خاطره ای از شهید میثمی در جاده شیراز
در زمستان از تهران به طرف شیراز با ماشین سپاه حرکت کردیم. در جاده شیراز بین پستی و بلندی ها به بلندی برخورد کردیم که ماشین با آن که قوی بود نکشید و بالا نیامد. و جاده هم لغزنده و برفی بود. ماشین های دیگر می آمدند و موفق می شدند و می رفتند بالا و رد می شدند و ماشین ما با این که ماشین قوی هم بود نمی آمد بالا. چند بار آمدیم پایین و عقب و به سرعت می رفتیم ولی ماشین نمی کشید. ماشین های دیگر حتی پیکان ها و ماشین های کوچک به راحتی و سریع رد می شدند و می رفتند ولی ماشین ما نمی رفت. گفتیم یعنی چه؟ سرّش چیست؟ که اگر بنا باشد لغزنده باشد چرا برای آنها لغزنده نیست؟
رفتیم آن نزدیکی ها برادر چوپانی یا رهگذری بود که با ما برخورد کرد به او گفتیم ماشین ما بالا نمی رود او گفت راه فرعی دیگری هست که اگر می خواهید از آن راه فرعی خاکی بروید ما هم از این راه رفتیم. مقداری راه که رفتیم دیدیم وسط راه در وسط برف ها ماشین پیکانی گیر کرده است و ماشین هم خاموش شده روشن نمی شود و خانواده ای است با چند تا بچه کوچک خردسال در برف ها. همین طور دارند گریه می کنند و سرما می خورند. خدا ـ خدا می کنند و دست هاشان و دست بچه هاشان از سرما قرمز شده تا ما رسیدیم خیلی خوشحال شدند خودشان را انداختند جلو ماشین. نگه داشتیم تا این ها را ببریم. این ها سوار ماشین شدند و دعا کردند که خلاصه شما را خدا فرستاده برای ما، ما از خدا استمداد می کردیم که اینجا نمانیم چون ماشین ها هم معمولاً از این راه نمی آیند و این فرستاده خدا شما هستید و...
شهید میثمی این قضیه را برای دوستان تعریف می کرد و اظهار خوشحالی می کرده که خداوند آنها را وسیله خیری قرار داده برای نجات آن بندگان خدا که توی برف گیر کرده بودند و می فرمود که اگر خدا اسبابی را بخواهد جور کند خودش بلد است جور کند.
تشکیل خانواده
هنگامی که شهید میثمی در شیراز بود به فکر ازدواج افتاد و در سفری به مشهد مقدس از حضرت امام هشتم علی بن موسی الرضا علیه السلام راهنمایی خواست، در خواب حضرت به او فرمود: با فلان خانواده وصلت کن، وی به اصفهان برگشته و مراسم خواستگاری و ازدواج ایشان انجام گرفت که تاکنون از آن شهید دو فرزند به یادگار مانده و سومین فرزندش که در راه است و هرگز روی پدر نخواهد دید که امید است در دامان همسر قهرمانش هر کدام رهرو راه پدر شهیدشان باشند.
از جبهه تا شهادت
از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی، شهید میثمی جنگ را یک امتحان بزرگ و یک سفره و نعمت گسترده الهی می دانست که پهن گردیده و معتقد بود هرکه بیشتر می تواند در این جنگ شرکت کند از این سفره الهی بیشتر بهره برده است. لذا در بسیاری از عملیات شرکت کرد. در عملیات فتح المبین، محرم و غیره. در یکی از عملیات در تپه های شهید صدر برادرش در پیش چشمانش به شهادت رسید و بسیاری از دوستان و یاران قدیمی او از قبیل شهید ردانی پور و حجازی در جبهه ها به شهادت رسیده بودند و او در فراق آنها می سوخت. معتقد بود جنگ در رأس امور است و بقیه مسائل در مرحله بعدی. لذا بسیار مشتاق بود که همیشه در جبهه باشد تا این که از طرف نماینده حضرت امام در سپاه حجت الاسلام والمسلمین شهید محلاتی به مسئولیت دفتر نمایندگی اما در قرارگاه خاتم الانبیاء منصوب شد.
شهید میثمی با توجه به این که معتقد بود انسان هر کاری را که به او واگذار می شود به نحو احسن به اتمام برساند و مسئولیت جدیدی نپذیرد، ولی در این مورد هیچ شکی و تردیدی به خود راه نداد و صالح ترین کار را شرکت در جبهه می دانست لذا این مسئولیت را پذیرفت. خود شهید می گوید: هیچ گاه برای جبهه آمدن تردید نداشته ام و فقط گاهی با خود می گفتم که آیا در جبهه غرب بهتر می توان خدمت کرد یا در جبهه جنوب تا سرانجام جبهه جنوب را انتخاب و راهی جنوب شد.
خاطرات و درس ها و برخوردهای مثبت شهید میثمی در جبهه های جنوب و غرب بسیار است که قلم و بیان از ذکر آن عاجز است مگر قلم می تواند خلوص و شجاعت و عظمت این شهدا را به نگارش درآورد و حرکت امثال شهید میثمی ها را که نماینده حضرت امام در قرارگاه خاتم بودند ثبت کند؟
در این زمینه با هیچ قلمی و قدمی نمی توان کار کرد، و فقط بعضی از گفتار عده ای از هم سنگران و دوستان شهید میثمی را به شرح زیر می آوریم:
شهید میثمی مُمثَل حضرت امام بودند در قرارگاه خاتم.
فرد یا افرادی که مسئولیت دفتر نمایندگی حضرت امام را تقبّل می کنند باید جلوه ای از ابعاد وجودی حضرت امام را در خودشان داشته باشند تا جنگ را به سمت وحدت و هماهنگی و رشد و مقاومت سوق دهند و به جرأت می توان گفت بهترین انتخاب و بی نظیرترین انتخاب شهید میثمی بود که او هرچه انجام می داد و هرچه می کرد در مسیر خط و الگویی بود که از امام می گرفت. در تلاش بود که فرماندهان، رزمندگان و اقشار حاضر در جنگ را دائماً متوجه آن چیزی بکند که از امام می فهمید. کتاب هایی که سخنان حضرت امام را جمع آوری کرده بود مو به مو می خواند و به خصوص مواردی را که در رابطه با جنگ بود بسیار در آنها دقت می کرد. و گاهی از روی آنها می نوشت و سخن و کلامی از ایشان گفته نشد مگر آن که حال و هوای سخن امام را به خودش گرفته بود بر این مبنا این شهید برای تمام اقشار در جنگ امام بود و حق امامت را آن چنان که شایسته بود ادا می کرد.
شهید میثمی هم پا در جای پای معصومین گذاشته بود. درب خانه و محل کار خود را باز گذاشته بود. دست اندرکاران امر جنگ چه آنهایی که در کردستان و غرب بودند و چه آنهایی که در اهواز کار می کردند به او مراجعه می کردند و او به مشکلات آنها رسیدگی می کرد. مشکلاتی که به ایشان ارائه می شد. صرفاً مسائل مربوط به جنگ نبود. معضلات فردی برادران را که می آمدند و مسئله داشتند رسیدگی می کرد. آری ایشان واقعاً مجسمه حضرت امام بودند در قرارگاه خاتم.
هر مسئله ای که پیش می آمد راجع به جنگ و مسائل بیرون وقتی نظرات شان را می پرسیدیم بعد می دیدیم دو و سه روز بعد حضرت امام سخنرانی فرمودند و عیناً همان نظرات را امام می دادند.
و از جمله معدود کسانی بود که در جبهه از موضعی حرکت کرد که واقعاً در شایستگی و صلاحیت مسئولیت دفتر نمایندگی حضرت امام بود. کمتر می دیدیم که در یک جبهه و یا جناحی خودش را قرار بدهد چرا که بسیاری از این اختلافاتی که وجود دارد دسته بندی های سیاسی که در شهرها بود، به یگان ها منتقل شده بود و خودش یکی از مسائل و مشکلات جنگ بود. ایشان از موضعی حرکت نکرد که خودش را درگیر جناح سیاسی قرار بدهد فراتر از این دسته بندی ها ایشان نظر می داد و برخورد می کرد و با جناح های مختلف ارتباط و نفوذ پیدا کرده بود. به طوری که او را همه افراد قبول داشتند و به حرف او عمل می کردند هم به دلیل مسئولیت نمایندگی امام و هم به دلیل ارتباط و شیفتگی که نسبت به او پیدا کرده بودند. این شیوه کاری بود برای شخص ایشان تا همه افراد در ارتباط با جنگ فعال بشوند. و جنگ، قوّت و قدرت بیشتری پیدا کند
.: Weblog Themes By Pichak :.