس دیدم محمد ابراهیم دستش را زد به پیشانی و گفت: حضرت امام دستور داده جزیره باید حفظ شود. بعد رو به من ادامه داد: برادر شیبانی این دومین بار است که حضرت امام دستور میدهند مکانی باید حفظ شود؛ اولین بارش تنگه چذابه بود که بر اثر امر ولایت حضرت امام حفظ شد.
*دلیلی که امام(ره) برای حفظ تنگه چزابه داشتند
موقعیت تنگه چذابه بسیار سخت بود زیرا از سمت چپ زمین رملی و از راست هم آب بود، از طرف دیگر یک جادهی آسفالتهای هم پیش رویمان بود که دو ماشین سنگین به زور می توانستند از آن عبور کنند. در این موقعیت دشمن هم سینه به سینه میجنگید تا تنگه را بگیرد اما سر انجام نیروهای ما موفق شدند به لطف خدا چزابه را حفظ کنند.
حاج همت بعد از صحبت با عزیز جعفری گفت: وقتی تنگه حفظ شد متوجه نشدیم حضرت امام (ره) آن موقع برای چه روی این منطقه تاکید داشتند تا اینکه فتحالمبین شروع شد الان هم شاید متوجه تاکید بر حفظ خیبر نشویم که چه چیزی پشت این کار است؟
*پیغام سه بسیجی برای حاج همت
با شنیدن دستور حاج همت به نیروها و حفظ جزیره سه تا از بچههای باقرآباد ورامین آن شب آمدند در چادر ما و با حالت پرخاشگری گفتند حاج همت کجاست؟!
گفتم: چه کارش دارید؟
گفتند: باید به خودش بگوییم.
حاجی آنجا بود و آنها ایشان را نمیشناختند. محمد ابراهیم رو کرد بهشان و گفت: بگویید من به خودش میگویم.
یکی از آنها گفت: ما دیشب ده یازده کیلومتر زدیم به عمق خط دشمن، آخر سر همت به ما میگوید عقبنشینی کنید، یعنی چه؟!
آنها سه چهار درشت هم گفتند که به حاجی بگوییم.
حاجی گفت: چشم. همه اینها را میگویم ولی شما بدانید تکلیف بالاتر از اینهاست.
*آخرین دیدار
سه روز بعد با حاجی آمدیم نزدیک سنگر شهید حمید باکری، حمید از سنگر آمد بیرون و با شهید همت صحبتهایی کرد. سپس حاج همت به من گفت: خط را امشب باید تحویل بدهیم به لشکر قاسم سلیمانی. برادر سلیمانی هم در همین قرارگاه نشسته بود و تبادلنظر کردند.
نشانی دو نفر را دادند که میآیند برای گرفتن خط، شهید همت نشانی مرا هم به آنها داده بود. بعد از توجیه من گفت: میروم پیش برادر عزیز، شما هم که خط را توجیه کردی بیا آنجا. این آخرین دیدار من و شهید همت بود.
.: Weblog Themes By Pichak :.