کتاب یاز هرا سلام الله علیها – صفحه 48
هدایت
راوی:
نوار مصاحبه شهید تورجی و خاطرات دوستان
دی ماه شصت و یک به منطقه برگشتیم. شهرک دارخوئین محل استقرار بچه های اصفهان بود. بعد از صحبتهای انجام شده به لشگر امام حسین علیه السلام منتقل شدیم.
در لشگر پس از تقسیم بندی به گردان امام سجاد علیه السلام از تیپ یکم رفتیم. چند نفری از رفقا آنجا بودند. مدتی را مشغول آموزشهای رزمی و پیادهروی و ... بودیم.
اوایل بهمن به گردان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رفتیم. گردان سه گروهان صد نفره به نامهای عمار، ابوذر و یاسر داشت. من به همراه دوستان به گروهان ابوذر رفتیم.
اخلاق و رفتار یکی از بچه های گروهان خیلی عجیب بود. او انسانی خود ساخته و در اوج معنویت بود. یکبار موقع نماز در کنار او نشستم. در همان نگاه اول احساس کردم که سالهاست او را می شناسم.
دستم را جلو بردم و سلام کردم. من مطمئن بودم او یکی از اولیاءالله است. نور معنویت در چهره اش موج می زد.
***
محمدرضا در پایان یکی از برنامه های دعای کمیل در مورد این انسان آسمانی صحبت می کند. یکی از دوستان صدای او را ضبط نمود:
قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود. در مسجد گردان نشسته بودم. از دور نگاهش می کردم. حالات عجیبی داشت. مدتی بود که کارهایش را زیر نظر داشتم. از دوستان شنیدم اسمش محمدحسن هدایت است.
نماز تمام شد. برادر هدایت جلو آمد. با لبخندی بر لب سلام و علیک کرد.حسابی تحویل گرفت.انگار سالهاست که با من آشناست.
با همان برخورد اول عاشق رفتارش شدم. رفته رفته احساس کردم که او در اوج کمالات انسانی است. هر روز به سراغش می رفتم. مانند یک مُرید به دنبالش بودم. هر روز چیز جدیدی از او می آموختم.
ویژگی های یاران امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در چهره اش نمایان بود. نماز شبهایش ساعتها طول می کشید. اهل عبادت و تهجد بود. زمانی که همه از انجام کار شانه خالی می کردند برادر هدایت آماده کار بود. سخت ترین کارها را انجام می داد. هر کاری برای شکستن نفس لازم بود و دریغ نمی کرد.
برنامه هر صبح او بعد از نماز قرائت سوره یاسین و زیارت عاشورا بود. غروبها هم مشغول خواندن سوره واقعه می شد. صوت ملکوتی و زیبایی داشت. نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان به دنبال او بودند.
برادر هدایت مصداق یک مومن واقعی بود. هیچ عمل مکروهی از او سر نمی زد تا چه رسد به حرام!
مطیع ولایت بود. اصلا جبهه آمدن او برای اطاعت از ولی فقیه بود. بعدها شنیدم که او از حامیان شهید بهشتی بوده. از یاران حزب جمهوری ها. بارها توسط منافقین در اصفهان کتک خورده و تهدید شده بود.
متأسفانه دودستگی موجود در بچه های انقلابی اصفهان به جبهه هم کشیده شده بود. گاهی مواقع برای نصب تصویری از شهید بهشتی مشکل داشتیم. برخی افراد ساده لوح نه توان درک مسائل سیاسی را داشتند نه از کسانی که مسلط به این مسائل بودند تبعیت می کردند.
برادر هدایت از این جریانات خیلی ناراحت بود. همیشه می گفت:ملاک باید ولایت فقیه باشد. از محور ولایت نباید فاصله گرفت. نمی دانم چرا برخی در جبهه هم راه کج می روند!
ایشان در مقابل ناراحتی و اعتراضات ما می گفت:چیزی نگویید. اینجا جای صبر است. باید تحمل کرد. نباید به اختلافات دامن زد.
هر زمانی که خسته بودم یا از درون احساس خستگی می کردم به سراغ او می رفتم. هیچگاه حتی در سخت ترین شرایط لبخند از لبانش جدا نمی شد.برخورد او در نهایت ادب بود.
برادر هدایت خیلی کم حرف می زد. برای ما حدیث و روایت هم نمی گفت. اما دیدن چهره او انسان را متحول می کرد. انسان را به خدا نزدیک می کرد. او در معنویت بسیاری از بچه ها تأثیر داشت.
بیشتر بچه های گروهان مثل او اهل نماز شب شده بودند. او با اینکه همسن من بود اما مانند یک معلم اخلاق در من اثر داشت. من نمی توانستم حتی یک روز از او جدا شوم.
بهمن ماه بود. رفت اصفهان برای مرخصی. در نبود او خیلی به ما سخت گذشت.اما خدا را شکر.برادر هدایت خیلی سریع برگشت! گفته بود: نمی توانم بمانم.اینجا جای ما نیست! باید برگردم.
برای عملیات والفجر مقدماتی رفتیم به سمت فکه. اما خط دشمن شکسته نشد. چند روز بعد برگشتیم. روز اول نوروز سال 62 در مسجد گردان برنامه گرفتیم. برادر هدایت هم آمد. زیارت عاشورا را خواند. حال عجیبی در بچه ها ایجاد شده بود. شک ندارم این معنویت به خاطر ایمان درونی او بود.
.: Weblog Themes By Pichak :.