امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه(س).
"هر گونه کپی برداری با ذکر منبع حلال است"
برچسبها: اخرین صفحه, شهید ابراهیم هادی, ابراهیم هادی, امام خامنه ای
یه نفر اومده بود مسجد و سراغ دوستان شهید ابراهیم هادی رو می گرفت.
بهش گفتم : کار شما چیه؟! بگین شاید بتونم کمکتون کنم
گفت: هیچی! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده؟ قبرش کجاست؟
مونده بودم چی بهش بگم…..بعد از چند لحظه سکوت گفتم:شهید ابراهیم هادی مفقود الاثره ، قبر نداره…..چرا سراغشو می گیری؟
" لطفا برای خواندن ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید"
برچسبها: این شهید ابراهیم هادی کی بوده, شهید ابراهیم هادی, ابراهیم هادی, مواظب نماز و حجابت باش, مفقود الاثره
ادامه مطلب
در حالی که عدم موفقیت در عملیات رمضان، دورنمای پیشروی در شرق بصره را دور از دسترس نشان می داد، پیروزی در عملیات محرم و تسلط بر زمین های تخت استان میسان، دستیابی به شهر العماره عراق که به عنوان تهدید هم زمان علیه دو شهر بصره و بغداد محسوب می شد را امکان پذیر کرده بود.
به همین منظور و نیز از آن جایی که فرماندهان جنگ ناگزیر بودند در مقابل تجهیزات برتر عراق، زمین سخت را گزینش کرده و درگیری در وضعیت دشوار را به دشمن تحمل کنند، منطقه رملی غرب ارتفاعات میشداغ ((حد فاصل فکه تا چزابه)) برای انجام عملیات سرنوشت ساز والفجر انتخاب گردید.
دوستان در همین عملیات شهید ابراهم هادی به درجه رفیع شهادت رسید و او سالهاست در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.
" لطفا برای خواندن ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید"
برچسبها: شرح کامل عملیات والفجر مقدماتی, شهید ابراهیم هادی, شهادت شهید ابراهیم هادی, خورشیدی برای راهیان نور, شهید ابراهم هادی
ادامه مطلب
یه پهلوون عارف کنیم ازش یه یادی
فکه ، کانال کمیل داش ابرام هادی
" لطفا برای خواندن زندگی نامه به ادامه مطلب مراجعه کنید"
برچسبها: زندگی نامه شهید ابراهیم هادی, زندگی نامه شهدا, عملیات بیت المقدس, شهید ابراهیم هادی, زندگی نامه داش ابرام هادی
ادامه مطلب
گردان کمیل درست در این ساعت به پشت میدان مین اول در فکه رسیدند انها منتظرند معبری عاشورایی به عرش خداوند باز شود،ذکر یازهرای ابراهیم هادی قوت قلب همه بود این نوا هنوز از اعماق تاریخ شنیده میشود.
"اینجا قلب فکه کانال کمیل است"
برچسبها: معبری عاشورایی به عرش خداوند, کانال کمیل, شهید ابراهیم هادی, فکه, کانال حنظله
اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال و کشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید ومردانه می ایستاد. مردانگی او را می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.
برچسبها: ابراهیم هادی, شهید ابراهیم هادی, ابر مرد تاریخ, مرد بی نظیر, کانال کمیل
یکی از نزدیکان امام مى گوید دیدم در اتاق خصوصی موسى بن جعفر سه چیز است: شمشیرى هست که نشان مى دهد هدف، جهاد است. لباس خشنى هست که نشان مى دهد وسیله، زندگى خشونت بارِ رزمى و انقلابى است و قرآنى هست که نشان مى دهد هدف، این است؛ مى خواهیم به زندگى قرآن برسیم با این وسائل و این سختی ها را هم تحمل کنیم. ببینید چه چیز سمبلیک و چه نشانه ى زیبائى است!
خطبههای امام خامنه ای نماز جمعه تهران23/1/ 1364
برچسبها: امام کاظم علیه السلام و مبارزه با زره تقیه, کتاب انسان 250 ساله, امام کاظم علیه السلام, امام خامنه ای, شهید ابراهیم هادی
امام خامنه ای: امواج نشاط آفرین «ما میتوانیم» را تقویت کنید.
((19 آذر 1392 - دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی با رهبر انقلاب))
برچسبها: امام خامنه ای, امواج نشاط آفرین «ما میتوانیم» را تقویت کنید, دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی با رهبر انقلا, شهید ابراهیم هادی, ابراهیم هادی
برچسبها: سوریه قربانی حقوق بشر, شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد, موضع سازمان ملل در مورد سوریه, امام خامنه ای, شهید ابراهیم هادی
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه(س).
"هر گونه کپی برداری با ذکر منبع حلال است"
برچسبها: اخرین صفحه, شهید ابراهیم هادی, ابراهیم هادی, امام خامنه ای
یه نفر اومده بود مسجد و سراغ دوستان شهید ابراهیم هادی رو می گرفت.
بهش گفتم : کار شما چیه؟! بگین شاید بتونم کمکتون کنم
گفت: هیچی! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده؟ قبرش کجاست؟
مونده بودم چی بهش بگم…..بعد از چند لحظه سکوت گفتم:شهید ابراهیم هادی مفقود الاثره ، قبر نداره…..چرا سراغشو می گیری؟
" لطفا برای خواندن ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید"
برچسبها: این شهید ابراهیم هادی کی بوده, شهید ابراهیم هادی, ابراهیم هادی, مواظب نماز و حجابت باش, مفقود الاثره
ادامه مطلب
در حالی که عدم موفقیت در عملیات رمضان، دورنمای پیشروی در شرق بصره را دور از دسترس نشان می داد، پیروزی در عملیات محرم و تسلط بر زمین های تخت استان میسان، دستیابی به شهر العماره عراق که به عنوان تهدید هم زمان علیه دو شهر بصره و بغداد محسوب می شد را امکان پذیر کرده بود.
به همین منظور و نیز از آن جایی که فرماندهان جنگ ناگزیر بودند در مقابل تجهیزات برتر عراق، زمین سخت را گزینش کرده و درگیری در وضعیت دشوار را به دشمن تحمل کنند، منطقه رملی غرب ارتفاعات میشداغ ((حد فاصل فکه تا چزابه)) برای انجام عملیات سرنوشت ساز والفجر انتخاب گردید.
دوستان در همین عملیات شهید ابراهم هادی به درجه رفیع شهادت رسید و او سالهاست در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.
" لطفا برای خواندن ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید"
برچسبها: شرح کامل عملیات والفجر مقدماتی, شهید ابراهیم هادی, شهادت شهید ابراهیم هادی, خورشیدی برای راهیان نور, شهید ابراهم هادی
ادامه مطلب
یه پهلوون عارف کنیم ازش یه یادی
فکه ، کانال کمیل داش ابرام هادی
" لطفا برای خواندن زندگی نامه به ادامه مطلب مراجعه کنید"
برچسبها: زندگی نامه شهید ابراهیم هادی, زندگی نامه شهدا, عملیات بیت المقدس, شهید ابراهیم هادی, زندگی نامه داش ابرام هادی
ادامه مطلب
گردان کمیل درست در این ساعت به پشت میدان مین اول در فکه رسیدند انها منتظرند معبری عاشورایی به عرش خداوند باز شود،ذکر یازهرای ابراهیم هادی قوت قلب همه بود این نوا هنوز از اعماق تاریخ شنیده میشود.
"اینجا قلب فکه کانال کمیل است"
برچسبها: معبری عاشورایی به عرش خداوند, کانال کمیل, شهید ابراهیم هادی, فکه, کانال حنظله
اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال و کشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید ومردانه می ایستاد. مردانگی او را می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.
برچسبها: ابراهیم هادی, شهید ابراهیم هادی, ابر مرد تاریخ, مرد بی نظیر, کانال کمیل
یکی از نزدیکان امام مى گوید دیدم در اتاق خصوصی موسى بن جعفر سه چیز است: شمشیرى هست که نشان مى دهد هدف، جهاد است. لباس خشنى هست که نشان مى دهد وسیله، زندگى خشونت بارِ رزمى و انقلابى است و قرآنى هست که نشان مى دهد هدف، این است؛ مى خواهیم به زندگى قرآن برسیم با این وسائل و این سختی ها را هم تحمل کنیم. ببینید چه چیز سمبلیک و چه نشانه ى زیبائى است!
خطبههای امام خامنه ای نماز جمعه تهران23/1/ 1364
برچسبها: امام کاظم علیه السلام و مبارزه با زره تقیه, کتاب انسان 250 ساله, امام کاظم علیه السلام, امام خامنه ای, شهید ابراهیم هادی
امام خامنه ای: امواج نشاط آفرین «ما میتوانیم» را تقویت کنید.
((19 آذر 1392 - دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی با رهبر انقلاب))
برچسبها: امام خامنه ای, امواج نشاط آفرین «ما میتوانیم» را تقویت کنید, دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی با رهبر انقلا, شهید ابراهیم هادی, ابراهیم هادی
برچسبها: سوریه قربانی حقوق بشر, شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد, موضع سازمان ملل در مورد سوریه, امام خامنه ای, شهید ابراهیم هادی
ـ
ـ
هان! ای برادران عزیز و گرامیم؛ آگاه باشید! متوجّه و هشیار باشید که ما در قرقگاه زمانی (ماههای رجب، شعبان و رمضان) داخل شدهایم!
ـ
و همانگونه که در زمینهای حرم باید از محرّمات اجتناب نمود و ارتکاب یک سلسله اعمالی که در جایی جرم نیست، امّا در حرم جرم محسوب میشود، در این ماهها هم که قرقگاه زمانی محسوب میشوند، چنین است و باید با هشیاری و مواظبت در آن وارد شد و به همان نحو که در قرقگاه مکانی که حرم است، انسان به کعبه نزدیک میشود، در این ماهها هم که قرقگاه زمانی است، انسان به مقام قرب خداوند میرسد. پس چقدر نعمتهای پروردگار بر ما بزرگ و تمام است؟! و او هرگونه نعمتی را بر ما تمام نموده است.
ـ
پس حال که چنین است، قبل از هر چیز، آنچه که بر ما واجب و لازم میباشد، توبه ایست که دارای شرایط لازم و نمازهای معلومه است1 و پس از توبه، واجبترین چیز بر ما، پرهیز از گناهان صغیره و کبیره است تا جایی که توان و قدرت و استطاعت داریم!.
ـ
پس به راستی، هر کسی که در صدد متذکّر شدن به ذکر حقّ و در مقام خشیّت از ذات اقدس حضرت حقّ متعال بوده باشد، میتواند از راه مراقبه و محاسبه و معاتبه و معاقبه متذکّر گردد!.
ـ
پس از این مرحله، با دلهای خود، به خداوند رو آورده، بیماریهای گناهانتان را معالجه و مداوا نمائید و به وسیل? استغفار، بزرگی و سنگینی عیوب خود را کاهش دهید و بپرهیزید از اینکه حریم الهی را بشکنید و پردههای حجاب را بالا زده، حرمت حرم را هتک نمائید!
ـ
زیرا به راستی چنین شخصی در نظام تکوین بیآبرو و مهتوک است؛ گرچه خداوند کریم از روی کرمش، به حسب ظاهر، آبروی او را حفظ نماید و همین جزای اوست و نیازی به مجازات پروردگار ندارد!.
ـ
ـ
و امّا دستورالعمل این سه ماه:
ـ
1. بر شما باد به اینکه نمازهای فریض? خود را با نوافل آنکه مجموعاً پنجاه و یک رکعت است، در بهترین اوقاتشان انجام دهید و اگر نتوانستید چهل و چهار رکعت آن را به جا بیاورید.
ـ
2. و امّا در مورد نافل? شب، به خصوص باید بدانید که: انجام دادن آن در نظر مؤمنان و سالکان حضرت معبود، از واجبات است و هیچ چارهای جز به جا آوردن آن نیست.
ـ
3. بر شما باد به قرائت قرآن کریم در نافلههای شب! که انسان را حرکت داده، سیر او را سریع مینماید و برای او بسیار مفید است. پس تا میتوانید در شبها قرائت قرآن کنید، زیرا قرائت قرآن شراب مؤمنان است.
ـ
4. بر شما باد به انجام دادن اوراد و أذکاری که هر یک از شما به عنوان دستور در دست دارید و بر شما باد به مداومت سجد? یونسیّه و گفتن ذکر یونسیّه: «لا إلهَ إلا أنتَ سُبحانکَ إنی کُنْتُ مِن الظالمین7» در سجده از پانصد تا هزار مرتبه.
ـ
5. بر شما باد به زیارت مشهد اعظم، که مراد همان حرم مطهّر امیرمؤمنان (ع) و قبر نورانی آن بزرگوار است و نیز سایر مشاهد مشرّف? اهلبیت (ع) و مساجد معظّمه، مانند: «مسجد الحرام»، «مسجدالنّبی»، «مسجد کوفه»، «مسجد سهله» و به طور کلّی هر مسجدی از مساجد؛ زیرا مؤمن در مسجد، همانند ماهی است در آب دریا!
ـ
6. هیچگاه پس از نمازهای واجب خود، تسبیحات حضرت صدّیقه (س) را ترک ننمایید؛ زیرا این تسبیحات، یکی از انواع «ذکر کبیر» شمرده شده است.
ـ
7. یکی از وظایف مهم و لازم برای سالک إلیالله، دعا برای فرج حضرت حجّت (عج) در قنوت «وَتْر» است. بلکه باید در هر روز و در هم? اوقات و هم? دعاها، برای فرج آن بزرگوار دعا نمود.
ـ
8. یکی دیگر از وظایف لازم و مهم، قرائت زیارت جامعه، معروف به «جامع? کبیره» در روز جمعه است.
ـ
9. لازم است که قرائت قرآن حتماً کمتر از یک جزء نباشد.
ـ
10. تا میتوانید بسیار به دیدار و زیارت برادران نیکوکار خود بشتابید؛ زیرا به راستی آنها برادرانی هستند واقعی که در تمام مسیر، همراه انسانند و با رفاقت خویش، آدمی را از تنگناها و عقبات نفس عبور میدهند!.
ـ
11. به زیارت اهل قبور ملتزم باشید؛ ولی نه به صورت مداوم و همه روزه (مثلاً در هفته، یک روز انجام بگیرد) و نباید زیارت قبور در شب واقع گردد.
خاطراتی از شهید ابراهیم هادی
1- پلاستیک به جای ساک ورزشی: حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.
ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.
ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت.هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می ائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.
البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.
2- دزد خوش شانس: عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد.ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است.
ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد.تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد.
کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده.
ابراهیم با چند تا از رفقا و نمازگزاران صحبت کرد و یه شغل مناسبی برای آن آقا فراهم کرد.مقداری هم پول از خودش به آن شخص داد و شب هم شام خورد و استراحت کردند.صبح فردا خیلی از بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کردند. ابراهیم هم جواب داده بود:مطمئن باشید اون آقا این برخورد را فراموش نمی کند و شک نکنید برخورد صحیح، همیشه کار سازه.
برای دریافت تصویر با کیفیت روی عکس کلیک نمایید
یکی دیگه از رفتارهای عجیب ابراهیم این بود که داشتیم با موتور می رفتیم که موتور سواری جلوی ما پیچید وبا اینکه مقصر بود ،هو کرد و بی احترامی .من دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی ای که داره پائین بیاید و جوابش را بدهد.ولی ابراهیم با آن لبخندی که به لب داشت در جواب عمل او گفت: سلام. خسته نباشید. موتور سوار عصبانی یکدفعه جاخورد ... .
3- درخواست نصحیت عارفی از یک شهید : سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)عقب موتور نشسته بود.
از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا! من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم.
با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوانها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ها!
ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمیکنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت میکردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب میشناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد.
وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش میکنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاءالله در جلسه هفتگی خدمت میرسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم.
بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت میکردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره! با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی میگی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟
جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلیها نمیدانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند. سال ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب طوبی محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده.
4- خستگی نا پذیر: ازهمان روزهای ابتدایی جنگ کمتر ابراهیم به تدریس می رسید تا اینکه تماماً در جبهه بود.گروهی راه افتاده بود به نام گروه چریکی نامنظم شهید اندرزگو .رزمنده هایی پرتوان ومخلص که قرار بود عملیات شناسایی انجام دهند و فرمانده گروه ابراهیم.
از رفتارش با اسرا می گفتند که چگونه مراعات می کرد.چنان می شد که مثلاً یکبار اتفاق افتاده بود از هجده اسیری که گرفته بودند ، داوطلبانه به مبارزه با رژیم صدام پرداخته بودند و دست آخر هر هجده نفر به شهادت رسیدند.
یکبار هم بچه های آموزش که نارنجک آموزشی ای اشتباه به سنگر ابراهیم انداخته بودند ، بعد از چند لحظه شاهد صحنه ای بودند که به باورشان نمی آمد. ابراهیم به روی نارنجک خوابیده بود.این ماجرا بعدها زبان به زبان بین همه پیچید.
با آن همه زحماتی که می کشید و جان فشانی هایی که می کرد یکبار مصاحبه کرده بود و گفته بود : ما فقط با اسم یا زهرا(س) راهپیمایی می کنیم .از مدیونی اش به مردم که برای جبهه همه چیز می فرستندهم گفته بود.
5- کانال کمیل و پروانه ی تنها: عصر بود که حجم آتش کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم.آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال فقط دود بلند می شد ومرتب صدای انفجار می آمد. اما من هنوز امید داشتم.با خودم گفتم:ابراهیم شرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده، نزدیک غروب شد.
من دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم.احساس کردم از دورچیزی پیداست و در حال حرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم.کاملاً مشخص بود،سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند ودرمسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند وزخمی وخسته به سمت ما می آمدند .معلوم بود از کانال می آیند.فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید.بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند. پرسیدم:از کجا می آیید.
حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنها خواست . سریع قمقمه رو به او دادم.دیگر دیگری هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنش می لرزید. وسومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند:از بچه های کمیل هستند.
با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدن؟ در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد گفت:فکر نمی کنم کسی غیراز ما زنده باشد.
هول شده بودم.دوباره وبا تعجب پرسیدم:این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟ باهمان بی رمقی اش جواب داد زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود.
عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد. یکی از اون سه نفرپرید توی حرفش و گفت:همه شهدا رو ته کانال هم می چید .آذوقه وآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت.
گفتم :مگر فرمانده ها ومعاون های دوتاگردان شهید نشدن ، پس از کی داری حرف می زنید؟
گفت:یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود ... ، لباسش اون جوری و چفیه... . داشت روح از بدنم جدا می شد.سرم داغ شده بود.آب دهانم را قورت دادم.اینها همه مشخصه های ابراهیم بود.با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟ گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت :تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید. یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین.
این گفته ها آخرین اخباری بود که از کانال کمیل داشتیم و ابراهیم تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت گمنام شهید شود.
چند سال بعداز عملیات تفحص شهدا، محمود وند از بچه های تفحص که خود نیز به درجه رفیع شهادت رسید نقل می کند: یک روز در حین جستجو، در کانال کمیل شهیدی پیدا شد که دروسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشت سالها هنوز قابل خواندن بود، درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س).
6- تصویری بر دیوار شهر من وتو: حالا چندین سالی است که از مفقودی ابراهیم می گذرد.یکی از یادبودهای ابراهیم ترسیم چهره وی در سال 1376زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود.کار ترسیم چهره ی ابراهیم را سید انجام داده بود.سید می گوید: من ابراهیم را نمی شناختم وبرای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم.اما بعداز انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمی توانم برایت حساب کنم وخیلی چیزها هم از این تصویر دیدم.همون زمانی که این عکس رو کشیدم ، نمایشگاه جلوه گاه راه افتاد . یک شب جمعه ای بود.
خانمی پیش من اومد وگفت: آقا ریا، این شیرینی ها برای این شهید ، همین جا پخش کنید.فکرکردم از فامیل های ابراهیم هستند ، پرسیدم: شما شهید هادی را می شناختید؟ گفت: نه. تعجب من رو که دید ادامه داد:خونه ما همین ، اطرافه ، من در زندگی مشکل سختی داشتم .چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو ترسیم می کردید از اینجا رد می شدم .خدا را به حق این شهید صدا کردم.وقول دادم اگر مشکلم حل شود نمازهایم را اول وقت بخوانم.بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمی دانستم فاتحه ای خوندم .باور کنید خیلی زود مشکل من برطرف شد وحالا اومدم که از ایشون تشکر کنم.
7-سید نقاش چهره ابراهیم: پارسال دوباره اوضاع کاری من بهم خورده بود و مشکلات زیادی داشتم.یک بار که از جلوی تصویر آقا ابراهیم رد می شدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد وخراب شده .من هم رفتم داربست تهیه کردم و رنگ ها رو برداشتم وشروع به درست کردن تصویر شهید کردم.باور نکردنی بود .درست زمانی که کار تصویر تمام شد یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد وخیلی از گرفتاری های مالی ام برطرف شد.سید ادامه داد: آقا اینها پیش خدا خیلی مقام دارند. حالا حالاها مونده که اونها رو بشناسیم .کوچکترین کاری که برای اونها انجام بدی ، خداوند سریع چند برابرش رو به تو برمی گردونه.
یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی نیزدر جریان اعمال حج طوافی را به نیت ابراهیم انجام داده بود .شب ابراهیم را بخواب دید که از او تشکر کردو گفت: هدیه ات به ما رسید. خوشا به حال جوان هایی که امثال ابراهیم را الگوی رفتاری خود کرده و مسیری جز مسیر انبیاء و اولیاء نمی پیمایند. برای دیدن حقایق به زندگی قاصدک های خوش خبری مراجعه کنیم که در نورانیت حقیقت یار و رب العالمین سوختند و خود روشنی بخش مسیر من وتو در این سوی جاده شدند.
نکته : از آنجا که شهادت شهید کاوه و ربوده شدن امام موسی صدر نزدیک هم است 10 داستان از شهید کاوه و 10 داستان از امام موسی صدر پیشنهاد می شود
ترور
رفتیم غذاخوری پرشنگ(از رستورانهای شهر سقز) با بچه ها گرم صحبت بودیم و انتظار می کشیدیم هر چه زودتر غذا را بیاورند، احساس کردم محمود خودش با ما هست ولی حواسش جای دیگری است. زیر چشمی به چند نفر تازه وارد نگاه کردم، از طرز نگاه محمود فهمیدم که وضعیت غیر عادی است. در همین حال محمود و یکی از بچه ها بلند شدند و دویدند طرف میز آنها، تا آمدم به خودم بجنبم، دیدم درگیر شدند، ما هم رفتیم کمکشان؛
همه را گرفتیم و دستبند زدیم ، لباس هایشان را دقیق گشتیم، چند تا کلت و نارنجک داشتند ، آن روز از خیر غذا خوردن گذشتیم، سریع آنها را به مرکز سپاه آوردیم و سپردیمشان دست حفاظت اطلاعات. خاطرم هست در بازجوئی ها، اعتراف کردند که می خواستند کاوه را ترور کنند.
عکس العمل حساب شده
راننده کامیونها می گفتند: اگه ما رو اعدام هم بکنین، با این همه مهمات به خط مقدم نمی رویم! وقتی صحبتها و اعتراضات آنها تمام شد، کاوه شروع کرد به صحبت، گفت: ما اینجا هیچ کس را با زور به خط نمی بریم، خیلی از این بچه ها که الان می بینیدشون، برای رفتن به خط گریه می کنن، سعی شون اینه که از هم سبقت بگیرند. بعد هم بدون اینکه یک کلمه درخواست ماندن از آنها بکند، گفت: انشاا... سعی می کنیم بار کامیونها تون رو همین جا خالی کنیم. کاوه وقتی ازدهام بچه ها را دید، گفت: بهتره بریم دفتر ما، بقیه حرفها را آنجا می زنیم.
نیم ساعت نگذشته بود که جلسه کاوه با آنها تمام شد و همه شان آمدند بیرون، بعضی هایشان داشتند گریه می کردند.
نمی دانم آن روز کاوه به آنها چه گفته بود که از این رو به آنرو شدند. همان روز کامیون ها همه ی مهمات را رساندند منطقه.
راز آن دستور
نیروهای دشمن و نیروهای ضد انقلاب دست، به دست هم داده بودند و هم زمان آتش شدیدی می ریختند. از طرفی هم بالگردهای توپ دارشان ما را از بالا گرفته بودند زیر آتش. کاوه گاهی با وسواس خاصی دوربین می کشید روی مواضع دشمن، گاهی هم از طریق بی سیم با علی قمی صحبت می کرد و وضع دقیق نیروها را جویا می شد. بعد از نماز ظهر تصمیمی گرفت که هیچ کدام از ما دلیلش را نفهمیدیم. مسئول قبضه مینی کاتیوشا را صدا زد. نقشه ای را پهن کرد روی زمین و نقطه ای را به او نشان داد. گفت: این سه راهی را بکوب، کاوه ایستاده بود نزدیک او و هر چند لحظه فریاد می زد: رحم نکن، مهات بده، بزن، بزن! طولی نکشید که علی قمی تماس گرفت، صدایش هیجان و شادی خاصی داشت، گفت:
محمود جان! ما رسیدیم روی ارتفاعات، تمام هدفها را گرفتیم. گل از گل محمود شکفت و به سجده افتاد، یادم هست همان روز مطلع شدیم حدود 300 نفر از عراقیها و ضد انقلاب، در سه راهی پشت سیاه کوه، به درک واصل شده اند و این برای همه عجیب بود. راز آن دستور کاوه پس از سالها هنوز برایم کشف نشده باقی مانده است.
خسته نمی شد
یکبار بعد از اینکه مدتها تو جبهه مانده بود، آمد مرخصی، با خودم گفتم: حتماً چند روزی می مونه، می تونم از سپاه مرخصی بگیرم و تو خانه بمونم. همون شب حاج آقای محمودی، از دفتر فرماندهی سپاه مهمانی داشت، چند تا از فرماندهان سپاه را با خانواده دعوت کرده بود، من هم دعوت بودم. محمود که آمد، به اتفاق رفتیم آنجا، بیشتر مسئولین سپاه هم آمده بودند، مردها یکجا و زنها اتاق دیگری بودند. نیم ساعتی بعد از شام آماده رفتن شدیم؛ تو حیاط به حاج آقای محمودی گفتم: آقا محمود را صدایش بزنین، بگید که ما آماده ایم، حاج آقا با تعجب نگاهی به من کرد و گفت: مگر شما خبر ندارین محمود رفته، یک آن فکر کردم اشتباه شنیدم! گفتم: کجا رفت؟ چرا به من چیزی نگفت؟ گفت: داشتیم شام می خوردیم که از منطقه تلفن زدند؛ کاری فوری با او داشتند، گوشی را که گذاشت ، پا شد رفت فرودگاه تا بره منطقه.
نتوانستم خودم را کنترل کنم، زدم زیر گریه، دست خودم نبود آخر، چهار پنچ ساعت بیشتر از آمدنش نگذشته بود. بعدها که فهمیدم عراق تو منطقه والفجر9 پاتک زده و محمود باید بدون حتی یک لحظه درنگ به منطقه می رفت، به او حق دادم.
یک وضعیت بحرانی
چشمان محمود خیس اشک بود و داشت آهسته گریه می کرد. با تعجب پرسیدم چرا گریه می کنی آقا محمود گفت: حاج آقا! چطور راضی باشم که من فرمانده باشم آن وقت نیروهایم بروند جلوی تیرو گلوله، و من تو مشهد استراحت کنم. بی اختیار اشک تو چشمانم جمع شد. طبق نظر قطعی دکتر ها او باید تا مدت زیادی استراحت می کرد. همه شان سفارش می کردند که باید مواضبش باشیم. تحرک و فعالیتی نداشته باشد. اما احساس کردم که اگر باز مانع رفتنش بشوم، شاید مرتکب گناهی نابخشودنی شده باشم. حالا این من بودم که باید قید ماندن او را می زدم. بهش گفتم من دیگه مخالفتی ندارم که شما بری، اما به شرطی که قول بدی مواظب خودت باشی. اشک هایش را پاک کرد و خندید. آهسته به برادرم احمد گفتم: تا می توانی یواش بران که محمود به پرواز نرسد.احمد نیم ساعات بعد نارحت و دمق گفت محمود رفتش.
با تعجب گفتم: مگر یواش نرفتی؟ گفت: یک ریز می گفت تند تر برو، تند تر برو. وقتی جلو منزلش رسیدیم. سریع ساکش رو آورد و با تحکم گفت، بشین اون طرف خودم می خواهم رانندگی کنم. گفتم، ولی آقا محمود شما به حاج آقا گفتید رانندگی نمی کنید ؟ گفت، اعتبار این حرف از خانه حاج آقا تا این جا بود، حالا بشین اون طرف. محمود با آخرین سرعت خودش را رساند به پای پرواز بالاخره او هم رفتنی شد؛ رفتنی که بی بازگشت بود.
بین لاله ها
هر روز سر ساعت مشخص می رفتیم دیدگاه، هر چه می دیدیم ثبت می کردیم و آنها را با روزهای قبل مقایسه می کردیم. یک روز همین طور که شش دانگ حواسم به کار بود، کسی پرده سنگر را کنار زد و آمد تو: سلام کرد، برگشتم نگاهش کردم، دیدم کاوه است او هر چند روز یک بار می آمد می نشست پشت دوربین و راه کارها را نگاه می کرد. کنارش ایستادم، شروع کرد به دوربین کشیدن روی مواضع دشمن. کمی که گذشت یک دفعه دیدم دوربین را روی یک نقطه ثابت نگه داشت، دقت که کردم، دیدم صورتش سرخ شده، چشمش به جنازه شهدایی افتاده بود که بالای ارتفاع 2519 جا مانده بودند، دشمن آن ها را کنار هم ردیف کرده بود تا روحیه ما را ضعیف کند، چند لحظه گذشت، کاوه چشمش را از چشمی های دوربین برداشت، خیس اشک بود، گفت:
" یکی پاشه بریم این شهدا را بیاریم، اینا رو می بینم از زندگی بی زار می شم." این حرف ها همین طوری تو ذهنم بود تا شب دوم عملیات« کربلای 2 » که از قرارگاه حرکت کرد و رفت خط، هنوز یادم هست، آخرین تماسی که با بی سیم داشت، گفت: از بین لاله ها صحبت می کنم.
تنفر
وارد تاسیسات سد که شدیم ،دیدیم کف ورودی سد نوشته اند
" محمود کاوه "
که هر کس آمد ، اسم محمود را لگد کند و تو برود . بس که از محمود متنفر بودند .
ترس از محمود
نور سیگارشان را دیده بود . چهار نفر را فرستاد تا ببینند قضیه چیست . دو نفر کومله بودند ، یکی فرار کرده بود و یکی را گرفته بودند . ازش پرسید :" اینجا چکار می کردید" .طرف گفت :"شنیده بودیم قرار است کاوه بیاید. گفته بودند هروقت رسید خبر بدهید که مقر را خالی کنیم."
در مورد کاوه دستور برای کومله عقب نشینی بی درگیری بود . درگیری را مدتی امتحان کرده بودند. دیده بودند فایده ندارد.
حقوق سپاه
از وقتی حقوق سپاه را می گرفت دیگر خرج کردنش خیلی با امساک شده بود . هرچه هم که باقی می ماند می داد برای جبهه . کمتر پیش می آمد برای کسی هدیه ای ، چیزی بخرد. فقط یک بار.
آمده بود مشهد ، دخترم را برد بیرون بگرداند ، وقتی برگشت دیدم برایش اسباب بازی خریده .
تموم شد . . . رفت
مچ بادگیرم کش داشت . کش را که با دست باز کردم ، خون ریخت بیرون ؛ محمود گفت گلوله خوردی ؟ گفتم آره انگار !
برم گرداندند عقب .
توی بیمارستان بودم که گفتند :یکی از فرماندهان رده بالا آمده عیادتت . تا رسید پرسید :چی شد ؟ تعریف کردم براش که تیر اندازی کردند سمتمان و من زخمی شدم . عصبانی شد ؛ گفت :
"مگر من هزار بار نگفتم نگذارید محمود جایی بره که درگیری باشه ،چرا رفتید یه همچی چایی ؟ " گفتم : شما یه چیزی میگید ، مگه میشه چلوش را گرفت ، شما خودتون یه بار بیاید ببینید میتونید چلوش رو بگیرید . گفت : نه ، دیگه کسی نمیتونه. تموم شد . . . رفت
آرشیو بزرگوارانی که نظر داده اند
با استعانت از حجه بن الحسن این منبرک روز جمعه هفتم اسفند 1388 در مسجد گفته شدبا موضوع منبرکهای تابلویی ( جـهـت تـابـلـو ) | لینک ثابت
.: Weblog Themes By Pichak :.