میکده جنون-نوای مداحان اصفهان

ابراهیم هادی اسوه ی شجاعت ، رشادت ، مروت ، دیانت و  صاحب مدال شهادت است .

دلم گرفت و آمدم بعد از مدتها برایت بنویسم ای ابراهیم .....

همه از من سراغ صاحب خانه ام را می گیرند .

می پرسند این ابراهیم شما کجاست ؟

می گویم : نمی دانم

می پرسند نشانی از او داری؟

می گویم :نه ، اما می گویم که اینها نشانی نمی خواهند فقط منتظرند که صدایشان کنید، همین و بس . راست گفتم ؟؟؟

 

می پرسند از او چه می دانی که مهمان خانه اش شدی؟

و من می گویم نامت را در جایی دیدم و از تو خواندم ،از تو خواندن همانا و دنبالت گشتن همانا .

می پرسند چرا همیشه از خدا خواست که گمنام بماند ؟

شاید این باشد پاسخت که گمنامی صفت یاران خداست .

صدایت می زنم ، می دانم مهمان نوازی اما کمی با من حرف بزن !!! کمی صدای این بنده ی خطاکار را بشنو ،واسطه ای شو بین من و بین پروردگار. در سرای بی نور دلم ،تو نوری از عشق به خدا را در وجودم دوباره روشن کردی .یادت هست چه چیزهایی به تو گفتم ...

یادت هست خواسته های مرا ؟

اذان تو در میدان نبرد لرزاند دلهایی را نه دل خودی بلکه دل بیگانه را ، درست است ؟ پس منتظریم یک اذان هم در گوش ما بگو شاید دلمان بلزرد و دیگر منتظر لرزشهای بعدی نباشد ...

کاش می شد ....

از تو که می خوانم گاه دلم می گیرد و اشک بر رخ می نشانم ....

با این دل ویران شده نجوا می کنم که ای دل تا کی خودت را به دست احساست می سپری ؟تا کی نفس، باید تو را کشان کشان ببرد ؟تا کجا می خواهی پیش روی؟ فقط ادعایت می شود ؟؟؟

چه زیباست داستان زندگیت که به یادگار نهادی .اگر زیبا باشی زیبا خواهی ماند .تو خوب زیستی و حال زیبایی ات برای همگان جلوه می کند .

دریایی که در آن گام نهادی پر بود از صیادان، اما تو فقط خورشید را می دیدی و پیش می رفتی ، اگر در دام اسیرهم می شدی خود را رها می کردی که باز پیش بروی .چه دستانی را که نگرفتی و سوی روشنایی نبردی .چه وجودهایی را که از تور صیادان رها نکردی و به دل دریا نسپردی .چه زیبا رفتی به سویش ای اسوه ی شجاعت و ایثار .

گاه که دلم می گیرد .با خود می گویم آیا نگاهی هم به ما می کنی یا نه ؟؟؟

شاید عجیب بود برای خیلی ها و جای سوال که چرا از میان همه خوبان درگاه مقرب خدا من خانه تو را برگزیدم ؟ چرا مهمان خانه تو شدم ؟چرا برایت می نویسم و از خود می گویم ؟

برای خودم هم عجیب بود اما می دانی چرا ؟

  

 

 

نوشته شده توسط علمدار
وبلاگ کانال کمیل

 




تاریخ : یکشنبه 94/2/6 | 10:10 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

براهیم دراول اردیبهشت سال 36 در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت.

او نیزمنزلت پدر خویش رابدرستی شناخته بود. پدری که باشغل بقالی توانسته بود فرزندانش را یه یهترین نحو تربیت نماید.

ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.

دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت ودبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان. سال 55 توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.

حضوردرهیئت جوانان وحدت اسلامی وهمراهی وشاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیاردر رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد.

او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد. ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز وبوم مشغول شد.

اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال وکشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید ومردانه می ایستاد.

مردانگی اورا می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی درازو گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.

دروالفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند.

سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او راندید.

او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند. چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام وغریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.

 

[ چهارشنبه بیست و پنجم اسفند 1389 ] [ 1:3 ] [ علی ]

 

یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت. بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچکدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم.
برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: "بچّه ها دنیا بدون ابراهیم برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات شهید می شم".
یکی دیگه از بچّه ها گفت: "ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه" یکی دیگه گفت: "ابراهیم به تمام معنا یه پهلوان بود یه عارف پهلوان"

 

 

پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: " چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟" با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: "الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم."
تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه. اومدم جلو و گفتم: "مادر چی شده؟"
گفت:
من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و... "
وقتی گریه اش کمتر  شد گفت:
"من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده".
مادر ادامه داد: "ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه"
چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در  سی سی یو بیمارستان بستری شد.

 

[ جمعه بیستم اسفند 1389 ] [ 2:59 ] [ علی ]

چهارشنبه که از شرکت خارج می شدم با خودم یک سری کتاب برداشتم و به سمت خانه حرکت کردم. پنجشنبه،جمعه و شنبه به خاطر شب قدر و شهادت حضرت علی (ع) تعطیل بود و فرصت خوبی بود تا نواقص سناریویی را که برای دفاع مقدس آماده کرده ام را برطرف کنم. به خانه رسیدم و بعد از مدتی رفتم سراغ کتابها و یکی از آنها را انتخاب کردم. روی کتاب چیزی در خصوص عملیات خاصی نوشته نشده بود. تمام کتابهایی که برای تحقیق انتخاب کرده بودم قطور بودند و همه مرتبط با موضوع: خیبر ،والفجر8 و کربلای3 ، با خودم گفتم شاید این هم به این عملیاتها ربط داشته باشد. به نظر از همه کوچکتر می آمد و راحتتر از همه کتابها میتوانستم تمامش کنم. روی تخت دراز کشیدم و شروع کردم به خواندن  کتاب. از هر برگ کتاب که میگذشتم بیشتر از شخصیت ابراهیم خوشم می آمد. جوری شیفته این شخصیت شده بودم که لحظه ای کتاب را زمین نگذاشتم. یادم می آید آن شب شوهر خاله ام با فرزندانش به خانه ما آمدند. طبق معمول همیشه بدون روسری رفتم در را باز کردم و دوباره نشستم پای خواندن کتاب، هر چه جلوتر میرفتم و بیشتر ابراهیم را میشناختم برایم عزیزتر میشد. جوری که وقتی در قسمتی میخواندم زخمی یا مجروح شده بی امان اشک می ریختم و ناراحت می شدم و قلبم به درد می آمد. بعد با خودم میگفتم: تو دیوانه ای؟ این کتاب یک شهید است که میخوانی. یعنی اینکه دیگر زنده نیست برای چه اینقدر از مجروحیتش غمگین میشوی؟! آن شب وقتی خانواده گریه های من را دیدند. گفتند: برای چه اینقدر گریه میکنی! بغض میکردم و میگفتم آخر شما ابراهیم را نمیشناسید... یک دفعه شوهر خاله ام گفت:جبهه همین بود. من شبیه ابراهیم زیاد دیدم. میدانم چرا گریه میکنی... آن شب با بحث های جبهه و جنگ و شهدا به پایان رسید.

 

فردا صبح دوباره به سراغ کتاب رفتم. نه برای اینکه تحقیقم را کامل کنم برای اینکه بیشتر از ابراهیم بدانم. کتاب را باز کردم رسیدم به جایی که ابراهیم با سوزن به پشت پلک خود میزد و خود را برای دیدن نامحرم سرزنش میکرد. کتاب را بستم. از خجالت نمیدانستم باید چه کار کنم؟! دوباره زدم زیر گریه اینبار برای فاصله بین انسانیت ابراهیم با خودم. فاصله بین خودم تا خدا...

 

کتاب رو به پایان بود و من تازه داشتم آغاز میکردم. رسیدم به نحوه شهادت ابراهیم. دلم نمیخواست تمام بشود. نمیخواستم پایانش را بخوانم. اما وقتی نام والفجر مقدماتی را دیدم گفتم وای ابراهیم...! من این عملیات را میشناسم. وقتی روی عملیات والفجر 8 تحقیق میکردم کاملا تصادفی با غربت شهدای فکه آشنا شده بودم. ابراهیم هم یکی از غربای فکه بود که  در این عملیات پهلوانانه به سوی خدا شتافت. پایان این کتاب دیگر من، من نبودم. انگار عزیزم را از دست داده بودم. در خود فرو رفتم و به خیلی چیزها فکر کردم.

 

شب قدر بود، سالها بود که آداب این شب را در خواب آلودگی هایم فراموش کرده بودم. طبق معمول سالهای گذشته به سمت رختخوابم رفتم و خوابیدم.

 

باورم نمیشد اما خواب ابراهیم را دیدم. آمده بود به خواب من! بالای سرم نشست و گفت:" پاشو نمازتو بخون، دارن اذان میزنن...!" نشستم و نگاهش کردم. نزدیکتر آمد و گفت: " شما آبروی اسلامید..."

 

از خواب بیدار شدم. یک ربع مانده بود به اذان صبح. بی اختیار گریه کردم و گفتم: خدایا من آبروی اسلامم؟! منِ رو سیاه؟ من که آبروی اسلامت رو بردم... رفتم و وضو گرفتم و اولین نمازم را بعد از سالها خواندم. ابراهیم با حرفش مرا شرمنده و خجالت زده کرد.

 

حالا من که نمیتوانم آبروی اسلام باشم اما از آن روز به بعد دارم سعی میکنم تا حداقل آبروی اسلام را نبرم. به لطف ابراهیم امروز چادر، حجاب فاطمه زهرا(س) را بهترین پوشش برای خود برگزیدم. از این رو قسمتان میدهم با کسانی که بد حجابند یا اعتقاداتمان را درک نمیکنند به جای اینکه با خشونت برخورد کنیم بیایید هدایتگری چون ابراهیم هادی باشیم. اگر توانش را نداریم ابراهیم و ابراهیم ها را به آنها معرفی کنیم. یقینا خداوند بخشنده و مهربان است. من تمام تلاشم را میکنم تا تمام روزهایی را که با سرکشی و عصیان به خود ظلم کردم و خودم را از معبود و محبوبم دور ساختم جبران کنم. امیدوارم که خداوند توفیق عبادتش را از ما نگیرد. ابراهیم به من آرامش و شناختی را داد که اگر زمین را زیر پا میگذاشتم در هیچ جای این دنیا نمیتوانستم چنین آرامشی را بیابم. دلم میخواهد بدانید ابراهیم نه فقط من را بلکه اطرافیان من را هم دگرگون ساخته است. به هر کس گوشه ای خصلتهای ابراهیم را میگویم دلش میخواهد خدای ابراهیم را بشناسد.   

 

"سلام خدا بر ابراهیم در آن لحظه که به دنیا آمد در آن لحظه که به شهادت رسید و در لحظه رستاخیز که بر انگیخته خواهد شد."

 

دوستان خوبم بر سر سجاده هایتان که مینشینید من را هم دعا کنید ، دعا کنید خدا من را هم به بندگی اش قبول کند.

 

1393شیرین.ص.ح

 

 https://www.facebook.com/shahidebrahimehadi

 

[ چهارشنبه دوم مهر 1393 ] [ 16:42 ] [ علی ]



تاریخ : یکشنبه 94/2/6 | 10:9 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر
حلال مشکلات

از پیامبر صلی الله علیه وآله سوال شد: کدامیک از مومنین ایمانی کامل تر دارند؟ فرمودند: آنکه در راه خدا با جان و مال خود قیام کند.( الحکم الظاهره ج 2 ص 280)

سردار محمد کوثری( فرمانده اسبق لشگر حضرت رسول (ص) ) ضمن بیان خاطراتی از ابراهیم تعریف میکرد که: در روزهای اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهیم گفتم: برادر هادی ، حقوق شما آماده است هر وقت صلاح می دانی بیا وبگیر.

در جواب خیلی آهسته گفت: شما کی میری تهران؟

گفتم: آخر هفته. بعد گفت: سه تا آدرس رو مینویسم. تهران رفتی حقوقم رو دراین خونه ها بده! من هم این کار را انجام دادم. بعد ها فهمیدم هر سه، از خانواده های مستحق و آبرودار بودند.

 

.........................................................................................................

 

از جبهه بر میگشتم. وقتی رسیدم میدان خراسان دیگر هیچ پولی همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فکر، الان برسم خانه همسرم و بچه هایم از من پول می خواهند. تازه اجاره خانه را چه کنم؟!

به چه کسی رو بیاندازم. خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت. سر چهارراه عارف ایستاده بودم. با خودم گفتم: فقط باید خدا کمک کند. من اصلا نمی دانم چه کنم!

در همین فکر بودم یکدفعه دیدم ابراهیم سوار بر موتور به سمت من آمد. خیلی خوشحال شدم.

تا من را دید از موتور پیاده شد مرا در آغوش کشید. چند دقیقه ای صحبت کردیم. وقتی می خواست برود اشاره کرد: حقوق گرفتی؟! گفتم: نه ، هنوز نگرفتم ولی مهم نیست.

دست کرد توی جیب و یک دسته اسکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمیگیرم، خودت احتیاج داری.

گفت: این قرض الحسنه است. هروقت حقوق گرفتی پس می دی. بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت و سوار شد ورفت.

آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهیم را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات شده بود.

 

[ چهارشنبه شانزدهم بهمن 1392 ] [ 2:22 ] [ علی ]
ماجرای اذان ابراهیم

در ارتفاعات انار بودیم. هوا کاملا روشن شده بود. امدادگر زخم گردن ابراهیم را بست. مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بیسیم بودم. یکدفعه یکی از بچه ها دوید و باعجله آمد پیش من و گفت: حاجی، حاجی یه سری عراقی دستاشونو بالا گرفتن و دارن به این طرف میان!

 

با تعجب گفتم: کجا هستن؟! باهم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم. حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفید به دست گرفته و به سمت ما می آمدند. فوری گفتم: بچه ها مسلح بایستید، شاید این حقه باشه!

 

لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسلیم کردند. من هم ازاینکه در این محور از عراقی ها اسیر گرفتیم خوشحال بودم. با خود فکر کردم حتما حمله خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس عراقی ها و اسارت آنها شده. درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر. یکی از بچه را که عربی بلد بود را آوردم.

 

مثل بازجوها پرسیدم: اسمت چیه، درجه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش را معرفی کرد وگفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نیروهایی هستم که روی تپه و اطراف آن مستقر بودند. ما از لشگر احتیاط بصره هستیم که به ایم منطقه اعزام شدیم.

 

پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت: الآن هیچی!!

 

چشمانم گرد شد. گفتم: هیچی؟!

 

جواب داد: ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم. بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الن تپه خالیه!

 

با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چرا؟!

 

گفت: چون نمیخواستند تسلیم شوند. تعجب من بیشتر شد و گفتم: یعنی چی؟!

 

فرمانده عراقی به جای اینکه جواب من را بدهد پرسید: این الموذن؟!

 

این جمله احتیاج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم : موذن؟!

 

اشک در چشمانش حلقه زد. با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت کرد و مترجم سریع ترجمه میکرد:

 

به ما گفته بودن شما مجوس و آتش پرستید. به ما گفته بودند برای اسلام به ایران حمله میکنیم و با ایرانی ها می جنگیم. باور کنید همه ما شیعه هستیم. ما وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب میخورند و اهل نماز نیستند خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شمارا شنیدم که باصدای رسا و بلند اذان میگفت، تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمومنین (ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت میجنگی. نکند مثل ماجرای کربلا...

 

دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. دقایقی یعد ادامه داد:

 

برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگین تر نکنم. لذا دستور دادم کسی شلیک نکند. هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم: من میخواهم تسلیم ایرانی ها شوم. هرکس میخواهد، با من بیاید. این افرادی هم که با من آمده ند دوستان و هم عقیده من هستند. البته آن سربازی را که به سمت موذن شلیک کرد را هم آوردم. اگر دستور بدهید اورا میکشم. حالا خواهش میکنم بگو موذن زنده است یا نه؟!

 

هیچ حرفی نمی توانستم بزنم، بعد از مدتی سکوت گفتم: آره زنده است. باهم از سنگر خارج شدیم. رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود. تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند. نفر آخر به پای ابراهیم  افتاده بود و گریه میکرد. میگفت: من را ببخش، من شلیک کردم. بغض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم. دیگر حواسم به عملیات و نیروها نبود. میخواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم. فرمانده عراقی من را صدا زدو گفت: آن طرف را نگاه کن، یک گردان کماندویی و چند تانک قصد پیشروی از آنجا را دارند. بعد ادامه داد سریعتر بروید و تپه را بگیرید. من هم سریع چند نفر از بچه های اندرز گو رو فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاکسازی منطقه انار کامل شد. گردان کماندویی هم حمله کرد. اما چون ما آمادگی لازم را داشتیم بیشتر نیروهای آن از بین رفت و حمله آنها ناموفق بود. روزهای بعد با انجام عملیات محمد رسول الله در مریوان فشار ارتش عراق بر گیلانغرب کم شد.

 

 


ادامه مطلب
[ چهارشنبه سیزدهم آذر 1392 ] [ 0:48 ] [ علی ]
تصویری بر دیوار شهر من وتو

 

 

حالا چندین سالی است که از مفقودی ابراهیم می گذرد.یکی از یادبودهای ابراهیم ترسیم چهره وی در سال 1376زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود.کار ترسیم چهره ی ابراهیم را سید انجام داده بود.سید می گوید: من ابراهیم را نمی شناختم وبرای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم.اما بعداز انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمی توانم برایت حساب کنم وخیلی چیزها هم  از این تصویر دیدم.همون  زمانی که این عکس رو کشیدم ، نمایشگاه جلوه گاه راه افتاد .

یک شب جمعه ای بود.خانمی پیش من اومد وگفت: آقا ریا، این شیرینی ها برای این شهید ، همین جا پخش کنید.فکرکردم از فامیل های ابراهیم هستند ، پرسیدم: شما شهید هادی را می شناختید؟ گفت: نه. تعجب من رو که دید ادامه داد:خونه ما همین ، اطرافه ، من در زندگی مشکل سختی داشتم .چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو ترسیم می کردید از اینجا رد می شدم .خدا را به حق این شهید صدا کردم.وقول دادم اگر مشکلم حل شود نمازهایم را اول وقت بخوانم.بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمی دانستم فاتحه ای خوندم .باور کنید خیلی زود مشکل من برطرف شد وحالا اومدم که از ایشون تشکر کنم.

سید نقاش چهره ابراهیم: پارسال دوباره اوضاع کاری من بهم خورده بود و مشکلات زیادی داشتم.یک بار که از جلوی تصویر آقا ابراهیم رد می شدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد وخراب شده .من هم رفتم داربست تهیه کردم و رنگ ها رو برداشتم وشروع به درست کردن تصویر شهید کردم.باور نکردنی بود .درست زمانی که کار تصویر تمام شد یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد وخیلی از گرفتاری های مالی ام برطرف شد.سید ادامه داد: آقا اینها پیش خدا خیلی مقام دارند. حالا حالاها مونده که اونها رو بشناسیم .کوچکترین کاری که برای اونها انجام بدی ، خداوند سریع چند برابرش رو به تو برمی گردونه.

یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی نیزدر جریان اعمال حج طوافی را به نیت ابراهیم انجام داده بود .شب ابراهیم را بخواب دید که از او تشکر کردو گفت: هدیه ات به ما رسید.

خوشا به حال جوان هایی که امثال ابراهیم را الگوی رفتاری خود کرده و مسیری جز مسیر انبیاء و اولیاء نمی پیمایند.  برای دیدن حقایق به زندگی قاصدک های خوش خبری مراجعه کنیم که در نورانیت حقیقت یار و رب العالمین سوختند و خود روشنی بخش مسیر من وتو در این سوی جاده شدند.

 

[ دوشنبه چهارم دی 1391 ] [ 0:15 ] [ علی ]

8




تاریخ : یکشنبه 94/2/6 | 10:9 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر
تیرى از تیرهاى شیطان

 

امام صادق علیه السلام فرمود:

 "از نگاه (آلوده) بپرهیزید که تیرى از تیرهاى شیطان است"


برچسب‌ها: تصاویر18, پوستر نگاه ناپاک, نگاه ناپاک, شهید ابراهیم هادی, امام خامنه ای
[ جمعه یکم آذر 1392 ] [ 15:47 ] [ گمنام ]
کوچکترین مدافع حرم

برچسب‌ها: کوچکترین مدافع حرم, شهید ابراهیم هادی, امام خامنه ای, ابراهیم هادی, کلنا عباسک یا زینب
[ جمعه یکم آذر 1392 ] [ 14:1 ] [ گمنام ]
تشیع جنازه مدافع حرم شهید محمدحسن خلیلی


محمدحسن خلیلی معروف به رسول، از مدافعان حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) که به صورت داوطلبانه برای دفاع از حریم حرم حضرت ام‌المصائب زینب کبری(سلام الله علیها) به سوریه رفته بود، صبح امروز پنج‌ شنبه 30 آبان از مقابل منزل وی واقع در مینی ‌سیتی، شهرک شهید محلاتی، فاز3، خیابان ولایت 5 با حضور جمعی از خانواده‌های شهدا و مردم برگزار شد.شهید خلیلی عصر روز دوشنبه 27 آبان ‌ماه در نزدیکی حرم حضرت رقیه(سلام الله علیها) به دست وهابیون تکفیری به مقام رفیع شهادت نائل شده بود.

صد شکر که از حضرت زهرای بتول       این هدیه ز خانواده اش گشته قبول

    از  اولم  او  فدایی  زینب  بود        شد جان رسول نذر اولاد رسول


برچسب‌ها: جدید ترین اخبار از مدافعان حرم, شهید محمد حسن خلیلی, جدید ترین اخبار از سوریه, شهید ابراهیم هادی, امام خامنه ای
[ پنجشنبه سی ام آبان 1392 ] [ 14:37 ] [ گمنام ]
سپاه کفر در لباس اسلام...

 

 

تاریخ شهادت : 27/8/1392

   شیعه از کینه دشمن نهراسد هرگز       دین ما تحت لوایعلم عباس است 

      

به دلیل شرایطی که طی عملیات والفجر یک پیش آمد، ‌منطقه‌‌ فکه تا پایان جنگ میان ما و عراقی‌ها قرار گرفت و بازگرداندن شهدا و مجروحانی که در آنجا و در اثر تشنگی و جراحت‌هاشان به شهادت رسیدند، میسر نشد.

 بنا به روایت رزمندگانی که از والفجر مقدماتی وقایعی را بازگو کرده‌اند، چند روز بعد از اتمام عملیات والفجر مقدماتی و شهادت اعضای گردان کمیل رژیم بعث عراق داخل کانال را پر می‌کند و شهدا در آن کانال مدفون می‌شوند. گفته شده گردان کمیل معروف به گردان عاشقان عهدنامه معروفی داشتند که طبق آن قبل از محاصره کانال کمیل تصمیم گرفتند پلاک‌هایشان را جمع کرده و به پیک گردان بسپارند تا با خود به عقب خط ببرد. و به این ترتیب گمنام شهید شوند.

 به همین دلیل تعدادی از پیکرهای مطهر شهدای والفجر مقدماتی که در جریان تفحص از کانال کمیل پیدا شد، شناسایی نشده و طبق خواسته خود آن‌‌ها گمنام معرفی شدند. استخوان‌های پیدا شده از پیکرهای شهدا در جریان تفحص دارای آسیب دیدگی شدید بوده که نشان از شکستگی بر اثر تانک و لودر عراقی‌ها برای پر کردن کانال و عبور از روی پیکرها دارد.

 شهدای مظلوم و گمنام این عملیات هنوز در رمل‌های فکه حضور دارند.

درباره وبلاگ

پهلوانی شجاع?مداحی دلسوخته?معلمی فداکار?کشتی گیری قهرمان?رفیقی دلسوز?فرماندهی پر تلاش?استاد تهذیب نفس?وانسانی عاشق خدا?...

همه ی این ها را کنار هم بگذاری?نام زیبای ابراهیم هادی نمایان میشود.
برای همین است که دوست دارم از او بگویم
برچسب‌ ها
شهید ابراهیم هادی (346)
امام خامنه ای (290)
ابراهیم هادی (280)
قالب وبلاگ (26)
قالب های مذهبی (26)
دانلود مداحی (24)
شهادت (19)
ع (17)
شهید (16)
شهدا (15)
پوستر (15)
دانلود محرم 92 (13)
جدید ترین اخبار از مدافعان حرم (12)
پوستر شهادت (11)
جدید ترین اخبار از سوریه (11)
تا اخر ایستاده ایم (10)
پوستر تا اخر ایستاده ایم (10)
شهادت پایان ماموریت ماست (10)
س (10)
قالب (10)
فاطمیه (10)
حجاب (7)
دانلود سخنرانی (6)
کانال کمیل (6)
شهید علی خلیلی (6)
قالب شیک و سه ستونه (5)
مرگ بر امریکا (5)
خاطره شهدا (5)
دانلود (5)
دفاع مقدس (4)
امام (4)
وحدت (4)
شهید و شهادت (4)
شهید گمنام (4)
پوستر های با کیفیت (4)
پوستر امام خامنه ای (4)
پوستر شهدا (4)
پوستر مقاومت (4)
قالب های جدید و زیبا (4)
قالب های سه ستونه (3)
پوستر با کیفیت (3)
عاشق و معشوق (3)
دکتر سعید جلیلی (3)
حاج حسن خلج (3)
شهادت حضرت زهرا (3)
پوستر بصیرت (3)
فکه (3)
شهدا شرمنده ایم (3)
جانباز (3)
شلمچه (3)
شاهین نجفی (3)
لعن (3)
عفت (3)
مرگ بر اسرائیل (3)
بقیع (3)
اللهم عجل لولیک الفرج (3)
وهابیت (3)
وصیت نامه شهدا (3)
جنگ نرم (3)
کربلا (3)
ماهواره (3)
عید (3)
امام رضا (3)
اسرائیل (3)
امام زمان (3)
انتخابات (3)
انقلاب (3)
حدیث (3)
شهید محمد علی مشهد (3)
شهید محمد حسن خلیلی (3)
قالب های ارزشی (3)
پوستر های شهادت (3)
کد قالب های مذهبی (3)
داعش (3)
دانلود مداحی محرم 92 (2)
پلاستیک به جای ساک ورزشی (2)
سردار گمنام شهید جاویدی (2)
دانلود دهه اول محرم سال 92 حاج محمود کریمی (2)
شهید خلیلی (2)
شهادت یکی دیگر از مدافعان حرم (2)
پوستر شهدای گمنام (2)
پوستر شهید عبدالحمید دیالمه (2)
میدان مین نفس (2)
دانلود نوای میثم مطیعی (2)
دانلود محرم92 (2)
هدیه ای برای تمام وبلاگ نویسان ارزشی و انقلابی (2)
شهید اکبر شهریاری (2)
دولت بی تدبیری و نا امیدی (2)
فاطمیه 93 (2)
قالب ویژه ایام فاطمیه (2)
شهید جمشید دانایی فر (2)
قالب های جدید و زیبای (2)
عج (2)
جنگ (2)
توبه (2)
عکس (2)
بصیرت (2)
عشق (2)
ره (2)
عاشقانه (2)
دانلود فیلم (2)
فرهنگی (2)
لیلی و مجنون (2)
شهید همت (2)
نرم افزار موبایل (2)
امریکا (2)
سرباز وطن (2)
دانلود نرم افزار (2)
زندگی بهتر (2)
بسیج (2)
حرم (2)
مادر شهید (2)
حیا (2)
معشوق (2)
استاد علی اکبر رائفی پور (2)
شیعه و سنی (2)
ولایت سید علی (2)
عشق بازی (2)
سلمان رشدی (2)
منافقین (2)
حضرت زهرا (2)
روحانی (2)
علیه السلام (2)
قالب بلاگفا (2)
بهشتی (2)
کد اهنگ وبلاگ (2)
خاطرات جبهه (2)
علی خلیلی (2)
مشهد الرضا (2)
دانلود نرم افزار اندروید (2)
زندگی نامه شهدا (2)
بسیج سازندگی (2)
دانلود سخنرانی استاد رائفی پور (2)
مختار نامه (2)
حسن باقری (2)
ولی (2)
شهید رجایی (2)
قالب های بلاگفا (2)
هفته وحدت (2)
اسمانی ها (2)
شهید مرتضی جاویدی (2)
شهید دیالمه (2)
لبیک یا امام (2)
قالب ولایت (2)
خاطره های شهدا (2)
جانم فدای امام نقی (2)
تعلیق غنی سازی (2)
کد اهنگ (2)
حسن روحانی (2)
دانلود صوت (2)
دانلود مداحی میثم مطیعی (2)
عارفان (2)
عملیات بیت المقدس (2)
حاج عبدالرضا هلالی (2)
مقتدر مظلوم (2)
دکتر حسن روحانی (2)
قالب بلاگفا شهدا (2)
السّلام علی العلامه المجاهد (2)
رای ما دکتر سعید جلیلی (2)
شهید امر به معروف و نهی از منکر (2)
پوستر سید حسن نصرالله (2)
مقاله های جنگ نرم (2)
پوستر های باکیفیت (2)
پوستر رزمندگان (2)
پوستر نابودی اسرائیل (2)
دشمنان شیعه (2)
حاج میثم مطیعی (2)
علمدار لشگر عشق (2)
در توجیه بدحجابی می گویند (2)
کرامات شهدا (2)
افزایش جمعیت (2)
ولایت خامنه ای (2)
پوستر جنگ (2)
تعلیق هسته ای (2)
شهید هادی (2)
پوستر باکیفیت (2)
امام سید علی خامنه ای (2)
شکستن نفس (2)
پوستر ظهور (2)
نگاه شهدا (2)
التماس تفکر (2)
ماه غم (1)
تخریب مساجد؛ هدف جدید پرندگان خشمگین (1)
عمارت فقه (1)
دانلود مداحی حاج سید مهدی میرداماد (1)
هدیه ی امام حسین (1)
این حسین کیست که عالم همه دیوهنه اوست (1)
دانلود مداحی های حاج محمود کریمی (1)
بازم جمعه شد اقا (1)
یک پهلوون عارف کنیم ازش یک یادی (1)
وای به حالمان (1)
دانلود مداحی های جواد مقدم (1)
دانلود جدید ترین مداحی ها (1)
ابر مرد تاریخ (1)
اینجا فکه است صدای ما را از کانال کمیل میشنوید (1)
به احترام امام زمان (1)
احمدمتوسلیان (1)
محمدعلی نجفی (1)
غیرت تعطیل (1)
کومله ها (1)
آرشیو مطالب
تیر 1393
خرداد 1393
اردیبهشت 1393
فروردین 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آرشیو
حمایت میکنیم

سرباز ولایـــتی

توابین

امکانات وب

برادران مسلمان و خواهرانم، نماز معیار قبولی طاعت‌هاست، پس نماز جماعت را ترک نکیند. شما فکر می‌کنیدکه شهدا از چه طریق به این سعادت رسیده‌اند. مطمئن باشید که از طریق همین نماز جماعت‌هاست.

فرازی از وصیت‌نامهشهید علی اصغر پرورده
دریافت کد وصیت‌نامه شهدا
دریافت کد صلوات شمار



تاریخ : یکشنبه 94/2/6 | 10:8 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

در تاریخ ثبت شده است:
«سرهنگ احمدی نژاد»
اولین حضورش در روز دانشجو 20 آذر 85 و در دانشگاه امیر کبیر بود، آن روز همه تشکل ها اعم از انجمن اسلامی تا بسیج دانشجویی و کانون های صنفی دانشگاه امیرکبیر و ... جلوی رئیس جمهور صحبت کردند، آخر سر هم عده ای در برابر سرهنگ، عکسش را آتش زدند و رفتند ...

«یک حقوقدان» نیز امروز اولین حضورش به مناسبت روز دانشجو را در دانشگاه شهید بهشتی تجربه کرد
و نه تنها هیچ تشکل دانشجویی در برابر او حق سخنرانی نداشت،
بلکه خیلی ها می گفتند نفهمیدیم اصلا چطور کارت ورود به مراسم توزیع شد!
تا نیمه سالن که فقط اساتید و کارمندان دانشگاه بودند، نیمی از سالن هم رئیس جمهور هر چه می گفت تایید می کردند؛ این بود مراسم روز دانشجوی 1392!?


برچسب‌ها: مقایسه یک حقوقدان و یک سرهنگ, مقایسه احمدی نژاد و رو حانی, سرهنگ احمدی نژاد, امام خامنه ای, شهید ابراهیم هادی

[ یکشنبه هفدهم آذر 1392 ] [ 17:2 ] [ گمنام ]
دانلود مداحی درباره کانال کمیل و شهید ابراهیم هادی

یه پهلوون عارف             کنیم ازش یه یادی

فکه ، کانال کمیل             داش  ابرام  هادی

دانلود در ادامه مطلب...


برچسب‌ها: دانلود مداحی درباره کانال کمیل, دانلود مداحی درباره شهید ابراهیم هادی, امام خامنه ای, شهید ابراهیم هادی, دانلود مداحی
ادامه مطلب
[ سه شنبه دوازدهم آذر 1392 ] [ 17:15 ] [ گمنام ]
عباس گشته اند تا دست حرامیان به این خاک نرسد

 

آقا اون پیراهن چنده؟
-خانم کوچولو قیمتش زیاده ، بعدشم مردونست.
-خوب چنده؟
- بیست و دو هزار تومن.
-آقا کمتر نمیشه؟
- واسه کی میخوای؟
- واسه بابام
- خب بیست هزار تومن
- آقا آستیناشو هم نمیخوام...!!!


برچسب‌ها: پیراهن مردانه, جانباز, شهید ابراهیم هادی, امام خامنه ای, ابراهیم هادی
[ یکشنبه دهم آذر 1392 ] [ 0:39 ] [ گمنام ]
سالروز شهادت شهید شهریاری

"شهادت بمب اتم شیعه است"

8 آذر سالروز شهادت شهید غنی سازی20%...
چقدر این روزا زیاد حس میشی
شرمنده ایم... شرمنده...


برچسب‌ها: سالروز شهادت شهید شهریاری, شهید شهریاری, امام خامنه ای, شهید ابراهیم هادی, ابراهیم هادی
[ جمعه هشتم آذر 1392 ] [ 14:3 ] [ گمنام ]
مسافری از کربلا

"السلامعلیک یا علی بن الحسین علیه السلام"

 "اخر یه روز شیعه برات حرم میسازه"

"لطفا برای خواندن متن به ادامه مطلب مراجعه کنید"


برچسب‌ها: مسافری از کربلا, نوشته های ایت الله جوادی املی, شهید ابراهیم هادی, شهادت امام سجاد, امام خامنه ای
ادامه مطلب
[ پنجشنبه هفتم آذر 1392 ] [ 13:53 ] [ گمنام ]
بعضی از کوفیان،مسلم را تنها گذاشتن تا به امام برسند!

 

اگر بعضی از خواص جبهه حق در دفاع از «نایب» امام زمان که مسلم بنعقیل بود،درست عمل میکردن، شاید «تمام» ورقها برمیگشت ...بعضی ها پای رکاب «مسلم بن عقیل» نیومدن، خودشون رو «نگه» داشتن برای اینکه به «امام حسین»برسن ...از رفتار این افراد هم باید سوال کرد ...اگر اونها پای مسلم ایستاده بودن،روشنگرییی که بعد از «کربلا» پدید اومد، در پی «شهادت اونها» پای رکاب مسلم بن عقیل پدید می اومد و باعث میشد اونهایی که «بعدا» قیام کردن، «الان» به یاری حسین برخیزن ...چرا که تا کسی برای حق «قیام نکنه»، «مقدار» مظلومیت و محبوبیت حق و پستی باطل «مشخص نمیشه»و عوام هم متوجه حقیقت نمیشن که بخوان استقامت کنن ...

بخشی از سخنرانی حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان پخش شده از شبکه یک سیما در برنامه اشک مهتاب در محرم 89


برچسب‌ها: بصیرت, بصیرت عاشورا, سخنرانی حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان, امام خامنه ای, شهید ابراهیم هادی
[ چهارشنبه ششم آذر 1392 ] [ 15:32 ] [ گمنام ]
مادرم گریه کن که اسلام در خطر است

مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن...

زمان تشیع و تدفینم گریه نکن...

زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن...

فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را...

 

وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت، مادرم گریه کن کهاسلام در خطر است...


برچسب‌ها: مادرم گریه کن که اسلام در خطر است, بی غیرتی و بی حجابی, امام خامنه ای, شهید ابراهیم هادی, ابراهیم هادی
[ یکشنبه سوم آذر 1392 ] [ 22:45 ] [ گمنام ]
جملات قصار امام خامنه ای در دیدار با فرماندهان بسیجی سراسر کشور

1

رهبر انقلاب: بدانید بدون هیچ تردیدی آینده روشن و امید بخش این کشور متعلق به شماست؛ شما خواهید توانست کشورتان را و ملت تا را به اوج افتخار برسید. برای این که بتوانید این وظایف بزرگ را انجام بدهید بایستی دین را، تقوا، را عفت را، پاکیزگی روحی را در میان خودتان هرچه بیشتر ترویج و تقویت کنید.

" لطفا برای خواندن ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید" 


برچسب‌ها: جملات قصار امام خامنه ای در دیدار با فرماندهان بسی, جملات قصار امام خامنه ای, شهید ابراهیم هادی, امام خامنه ای, ابراهیم هادی
ادامه مطلب
[ شنبه دوم آذر 1392 ] [ 22:15 ] [ گمنام ]
بسیج در کار آباد کردن دنیاست

"بسیج در کار آباد کردن دنیاست اما خود اهل دنیا نیست."امام خامنه ای


برچسب‌ها: بسیج در کار آباد کردن دنیاست, امام خامنه ای, شهید ابراهیم هادی, ابراهیم هادی, بسیج سازندگی
[ شنبه دوم آذر 1392 ] [ 0:26 ] [ گمنام ]
سردار شهید علی ماهانی

یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی سوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می شدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد. اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم، بلند می شد. می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دی؟ می گفت: « احترام به والدین، دستور خداست».

 

یک روز که خانه نبودم، از جبهه آمده بود. دیده بود یک مشت لباس نشسته گوشه ی حیاطه، همه را شسته بود و انداخته بود روی بند. وقتی رسیدم، بهش گفتم: الهی بمیرم برات مادر، تو با یک دست، چطوری این همه لباس رو شستی؟ گفت: « اگه دو دست هم نداشتم، باز وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و تو، زحمتِ شستنِ لباس ها را بکشی! »

 

 کتاب: نماز، ولایت، والدین، ص 83


برچسب‌ها: سردار شهید علی ماهانی, خاطرات شهید ماهانی, احترام به والدین در سیره شهدا, امام خامنه ای, شهید ابراهیم هادی
[ جمعه یکم آذر 1392 ] [ 21:56 ] [ گمنام ]



تاریخ : یکشنبه 94/2/6 | 10:4 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

  • paper | فروش لینک | فروش بک لینک