میکده جنون-نوای مداحان اصفهان

پست ثابت
« من المومنین رجالٌ صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم مَن قضی نحبه و منهم مَن ینتظر و ما بدلو تبدیلا »


ای کاوه ی عزیز ، یادت همیشه با ماست. دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش!


نوشته شده در تاریخ سه شنبه بیست و هفتم فروردین 1392 توسط رهپوی وصال
اور کت
اور کت تنش نبود. دندان هاش می خورد به هم. گفتم: اور کتت رو چی کار کردی؟

گفت: من دستشویی بودم که بچه ها راه افتادن، وقت نشد بپوشمش.

محمود نزدیکمان بود. شنید چی گفتیم به هم. اور کتش را در آورد. داد به او. می دانستم زیر اورکت، لباس گرم تنش نمی کند. می گفت: لباس زیاد جلوی تحرک آدم رو می گیره.

سوز سرما بیچاره ات می کرد. تا بعد از عملیات با همان یک لا پیرهن بود. خیلی ها خواستند اور کتشان را بدهند به اش، خودم یکیش؛ ولی مگر قبول کرد؟



نوشته شده در تاریخ جمعه دوازدهم دی 1393 توسط رهپوی وصال
پیرمرد
رفیقم گفت:چیه پدر جان ؟ چرا این قدر ناراحتی ؟

پیرمرد گفت: این تدارکات گردانمون مگه می ذاره آدم راحت باشه.

رفیقم گفت: چطور ؟

پیرمرد گفت: چهار قلم جنس خواستم، کارم ضروریه، می گن الا و بلا باید بری از خود کاوه دست خط بیاری.

رفیقم پیشانی پیر مرد را بوسید. گفت: بیا بریم پدر جان تا خودم مشکلت رو حل گنم.

پیر مرد نرفت. گفت: من باید برم پیش خود کاوه.

رفیقم با خنده پیر مرد را دنبال خودش کشاند. گفت: کاوه سرش خیلی شلوغه، بیا بریم خودم درستش می کنم.

رفتند. رفیقم وقتی برگشت، ازش پرسیدم: چی شد؟

گفت: مشکلش حل شد.

پیر مرد رفت سراغ رفیقم. گرفتش توی بغل. غرق بوسه اش کرد. باصدای لرزدارش گفت: چرا به من نگفتی که خودت محمود کاوه ای؟



نوشته شده در تاریخ جمعه دوازدهم دی 1393 توسط رهپوی وصال
تواضع
وسط حرف های طرف بلند شد،از اتاق زد بیرون.

طرف ماتش برد.ماهم.

یکی،دو ساعت بعد،دیدمش.گفتم:چرا یکدفعه اون قدر ناراحت شدی و از اتاق رفتی بیرون؟

گفتک نمی تونم تحمل کنم کسی ازم تعریف کنه؛ آخه من چی ام که بخوان تعریفم رو بکنن؟



نوشته شده در تاریخ جمعه دوازدهم دی 1393 توسط رهپوی وصال
قیمت سر
ضد انقلاب برای سر بعضی پاسدارها هزار تومان جایزه می گذاشت؛ خیلی که ارزش طرفشان می رفت بالا، سرش را سه هزار تومان هم می خریدند.

محمود که آمد، به یکی ، دو هفته نکشید؛ رفت توی لیست سه هزار تومانی ها. اعلامیه اش را خودش آورد برامان. می خواند و می خندید.

دو، سه هفته ی بعد، پام گلوله خورد. می خواستند بفرستندم مشهد. محمود آمد دیدنم. وقت خداحافظی، با خنده گفت: راستی خبر جدید رو شنیدی؟

گفتم: چی؟

گفت: قیمت سرم زیاد شده.

گفتم: چقدر؟

گفت: بیست هزار تومن.

***

چند ماه بعد، بوکان که آزاد شد، آن قیمت به دو میلیون تومان هم رسید.



نوشته شده در تاریخ شنبه بیست و نهم تیر 1392 توسط رهپوی وصال
کردستان
کردستان را از سقز شروع کرد، با بیست سال سن. محاسنش را اگر می خواستی ببینی، باید دقیق می شدی توی صورتش. از همان روز اول، آرام و قرار نداشت. می گفت : امان ضد انقلاب رو باید برید.

نوشته شده در تاریخ دوشنبه شانزدهم اردیبهشت 1392 توسط رهپوی وصال
جای درنگ
روزهای اول دی بود، سال پنجاه ونه. می گفتند: یکی از فرمانده های ارتش می خواد بیاد سخنرانی، برای بچه های کادر.

 

همراه بابا رستمی آمد که آن موقع فرمانده ی عملیات سپاه مشهد بود. قیافه اش به ارتشی های زمان شاه نمی خورد. نورانی بود و با صفا. از یکی پرسیدم: اسم این آقا چیه؟ گفت: صیاد شیرازی.

شروع کرد به صحبت. نیروی زبده و کار آمد می خواست برای کردستان. می گفت: من اومدم دست نیاز دراز کنم به طرف شما برادرای عزیز.

می گفت: اوضاع کردستان خیلی حساسه، حتی یک لحظه هم جای درنگ نیست.

حرف هاش که تمام شد، محمود بلند شد، من و هفده ، هجده نفر دیگر هم بلند شدیم. بعضی می خواستند بروند خانه هاشان خدا حافظی. محمود گفت: مگه نمی بینین میگه : نباید معطل کرد؟

همان روز با نوزده نفر دیگر، یکراست رفتیم کردستان.



نوشته شده در تاریخ شنبه چهاردهم اردیبهشت 1392 توسط رهپوی وصال
سنگ تمام
آذر پنجاه و نه آمد مشهد. فرمانده پادگان امام رضا (عله السلام) نگه اش داشت.خیلی های دیگر را هم نگه داشت. می گفت: شما ناسلامتی نیروی اینجا هم هستین. چند وقتی بمونین آموزش بدین به اونایی که می خوان برن جبهه.

محمود اولش راضی نمی شد بماند.اما وقتی هم ماند، سنگ تمام گذاشت توی آموزش. رس نیروها را می کشید. گاهی حتی اشکشان را هم در می آورد. به اش که اعتراض می کردند، می گفت: جنگ تعارف بردار نیست؛ اینجا اگر دست و پاتون هم بشکنه، بهتر از اینه که اونجا خودتون رو مفتی مفتی به کشتن بدین.

از پادگان تا خانه شان ، پیاده، ده دقیقه هم راه نبود. ولی یک ماه تمام خانه نرفت؛ بس که کار را جدی گرفته بود.گاهی پدر ومادرش می آمدند دم در پادگان، دیدنش!



نوشته شده در تاریخ شنبه هفتم اردیبهشت 1392 توسط رهپوی وصال
کاوه از دیدگاه شهید چمران
جنوب زیاد نماند؛ دو ماه، شاید هم کمتر. آنجا شهیدچمران رادیده بود.می گفتند چمران گفته: این جوون، با این جسارتی که داره ، به درد کردستان می خوره.

نوشته شده در تاریخ جمعه ششم اردیبهشت 1392 توسط رهپوی وصال
کوچک ترین کارهای امام
بار اول که آمد مرخصی ، دیدیم این محمود، با محمود دو ، سه ماه پیش کلی فرق کرده. می گفت: من از رفتار امام درسهای زیادی گرفتم.

می گفت: کوچک ترین کارهای امام ، درس های بزرگی به آدم می ده.

وقت های نماز خواندن انگار از خود بی خود می شد. کمتر حرف می زد و بیشتر فکر می کرد. می گفت می خوام خودم رو بهتر بشناسم.

می گفت : امام فرمودن که آدم از خود شناسی به خدا شناسی می رسه.

آن وقت ها تازه رفته بود توی نوزده سال.



نوشته شده در تاریخ پنجشنبه پنجم اردیبهشت 1392 توسط رهپوی وصال



تاریخ : یکشنبه 94/2/6 | 9:58 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر


ویژگیهای اخلاقی

صفات ارزنده و ویژگی‌های ایمانی محمود کاوه باعث شد که خود را وقف انقلاب کند و با اهمیتی که کردستان برای وی داشت خود را فرزند کردستان معرفی می‌کرد. روحیه والا و انسان‌دوستی او به قدری در اطرافیان اثر می‌گذاشت که با وجود تبلیغات سوء دشمنان و ایجاد جو مسموم علیه آن، کاوه و یگان تحت امرش، هنگامی که به درجه رفیع شهادت نائل شد،مردم مهاباد با پای برهنه زیر پیکر پاک و مطهر سردار بزرگ خود بر سر و سینه می‌زدند و اشک می‌ریختند و ضدانقلاب را نفرین می‌کردند.

او با الهام از سخن خداوند که در وصف مومنان بیان شده است: «اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّار رُحَماء بَینَهم»، در قلب مردم و نیروها جای گرفته بود و هیچ انگیزه‌ای جز خدمت به انقلاب و احیای ارزشهای الهی نداشت.

کاوه در عین حال که تمام اوقاتش را برای مبارزه به کار می‌بست، از پرداختن به تکالیف دینی و انجام مستحبات نیز غافل نبود. او از مروجین قرآن کریم بود و با عشق خالصانه به اسلام و مکتب، آیات جهاد را تلاوت می‌کرد و در صحنه جنگ و مقاتله با دشمنان، آن را در عمل تفسیر می‌کرد.

روحیه اطاعت‌پذیری و ولایتی، هوش سرشار و چابکی در عملیات، مسلح بودن به سلاح تقوا و اخلاق حسنه، شجاعت و بی‌باکی، ساده زیستی و صمیمیت با نیروها از جمله ویژگی‌های شخصیتی محمود کاوه است.

با وجودی که در مقابل ضدانقلاب سازش‌ناپذیر، جسور و با شهامت بود، اما در داخل تیپ با نیروهای تحت امر خود برخوردی بسیار متواضعانه و باصفا و صمیمی داشت و همین تواضع او سبب شده بود که محبوبیت خاصی در بین نیروها داشته باشد. کاوه در قلب نیروهای بسیجی و سپاهی جای داشت. او مصداق بارز تلفیق محبت و قاطعیت در امر فرماندهی نظامی بود.

روزی یکی از نزدیکان وی به منطقه آمده بود. یکی از برادران تقاضا کرد که کار مناسبی به او محول کند، کاوه پاسخ داد: همه بسیجی‌ها فامیل من هستند.

در بعد آمادگی جسمانی، هیچ‌گاه از ورزش غافل نبود و با تشویق نیروها و حضور در مسابقات ورزشی، آمادگی رزمی نیروها را بالا می‌برد. همواره برای تشویق بچه‌ها می‌گفت: موفقیت من در کوههای بلند کردستان مدیون ورزش است. او چریکی زبده بود که در عمل و جنگ چریک شده بود نه با درسهای تئوری.

کاوه همیشه راهگشای عملیات بود، هرجا که کار گره می‌خورد او رهگشا بود و هر کجا که از عزم و اراده رزمندگان کاسته می‌شد، اراده پولادین او به همه آن عزیزان، روحیه‌ای تازه می‌بخشید. او برای اینکه بتواند عملیات را بهتر هدایت کند با سلاح پیشاپیش رزمندگان حرکت می‌کرد.

با اینکه بارها در صحنه‌های عملیاتی مجروح شده بود، ولی همیشه قبل از بهبودی، به منطقه باز می‌گشت و در برخی از مواقع نیز نیروها او را با سر و بدن باندپیچی شده می‌دیدند که در میانشان حاضر می‌شد و آماده پذیرش ماموریت و اجرای عملیات بود.


سرتیپ شهید حسن آبشناسان– فرمانده لشکر ‌23 نوهد – می‌گوید: اگر در دنیا یک چریک پاکباخته و دل باخته به اسلام و حضرت امام(ره) وجود داشته باشد، محمود کاوه است و هر رزمنده‌ای که بخواهد خوب پخته و آبدیده شود باید با تیپ ویژه شهدا پیش برود.

او دارای فضایل روحی و اخلاقی ویژه‌ای بود و انجام کار خالصانه و بی‌ریا را سرلوحه زندگی خود قرار داده بود. عموماً کم سخن می‌گفت و بیشتر عمل می‌کرد و همواره سعی می‌کرد وحدت ارتش و سپاه حفظ شود و ارتشیان نیز او را از خود می‌دانستند.

نحوه شهادت

دهم شهریور ماه ‌1365، روزی است که روح این سردار شجاع اسلام و سرباز وارسته حضرت بقیه‌الله الاعظم(عج) در عملیات کربلای ‌2 بر بلندای قله ‌2519 حاج عمران به پرواز درآمد، دل صخره و کوه، یاد و خاطره شجاعت او را در خود ثبت کرد. آن روز، کاوه مزد جهاد را که شهات بود، دریافت کرد و به بارگاه عزالهی فراخوانده شد.

ویژگی‌های درخشنده او در تمام مدت خدمتش و در تصدی مسئولیت‌های مختلف درسی است بس بزرگ برای همه سربازان اسلام و پاسداران انقلاب اسلامی، تا با به کارگیری آنها و آراسته شدن به آن سجایای اخلاقی، نمونه‌هایی از لشکریان مخلص حضرت بقیةالله العظم(عج) باشند و خود را برای دفاع از حریم اسلام و ارزشهای متعالی آن، همواره مهیا و آماده سازند.

حرکت فرمانده تیپ ‌155 شهدا به سوی شهادت

طاقت و شدت دشواری که نیروهای عمل کننده خواه ناخواه با آن مواجه بودند و سبب شده بود پیروزی را نیز دور از دسترس ببینند، تیپ ویژه ‌155 شهدا، به خصوص فرمانده آن ، مؤمنانه و شجاعانه در عرصه درگیری وارد شدند. شهید امیری مقدم، راوی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ در این تیپ، در گزارش خودش از عملیات کربلای ‌2، درباره حرکت نیروها برای ادامه عملیات و سرانجام آن، چنین روایت کرده است: «تغییرات انجام شده در طرح مانور و عدم موفقیت کامل تیپ ویژه ‌155 شهدا در عملیات شب گذشته، موجب تردید در مسئولان، خصوصاً فرماندهان این تیپ شده بود. این تردید اگرچه در خود فرمانده تیپ (برادر محمود کاوه) نیز وجود داشت ولی وی با توجه به حساسیت زمان و مصلحت کل عملیات، این تردید را بروز نمی‌داد و به همین دلیل تصمیم گرفت برای زدودن تردیدها و تقویت روحیه عملیاتی در افراد تیپ،به همراه نیروهای عمل کننده در منطقه درگیری حاضر شود. وقتی که مسوولان تیپ از این تصمیم آگاه شدند درصدد برآمدند که وی را از این عمل باز دارند. فرمانده یکی از گردان‌ها (برادر صلاحی) برای منصرف کردن وی می‌گوید: «شما این کار را نکنید، آتش دشمن زیاد است، مسیر، بدمسیری است، خدای نکرده طوری می‌شود. «فرماندهی در جواب می‌گوید: «خب، اگر این طور است، ما هم شهید می‌شویم. اگر کار مثل شب گذشته بشود، ما هم حاضریم امشب شهید شویم.» به همان اندازه که خود وی در رفتن به خط درگیری مصمم بود، سایر مسوولان تیپ مخالف بودند.


راوی تیپ ویژه‌155شهدا می‌گوید: «به هنگام اعزام گردان‌ها برای انجام ماموریت،ابتدا گردان امام حسین (ع)، سپس گردان امام سجاد (ع) در حالی که فرماندهی تیپ ( محمود کاوه ) پیشاپیش آنها قرار داشت، حرکت خود را برای تصرف ارتفاع ‌2519 آغازکردند. طبق طرح مانور قرار بود گردان امام حسین (ع) پایگاه‌های ‌1 و‌2 و گردان امام سجاد (ع) پایگاه‌های ‌3و‌4 را تصرف کنند. حساسیت دشمن نیز نسبت به شب اول کمتر شده بود و احتمال جدی نمی‌داد در این محور مجددا عملیات شود، از این رو اجرای آتش و پرتاب منور آنها نیز اندکی کاهش یافته بود.

به هر ترتیب حدود ساعت یک بامداد که نیروهای پیاده پس از پیمودن مسافت فاصله خط خودی تا دشمن به زیر اهداف مورد نظر رسیدند تا با هماهنگی آتش خودی درگیری را شروع کنند در همین حین گلوله خمپاره کنار برادر کاوه به زمین اصابت کرد و او در جا شهید شد.»

راوی‌ قرارگاه‌ حمزه‌ ـ(‌ع) (اسدالله‌ احمدی‌) به ‌ نقل‌ از فرمانده‌ لشکر ‌5 نصر (محمدباقر قالیباف‌) نوشته ‌است‌: «در مراسم‌ تشییع‌ جنازه‌ شهید محمود کاوه‌، پدر وی‌ درخواست‌ حجت‌الاسلام‌ طبسی‌ تولیت‌ آستان‌ قدس‌رضوی‌ را مبنی ‌بر این ‌ که‌ پیکر شهید محمود کاوه‌ در حرم‌ مطهر حضرت‌ رضا(ع‌) و یا در یکی‌ از حجره‌های ‌ مخصوص‌ حرم‌ دفن‌ شود نپذیرفت‌ و گفت‌:«پسرم ‌ از ابتدا با بسیجی‌ها بوده‌ و بهتر است‌ در کنار آنها دفن‌ شود.»

 گوشه‌ای از وصیتنامه شهید

دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئه‌ای را که علیه انقلاب طرح‌ریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود.


+ نوشته شده در  جمعه یازدهم شهریور 1390ساعت 0:19  توسط ذاکر  |  نظر بدهید

یکبار نشنیدم که او بگوید: خسته شدم.
بابت آن همه زحماتی که می‌کشید هیچ چشمداشتی نداشت.
من حتی ندیدم وقتی را برای مرخصی در نظر بگیرد ، هر وقت می‌آمد مشهد ، دنبال تدارکات و جذب نیرو بود.
روزها می‌رفت سپاه و کارهای اداری را پیگیری می‌کرد.
شبها هم که می‌آمد خانه ، تا دیر وقت با دوستانش جلسه می‌گذاشت.
تازه وقتی آنها می‌رفتند ، تلفن زدنهای محمود به جبهه شروع می‌شد.
از پشت جبهه هم نیروها را هدایت می‌کرد.
وقتهایی هم که فرصت بیشتری داشت مطالعه می‌کرد تا برای سخنرانی هایی که این طرف و آن طرف داشت آماده شود .
او دائم دنبال همین کارها بود هیچوقت نشد که ما او را درست و حسابی ببینیم یا با او به دیدن اقوام بریم .
نمی‌دانم خدا چه در وجود این انسان قرار داده بود که اصلاً خسته نمی‌شد. یکبار بعد از اینکه مدتها در جبهه مانده بود ، آمد مرخصی. بعدازظهر بود : حدود ساعت 4 خوشحال با خود گفتم : «حالا که آمده حتماً چند روزی می‌ماند و می‌توانم مرخصی بگیرم و در خانه بمانم» همان شب حاج آقا محمودی از دفتر فرماندهی سپاه مهمانی داشت.
چند تا از فرماندهان سپاه را با خانواده دعوت کرده بود.
من هم دعوت بودم.   محمود که آمد به اتفاق رفتیم منزل آقای محمودی.    بیشتر مسئولین سپاه آمده بودند خیلی کم پیش می‌آمد که این تعداد دور هم باشند .    هر کدامشان بنا به کار و مسئولیتی که داشتند دائم تو جبهه‌ها بودند مردها یک جا و زنها در اطاق دیگری بودند.


ادامه مطلب...

+ نوشته شده در  سه شنبه ششم آذر 1386ساعت 15:35  توسط ذاکر  |  آرشیو نظرات

دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئه ای را که علیه انقلاب طرح ریزی کند ، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز ، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود.


+ نوشته شده در  سه شنبه ششم آذر 1386ساعت 15:32  توسط ذاکر  |  آرشیو نظرات

وقتی به جلوی خانه شهید کاوه رسیدیم، منزل محقری دیدیم که جان می داد برای پرورش مردان بزرگ. لحظاتی بعد وقتی پدر و مادر محمود کاوه به چشمان مان خوش نشستند، برایمان طبیعی جلوه کرده که پسری چون محمود، چنین والدینی می خواهد؛ با صفا و صمیمی. مهربان و سخت کوش. از همان ها که نان دنیا را به حد ضرورت می خورند تا برای دین کار کنند، نه از آنان که نان دین می خورند و برای دنیا کار می کنند. به امر قشنگ پدر، با خواندن صلواتی برای تعجیل در ظهور حضرت حجت(عج)، مصاحبه را آغاز کردیم. از پدر شهید خواستیم کمی از خود بگوید: «من در گناباد کشاورزی می کردم. آن زمان کشور در اشغال اجنبی ها بود و 7 سال قحطی آمد. کسی اگر لقمه نانی برای خوردن گیر می آورد، باید کلاهش را بالا می انداخت. از باران هم خبری نبود. در گناباد خشکسالی بیداد می کرد و در این شرایط ، ناچار شدم کشاورزی را رها کنم و بیایم مشهد. در مشهد، کارم آهنگری بود... [می خندد] ... کاوه بودم، آهنگر هم شدم! تا اینکه مجبور شدم علی رغم کاوه بودن، آهنگری را ول کنم و بروم در نانوایی کار کنم. 7، 6 سالی در کار نانوایی ماندم و به اصطلاح شاطر شدم. بعد هم به خاطر ازدواج برگشتم در همان روستای مان در گناباد. با خدا هم عهد کردم که حاصل این ازدواج را دوست دارم در راه تو بدهم. در همان ایام یک بار خواب دیدم که مثلاً چوپان شده ام و هر چقدر دارم به گوسفندان،غذا می دهم، هیچ اثری ندارد. خیلی ناراحت بودم که یک دفعه دیدم از بلندی کوه، شخصی پایین آمد و گفت: من از پیش خدا آمدم . شما اگر جای چرای این گوسفندان را عوض کنید، غذا به این زبان بسته ها اثر خواهد کرد. بعد از بیدار شدن، رفتم حرم تا پیش نماز یکی از صحن های حرم، خواب را برایم تعبیر کند. آن پیش نماز خوابم را این طور تعبیر کرد که؛ اگر محل زندگی تان را عوض کنید، خداوند، فرزند نیکویی به شما خواهد داد. ما هم از «فلکه آب» رفتیم «نخ ریسی»، که خداوند به ما محمود را داد. محمود بچه بود که گذاشتمش مکتب قرآن، از پنج سالگی تا 6 سالگی، قرآن را تمام کرد. بعد هم فرستادمش مکتب حاجی عابدزاده تا کلاس پنج و شش را هم تمام کند. آن زمان رهبر انقلاب تازه از قم آمده بود مشهد. محمود هم 8، 7 سال بیشتر نداشت. مبارزه با شاه شروع شده بود و دور و بر رهبر انقلاب، بیشتر روحانیون و دانشجویان جوان بودند. یکی دو سال بعد که «آقا»، من و محمود  را با هم دیده بود، از محمود پرسید. گفتم؛ تازه فرستادمش طلبگی بخواند. «آقا» گفت: من اول درس مدرسه را تا دیپلم خواندم، بعد آمدم سمت حوزه. الان هم یک پایم در دانشگاه است. من مطمئن شدم ایشان می خواهند به من بفهماند که محمود، قبل از دروس طلبگی، بهتر است کلاس های مدرسه را تمام کند که سر همین محمود را فرستادم تا درس مدرسه اش را تا کلاس آخر دبیرستان تمام کند.»


ادامه مطلب...

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و دوم آبان 1386ساعت 17:47  توسط ذاکر  |  آرشیو نظرات

 


+ نوشته شده در  سه شنبه سیزدهم شهریور 1386ساعت 17:2  توسط ذاکر  |  آرشیو نظرات

 1 - خدا را سپاسگذاریم که توفیق دست داد تا شما عزیزان لشگر ویژه ی شهدا را در مقرتان زیارت کردم آرزوئی بود و یاد نیکی از شماها در دل ما ،‌در زمان اوایل تشکیل این تیپ و لشگر .‌هر چه ما شنیده بودیم تعریف و تمجید و ستایش قهرمانی ها و شجاعتهای این لشگر بود . البته حقیقتا با همه دل عرض می کنم جای این شهید عزیزمان خالی است. شهید محمود کاوه و همه ی شهدا ، چه سرداران و چه بقیه ی برادرانی که به شهادت رسیده اند؛ اما خوب بعضی ها را انسان از نزدیک می شناسد، فضایل آنها را می داند ،‌ارزشهائی را که گاهی در یک انسان ، در یک جوان جمع شده از نزدیک لمس می کند و ای عزیزان محمود کاوه از این قبیل بود . در او ارزشهائی بود که برای یک جوان مسلمان ایده آل بود . . . فراموش نمیکنم همین شهید محمود کاوه بچه ای بود ، پدرش دستش را می گرفت ، او را  به مسجدی که من آن جا صحبت می کردم و تفسیر می گفتم می آورد، ،‌جوانها پرواز کردند و ما ماندیم ( گریه رهبر و حضار ) بچه ها بزرگ شده اند. قدر آنها را بدانیم .‌کم سعادتی ماست ،‌ما که به اصطلاح پیشکسوت آنها بودیم ماندیم، همچنان در لجن و در عالم ماده .

2 -   من در خود سپاه عناصر بسیار خوبی را سراغ دارم که آمادگی خودسازی و دیگر سازی داشته و دارند. خوب است من از برادر، شهید عزیزمان محمود کاوه یاد کنم که من او را از بچگی اش می شناختم . پدر این شهید جزو اصحاب و ملازمین همیشگی مسجد امام حسن(ع) بود که بنده آنجا نماز می خواندم و سخنرانی می کردم؛ دست این بچه را هم می گرفت و با خودش می آورد .من می دانستم که همین یک پسر را دارد. پدرش را هم قاعدتا برادرهای مشهدی می شناسند، از همان وقتها همین جوری بود پرشور و بی محابا در برخورد ، گاهی حرفهای تندی هم می زد که در دوران اختناق، آنجور حرفی را کسی نمی زد. این بچه آن جوری توی این محیط خانوادگی پرشور و پرهیجان تربیت شد .خوراک فکری او از دوران نوجوانی اش ـکه شاید آن سالهائی که من می گویم ، ایشان مثلا دوزاده و سیزده سال شاید هم چهارده سال بیشتر نداشت ـ عرابت بود. از مطالب مسجد امام حسن (ع) که اگر از شما ها برادرهای آنوقت بودند می دانند که چه سنخ مطالبی بود و می شود فهمید دیگر از نوارها و از آثار آن مسجد که چه جور مطالبی بود . در یک چنین محیط فکری این جوان تربیت شد و جزو عناصر کم نظیری بود که من او را در صدد خودسازی یافتم . حقیقتا اهل خودسازی بود . هم خود سازی معنوی ،اخلاقی و تقوائی و هم خود سازی رزمی. در یکی از عملیاتهای اخیر دستش مجروح شده بود که آمد مشهد؛ مدتی هم که اینجا در بیمارستان بود، مدت کوتاهی است، ظاهرا بعد برگشت مجددا جبهه. تهران ،‌آمد سراغ من ، من دیدم دستش متورم شده است؛ بنده نسبت به کسانی که دستشان آسیب دیده حساسیت دارم ، فوری پرسیدم دستت درد می کند؟ گفتش که نه . بعد من اطلاع پیدا کردم که برادرهای مشهدی که آنجا هستند، گفتند که دستش شدید درد می کند؛ او حتی درد را کتمان می کرد و نمی گفت . این مستحب است که انسان حتی المقدور درد را کتمان کند و به دیگران نگوید. یک چنین حالت خودسازی ایشان داشت . یک فرمانده بسیار خوب بود از لحاظ اداره ی واحد خودش که تیپ ویژه ی شهداـ فکر می کنم حالا لشکر شده ، آنوقت تیپ بود یک واحد خوب بودـ جزو واحدهای کار آمد محسوب می شد و به این عنوان ازش نام برده می شد. خود او هم در عملیاتهای گوناگونی شرکت داشت و کار آزموده ی سمیدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم اداره ی واحد ، مدیریت قوی ،‌دوستی و رفاقت با عناصر لشکر و از لحاظ معنوی ، اخلاقی ، ادب ،‌تربیت و توجه یک انسان جوان ولی برجسته بود . این هم یکی از خصوصیات دوران ماست که برجستگان همیشه از پیران نیستند؛ آدم، جوانها و بچه ها را می بیند که جزء چهره های برجسته می شوند . رهبان الیل و استون النهار غالبا تو همین بچه ها وتوی همین جوانهاست . ما نشسته ایم از دور داریم نگاه می کنیم، حسرت می خوریم و آرزو می کنیم . کاش برویم توی محیط آنها ،‌ کمتر وقتی است که بنده همین حالا ها دلم پرواز نکند به سمت محفل سنگر نشینان ، آنجا انسان ساخته می شود و این جوانها خوب ساخته شده اند  و شهید کاوه حقیقتا خوب ساخته شد . البته من در مشهد و در کل سپاه، عناصر برجسته زیاد سراغ دارم، حقا و انصافا چهره هائی را من سراغ دارم که  اخلاقیات و خصوصیات اینها را که مشاهده می کند، از نزدیک حالات عرفا و سالک بزرگ برایش تداعی می شود، نه حالت نظامیان بزرگ ، از نظامی گری فراترند اگر چه در نظامیگری هم انصافا چیره دست و نیرومندند .

3 - یک لشگر را یک جوان بیست و چهارـ پنج ساله اداره می کنددر حالی که در هیچ جای دنیا افسری به این جوانی پیدا نمی شود که یک لشگر را اداره کند . چند صد نفر یا چند هزار تا انسان را این رهبری می کند ، در کجا؟ نه در مسافرت به سوی فلان زیارتگاه یا فلان ییلاق ،‌در میدان جنگ ، زیر آتش ،‌در مقابله با تانکهای دشمن با وجود آن همه مانع یک جوان بیست و چند ساله، چند هزار آدم را شما می بینید دارد هدایت می کند؛ با سازماندهی می برد جلو ،‌خط را می شکند ، دشمن را تار و مار می کنند ، اسیر هم میگیرند ، منطقه هم اشغال می کنند و مستقر می شوند. پس نظامیگری هم در معجزه گری انقلاب و سازندگی انقلاب وجود دارد، نه فقط معنویت. ‌اما بالاتر از نظامی گری این معنویت و تقوای جوانان است ،که آنرا هم دارند




تاریخ : یکشنبه 94/2/6 | 9:57 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر
 

 

اوایل جنگ تحمیلی منطقه کردستان در تصرف گروهکهای ضدانقلاب بود ولی جوان 25 ساله مشهدی توانست بسیاری از این مناطق را از دست گروهکها آزاد کند تا آنجا که گروههای ضدانقلاب برای مرده یا زنده اعجوبه جنگهای چریکی (شهید محمود کاوه) جایزه تعیین کرده بودند.
به گزارش خبرنگار مهر، روایتها و داستانهای زیادی از زندگی شهدا و ایثارگران منتشر شده ولی واقعا برخی شهدا هنوز هم ناشناخته مانده اند و نسل امروز اطلاعات چندانی از این قهرمانان وطن ندارند. یکی از این شهدا شهید محمود کاوه است. شاید بهتر باشد روایت زندگی محمود کاوه را اینگونه آغاز کنیم. به قول معروف محمود بچه بازاری بود و بخشی از دوران کودکی اش را در کنار پدر در بازار مشهد گذراند. البته پدر محمود در دوران طاغوت برای مبارزات علیه رژیم شاه با چهره هایی مانند شهید هاشمی نژاد و حضرت آیت الله خامنه ای ارتباطات نزدیکی داشت و گاهی هم پسرش را با خودش به محفلهای سیاسی می برد.

از دبیرستان و حوزه علمیه تا گذراندن دوره های چریکی

این رفت و آمدها ادامه داشت تا اینکه محمود پا به دبیرستان گذاشت و همزمان در حوزه علمیه و پای منبر درس آیت الله خامنه ای دروس حوزوی را فرا گرفت. مبارزات محمود کاوه در دوران دبیرستان و حضور در راهپیماییها وی را یکی از عناصر فعال انقلابی معرفی کرد تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مشهد شد. علاقه محمود به جنگهای نامنظم موجب شد تا دوره های سخت چریکی و تکاوری را بگذراند و تخصص این شهید موجب شد تا به دلیل شایستگی که دارد به عنوان مامور حفاظت از بیت رهبری (حضرت امام خمینی ره) از مشهد به تهران منتقل شود.

پس از آغاز جنگ تحمیلی محمود کاوه خود را به نیروهای خراسان رساند و به عنوان مربی در یکی از پادگانها مشغول به خدمت شد. شور و اشتیاق محمود برای حضور در خط مقدم موجب شد تا فرماندهان وی را به منطقه آشوب زده کردستان منتقل کنند که نخستین ماموریت شهید کاوه در این منطقه آزادی بوکان بود. تواناییها و پشتکار محمود موجب شد تا پس از مدتی به عنوان فرمانده سپاه سقز منصوب شود.

شهید کاوه که همیشه عملیاتها و اقداماتش موجب تحیر فرماندهان بود توانست با کمترین نیروی عملیاتی منطقه اشغال شده بسطام را در مدت 24 ساعت از دست عناصر ضد انقلاب آزاد کند.

این اقدام شهید کاوه و تیم عملیاتی اش موجب شد تا گروهکهای ضد انقلاب مستقر در مرزهای ایران برای زنده و یا مرده محمود جایزه بزرگی تعیین کنند. ولی کاوه آرام ننشست و به عنوان فرمانده عملیات تیپ شهدا به فرماندهی شهید ناصر کاظمی به قلب دشمن یورش برد. آوازه حضور محمود کاوه در نوک پیکان تیپ شهدا وحشت در دل منافقان به وجود آورد تا جائیکه این تیپ توانست سد بوکان، صائین دژ، کیله، آشنوزنگ و محور استراتژیک پیرانشهر به سردشت را آزاد کنند.

 

فرمانده تیپ شهدا/ شهادت در قله 2519

در این عملیاتها فرمانده تیپ به شهادت رسید و در خردادماه سال 62 محمود کاوه به عنوان فرمانده تیپ شهدا منصوب شد. اولین ماموریت تیپ پس از فرماندهی شهید کاوه انجام عملیات برون مرزی والفجر 2 در منطقه حاج عمران بود که همزمانی آن با عملیات والفجر 4 موجب شد تا بخش زیادی از مناطق کردستان و سردشت از وجود ضد انقلاب پاکسازی شود. تا اینکه در تاریخ 11 شهریورماه سال 65 کاوه در جریان عملیات کربلای 2 بر بلندای قله 2519 حاج عمران به شهادت رسید.

تعداد مسئولیتها در دوران انقلاب و دفاع مقدس:

•مربی آموزش نظامی
•مسئول محافظین بیت امام
•مربی آموزش نظامی
•مسئول عملیات سقز
•مسئول عملیات تیپ ویژه شهدا
•فرمانده تیپ ویژه شهدا
•فرمانده لشکر ویژه شهدا
تعداد مجروحیتها:

•اصابت گلوله به ناحیه شکم اسفند ماه 1361 پاکسازی روستای محمد شاه از توابع مهاباد
•اصابت گلوله به ناحیه شانه چپ مرداد ماه 1363 پاکسازی منطقه عمومی دارلک از توابع مهاباد
•اصابت ترکش به ناحیه دست راست وسر بهمن ماه 1363 منطقه عملیاتی بدر
•اصابت ترکش به صورت اسفند ماه 1364 منطقه عملیاتی والفجر
•اصابت 12 ترکش نارنجک به ناحیه سر اردیبهشت 1365 منطقه عمومی حاج عمران عراق موسوم به تک حاج عمران
 
فیلم سینمایی "شورشیرین" روایت زندگی شهید کاوه

حال پس از گذشت بیش از 25 سال از شهادت این سردار رشید فیلم سینمایی از زندگی محمود کاوه ساخته شده است. "شور شیرین" راوی قسمتی از حماسه دلاوریهای شهید کاوه است و الزاما پایان‌بندی تراژیک ندارد. به این معنی که برای تحریک آلام مخاطب، کارگردان در پایان فیلم، کاوه را به شهادت نمی‌رساند؛ مجموعا کارگردان در "شور شیرین" کوشیده کاوه را به جامعه معرفی کند.
 
حمیدرضا عمّارلو متولد سال 1368 بازیگر نقش شهید محمود کاوه است
 
 
روایت همسر شهید از خواستگاری تا سه سال زندگی با محمود کاوه

همسر شهید محمود کاوه می گوید: آقا محمود را از دو سال قبل از خواستگاری می‌شناختم. چون مددکار سپاه بودم و برای سرکشی به خانواده‌های رزمنده و شهدا می‌رفتم به منزل کاوه هم سر می‌زدم. مادرش گله می‌کرد که محمود نه تلفن می‌زند و نه مرخصی می‌آید. همین رفت و آمدها و به خصوص خواهر بزرگش که مدتی همکار ما بود زمینه‌ای برای آشنایی بیشتر خانواده آن‌ها شد و بالاخره به خواستگاری آمدند. زمان خواستگاری من خجالت می کشیدم و به گلهای قالی خیره شده بودم. بین ما سکوت بود تا اینکه آقا محمود گفت: می‌خواهم دینم کامل شود و قصد من این است ازدواج کنم تا شهید بشوم. البته همیشه آرزویم این بود که با یک سید ازدواج کنم. شاکی بودم از این که محمود سید نبود و من عروس حضرت فاطمه (س) نشده بودم. آن روز گذشت و من شبش فکر کردم که فردا برای خرید و مراسم عقد چه کنم که روز بعد فهمیدم آقا محمود همان شب به کردستان رفته تا هشت ماه از او خبری نشد.
 
خطبه عقد را امام (ره) خواندند
 
خطبه عقد را امام برایمان خواند. آقای آشتیانی رفت نزدیک امام و گفت: دامادمان آقای کاوه ست. محمود کاوه. می شناسیدشان که؟ امام نگاهش کرد و لبخند زد، سرش را گرفت طرف آسمان، چیزی زیر لب زمزمه کرد که به دعا می‌مانست. یک قرآن با خودمان برده بودیم امام امضایش کرد. هنوز یادگار نگهش داشته‌ام.
 
در طول سه سال زندگی تنها 100 روز در کنار هم بودیم
 
همسر شهید کاوه می گوید: در طول سه سالی که با هم بودیم شاید صد روز در کنار هم نبودیم تازه برای هر روز فقط یک تا دو ساعت در خانه بود که اتاق را هم مقر فرماندهی کرده بود. به منطقه تلفن می‌زد یا نیرو جمع می‌کرد، متن سخنرانی را آماده می‌کرد و یا دوستانش را می‌دید حتی موقع خواب هم آرامش نداشت.

 


"زهرا کاوه" فرزند شهید از تصویرش با لباس سپاه می گوید
 
زهرا کاوه، دانشجوی فوق لیسانس رشته حسابداری، متأهل و دارای 2 فرزند است. در مورد پدرش می گوید: پدر را از طریق مادر، عمه‌ها و پدربزرگ شناختم. جالب‌ترین بخش زندگی پدر برای من سن پدر است. اینکه در این سن کم، کسی بتواند  تا این  اندازه پیشرفت‌ کند. من خودم 28 سال سن دارم و هنوز در ابتدای راه هستم. ولی شهید کاوه در 25 سالگی، مدارج بالایی را طی کرده بود. در مورد عکسی که در کودکی با لباس سپاه از او گرفته شده می گوید: این لباس را مادرم به من پوشانده بود. خود مادرم سپاهی و نظامی است و علاقه خاصی به نظام مقدس سپاه دارد. برای همین هم یکی از لباسهای پدرم را به خیاطی دادند تا برایم کوچک کند و ایشان به تنم پوشاندند. ای کاش آن زمان دوربینها زندگی پدرم را به تصویر می کشیدند.  


+ نوشته شده در  شنبه یازدهم شهریور 1391ساعت 8:50  توسط ذاکر  |  نظر بدهید

دهم شهریورماه سالروز شهادت سردار بزرگ سپاه اسلام، شهید محمود کاوه است.

 به این مناسبت مروری می کنیم بر زندگی، فعالیت‌ها و چگونگی شهادت شهید کاوه، به این امید که رهرو راهش باشم و یاریگر ما در روز جزا باشد.

تولد و کودکی

سال ‌1340 هجری شمسی در مشهد مقدس متولد شد. پدرش که از کسبه متعهد به شمار می‌آمد، در دوران ستمشاهی و اختناق، با علما و روحانیون مبارز، از جمله حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای، شهید هاشمی‌نژاد و شهید کامیاب ارتباط داشت. وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قائل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت می‌برد و از این راه فرزندش را با مکتب اهل بیت (ع) و تعالیم انسان‌ساز اسلام آشنا می‌کرد.


کاوه دوران تحصیلات ابتدایی خود را در چنین شرایطی سپری کرد. از آنجا که خواست پدرش به هنگام تولد محمود، این بود که وی را در سلک صالحان و پیروان واقعی مکتب اسلام قرار دهد، با علاقه قلبی و مشورت پدر وارد حوزه علمیه شد و همزمان، تحصیلات دوران راهنمایی و دبیرستان را نیز ادامه داد.

با شروع جریانات انقلاب، او که جوانی بانشاط، فعال و مذهبی بود با شرکت در محافل مساجد جوادالائمه(ع) و امام حسن مجتبی(ع) که در آن زمان از مراکز تجمع نیروهای مبارز بود، از هدایتها و تعالیم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بهره‌های فراوانی برد و ره‌توشه‌های همین تعالیم را با خود به محیط دبیرستان و میان دانش‌آموزان منتقل کرد. او در دبیرستان به عنوان محور مبارزه شناخته می‌شد. با علاقه وافر، به پخش اعلامیه‌های حضرت امام خمینی(ره) می‌پرداخت و فعالانه در راهپیمایی‌ها و درگیری‌های زمان انقلاب شرکت داشت.


 

فعالیت‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی

با پیروزی انقلاب اسلامی، کاوه جزو اولین عناصر مؤمن و متعهدی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهر مقدس مشهد پیوست و پس از گذراندن یک دوره آموزش شش ماهه چریکی، به آموزش نظامی برادران سپاه و بسیج پرداخت. پس از آن برای حفاظت از بیت شریف حضرت امام خمینی(ره) در یک ماموریت شش ماهه به تهران عزیمت کرد و با شروع جنگ تحمیلی، به همراه تعدادی از نیروهای خراسان به جبهه‌های جنوب اعزام شد. مدتی بعد به علت نیاز شدیدی که پادگان به مربی داشت او را برای آماده‌سازی و آموزش نیروها به مشهد فراخواندند.

کاوه در کردستان

علی‌رغم اینکه برای آموزش نیروها اهمیت بالایی قائل بود و مسوول مستقیم او زیاد تمایل نداشت وی را (که از مربیان دلسوز و قوی محسوب می‌شد) به جبهه اعزام کند، اما روح پرتلاطم او به دنبال فرصتی بود تا رودرروی دشمن قرار گیرد و در صحنه‌های کارزار انقلاب و ارزش‌های آن عملاً دفاع کند. بنابراین در اولین فرصت با جلب رضایت فرمانده پادگان به دیار کردستان (که در آن زمان توسط گروهک‌ها و عناصر ضدانقلاب دچار مشکلات و آشوب شده بود)، عزیمت کرد.


او که به همراه تعدادی از برادران پاسدار جهت آزادسازی شهر بوکان وارد کردستان شده بود، به دلیل لیاقت‌ها و مهارت‌هایی که داشت، در همان ابتدا به عنوان فرمانده یک گروه دوازده نفره انتخاب شد.

کاوه در این منطقه برای مبارزه با ضدانقلاب – که از حمایت‌های خارجی برخوردار بود و با جنایاتی هولناک، توطئه شوم جدایی ان نقطه از میهن اسلامی را در ذهن می‌پروراند – شب و روز نداشت و به دلیل تلاش بسیار زیاد، جدیت و پشتکار، شجاعت و روحیه شجاعت‌طلبی که داشت، در مدت کوتاهی به سمت فرماندهی عملیات سپاه سقز منصوب شد و در این زمان با ناباوری همگان همراه تعداد کمی نیرو، عملیات آزادسازی منطقه مرزی بسطام را با شهامت غیرقابل وصفی طرح‌ریزی و‌45 کیلومتر جاده مرزی را طی یک مرحله و در عرض ‌24 ساعت در قلب منطقه تحت نفوذ ضدانقلاب آزاد کرد.

ضدانقلاب که با برخورداری از سلاح و امکانات و نیروی رزمی فراوان،عرصه را برای نیروهای نظامی و انتظامی تنگ کرده بود و جنایات فجیعی مرتکب می‌شد، با ورود جوانان دلیر و متعهدی چون کاوه به صحنه عملیات،به این نتیجه رسید که ماندن در کردستان برایش سنگین تمام خواهد شد.

کاوه و همرزمانش با عملیات پی در پی، مزدوران استکبار را در منطقه منفعل و مستأصل کرده بودند تا جایی که ضدانقلاب در اوج استیصال و درماندگی برای زنده یا مرده او جایزه تعیین کرده بود.


نقش کاوه در تیپ ویژه شهدا

به دنبال عملیات سرنوشت‌ساز نیروهای سپاهی در محورهای مختلف کردستان و همزمان با تشکیل تیپ ویژه شهدا (که فرماندهی آن بر عهده شهید ناصر کاظمی بود) کاوه به عنوان فرمانده عملیات این تیپ انتخاب شد. پس از مدت کوتاهی از فعالیت او در این مسوولیت (که با آزادسازی بسیاری از مناطق همراه بود) آوازه تیپ ویژه شهدا، آنچنان ضدانقلاب‌ها را متحیر ساخت که به کلی روحیه خود را از دست دادند و در مقابل هر یوریش رزمندگان اسلام، فرار را بر قرار ترجیح می‌دادند و می‌دانستند که مقاومت در مقابل این یگان جز خسارت و نابودی ثمری نخواهد داشت.

آزادسازی سد بوکان و جاده ‌47 کیلومتری آن، آزادسازی جاده صائین‌دژ به تکاب، پاکسازی منطقه کیلر و اشتوزنگ ،آزادسازی محور استراتژیک پیرانشهر به سردشت که به عنوان مرکزیت و نقطه ثقل ضدانقلاب به شمار می‌آمد و منجر به انهدام مرکز رادیوئی آنها و فتح ارتفاعات مهم مرزی منطقه «آلواتان» و آزادسازی زندان دوله‌تو و هلاکت بیش از ‌750 نفر از ضدانقلاب شد،از جمله نبردهای تهاجمی بود که توسط شهید کاوه و همرزمانش در تیپ ویژه شهدا طرح‌ریزی و به اجرا گذاشته شد. تعداد عملیاتی که بوسیله کاوه علیه ضدانقلاب فرماندهی شد آن قدر زیاد است که ذکر نام تمامی آنها در این مختصر میسر نیست.

او که پس از شهادت سرداران رشید اسلام، شهید ناصر کاظمی ، شهید محسن گنجی زاده وشهید محمد بروجردی در خرداد‌1362 رسما به فرماندهی تیپ منصوب شده بود، با تلاش همه جانبه برای آموزش،سازماندهی و آماده‌سازی نیروها از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزید.


بنا به صلاحدید فرماندهی سپاه در تاریخ ‌29/4/62 تیپ ویژه شهدا مأموریت یافت تا در عملیات برون‌مرزی والفجر ‌2 که در منطقه حاج عمران انجام می‌گرفت، شرکت کند. در این عملیات، کاوه با هدایت قوی رزمندگان، اهداف از پیش تعیین شده تیپ از جمله ارتفاعات ‌2519 را با موفقیت به تصرف درآورد.

همزمان با عملیات والفجر ‌4 ماموریت پاکسازی محور سردشت از لوث وجود ضدانقلاب (دموکرات‌ها و منافقین) به این تیپ واگذار شد. رزمندگان غیور و سلحشور نیز ضمن تسلط به ارتفاعات مرزی کوه سیر، قوری، تالشو روستای اسلام‌آباد، مرکز رادیویی منافقین و مقر دموکرات‌ها را تصرف کردند.

تیپ ویژه شهدا سال ‌63 در عملیات بدر همراه با سایر یگانهای سپاه، با دشمن تا دندان مسلح جنگید و در تاریخ ‌23/4/64 در عملیات قادر (همراه با یگانهایی از ارتش جمهوری اسلامی) در جبهه شمالی سیدکان عراق باعث بر هم زدن آرایش نظامی دشمن شد. همچنین در عملیات پشتیبانی والفجر ‌9 که در منطقه چوارته عراق انجام گرفت، در انهدام قوای دشمن و تصرف بخشی از خاک آنان نقش مؤثر داشت که هر کدام نشانی از دلاوری‌ها و حماسه‌آفرینی کاوه و یارانش را در خود ثبت کرده است.




تاریخ : یکشنبه 94/2/6 | 9:56 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

«مستند دیار عاشقان»

سردار شهید محمود کاوه

(محمود کاوه (1340 مشهد-1365 پیرانشهر قله 2519 حاج عمران) از فرماندهان سپاه پاسداران ایران در جنگ ایران و عراق بود. وی در بدو تشکیل سپاه به عضویت سپاه مشهد درآمد و در 22 سالگی به فرماندهی تیپ 155 ویژه شهدا در غرب کشور که بعدها به لشکر ارتقا یافت  منصوب شد. وی در شهریور ماه 1365 ودر حین عملیات کربلای2 به شهادت رسید)«مستند دیار عاشقان»

سردار شهید محمود 




تاریخ : یکشنبه 94/2/6 | 9:55 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر
ده خاطره از شهید محمود کاوه

 

1)گفتم: اصلا چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم، پاشیم بریم بخوابیم. با وجود این که او هم مثل من تا نیمه شب کار می کرد و خسته بود، گفت: نه، اول اینا رو تموم می کنیم بعد می ریم می خوابیم؛ هر چی باشه ما هم باید اندازه خودمون به بابا کمک کنیم. یادم هست محمود مدام یادآوری می کرد: نکنه از این پسته ها بخوری! اگه صاحبش راضی نباشه، جواب دادنش توی اون دنیا خیلی سخته.اگر پسته ای از زیر چکش در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد، تا پیداش نمی کرد و نمی ریخت روی بقیه پسته ها، خاطرش جمع نمی شد.موقع حساب کتاب که می شد، صاحب پسته ها پول کمتری به ما می داد؛ محمود هم مثل من دل خوشی از او نداشت ولی هر بار، ازش رضایت می گرفت و می گفت: آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده.  

 

2)  فهمیدیم عده ای تو مجلس عروسیشان، علاوه بر انجام کارهای ناشایست، برای مردم هم ایجاد مزاحمت کرده اند. محمود سریع یک گروه از بچه های سپاه را فرستاد آن جا؛ که چند نفری را که مست بودند، گرفتند و آوردند. مدتی گذشت تا آقای معصوم زاده(1) برای هر کدامشان یک حکم صادر کرد. یکی از مجرمان، مردی بود که فروشگاه لوازم یدکی داشت و ما مشتری دائم اش بودیم؛ مدام می گفت: من بهتون خدمت می کنم، لوازم براتون می خرم، ببخشید. همه می دانستند محمود این جور وقت ها ملاحظه غریبه ها را نمی کند. برای همین گفت: بخوابانید، شلاقش را بزنید.به خاطر دارم یکی دیگر از آن ها رئیس بانک بود. می گفت: به همه ی شما ها وام می دهم، هر کاری ازدستم بر بیاد، براتون انجام می دم، فقط این بار رو ندیده بگیرین. محمود گفت: کسی این جا محتاج وام و پول شما نیست، حکمی را که برات صادر شده اجرا می کنیم، نه کمتر نه بیشتر.

 

3)یک زن و مرد آمریکائی با سگشان آمدند داخل مغازه تا سیگار بخرند. سر و وضع ناجوری داشتند. محمود نگاه پر تنفرش را دوخت به چهره کریه آن مرد؛ شکسته بسته حالیش کرد ما سیگار نداریم، بعد هم با عصبانیت آن ها را از مغازه بیرون کرد. زن و مرد آمریکایی نگاهی به همدیگر کردند و حیرت زده از مغازه بیرون رفتند، آخر آن روزها کسی جرأت نداشت به آن ها بگوید بالای چشمشان ابروست.محمود روکرد به من و گفت: برو شلنگ بیار، باید این جا رو آب بکشیم. گفتم: برای چی؟ گفت: چون اینا مثل سگشون نجس اند.

شهید کاوه,شهید محمود کاوه,جبهه,جنگ تحمیلی,تصویر سازی,نقاشی چهره,سجاد جعفری

برای دریافت تصویر با کیفیت روی عکس کلیک نمایید


4)خاطرم هست، یک روز دختر بی حجابی آمد توی مغازه خانواده اش از آن شاه دوست های درجه یک بودند. محمود گفت: ما با شما معامله نمی کنیم، پرسید: چرا؟ گفت: چون پول شما خیر و برکت نداره. دختر با عصبانیت، با حالت تهدید گفت: حسابت رو می رسم ها! . محمود هم خیلی محکم و با جسارت گفت: هر غلطی می خواهی بکنی، بکن.تمام آن روز نگران بودیم که نکند مامورهای کلانتری بیایند محمود را ببرند؛ آخر شب دیدیم در می زنند. همان دختر بود، منتهی با پدرش. خودشان را طلبکار می دانستند! محمود گفت: ما اختیار مالمان را داریم، نمی خواهیم بفروشیم. حرفش تمام نشده بود که دختر با یک سیلی زد توی گوش محمود. خواست جواب گستاخی او را بدهد که پدرم نگذاشت؛ آخر اگر پای مامورین به آن جا باز می شد، برایمان خیلی گران تمام می شد؛ توی خانه نوار، اعلامیه و رساله امام داشتیم. بعد از این موضوع محمود هیچ وقت به آن ها جنس نفروخت.

5) علاوه بر مربی گری، مسئول کمیته تاکتیک هم بود. از آموزش ایست و بازرسی گرفته تا آموزش جنگ شهری و کوهستان را باید درس می داد. همه هم بصورت عملی. یک روز بهش گفتم: تو که این قدر زحمت می کشی، کی وقت می کنی به خودت و خانواده ات برسی؟ گفت: حالا وقت رسیدن به خانه و خانواده نیست. مکثی کرد و ادامه داد: مگه نمی بینی دشمن تو کردستان و جاهای دیگه داره چیکار می کنه؟گفتم این که می گی درسته، اما بالاخره خانواده هم حقی دارن، حداقل هر از گاهی باید یک خبر از خانواده ات هم بگیری. گفت: به نظر من تو این دوره و زمونه، انسان همه هست و نیستش رو هم فدای اسلام و انقلاب بکنه، باز هم کمه. الان اگه لحظه ای غفلت کنیم، فردا مشکل بتونیم جواب بدیم. نه محمد، فعلاً وقت استراحت و سرزدن از خانواده نیست. بدجور به او غبطه می خوردم.

6)یکی از پاسدارها که اسلحه یوزی داشت، سرکوچه ایستاده بود و داد می زد:اگه مردی بیا بیرون، چرا رفتی قایم شدی، بیا بیرون دیگه. قصد بیرون آمدن نداشت؛ ضامن نارنجک را کشیده بود و مدام تهدید می کرد که اگر به سمتش برود، نارنجک را پرت می کند بین مردم؛ چند دقیقه ای به همین نحو گذشت، ناگهان آن منافق از پشت پله ها پرید بیرون. تا آمد نارنجک را پرتاب کنه همان پاسدار پاهایش را به رگبار بست؛ آن قدر با مهارت این کار را کرد که انگار عمری تیرانداز بوده است. دو سه سال بعد رفتیم تیپ ویژه شهدا. یک شب همین خاطره را برای کاوه تعریف کردم، گفت: این قدرها هم که می گوئی کارش تعریفی نبود.پرسیدم مگر شما هم آن جا بودی؟خندید و گفت: اون کسی که تو می گی خود من بودم.

7)از سر شب حالتی داشت که احساس می کردم می خواهد چیزی به من بگوید، بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: بابا! خبرداری که ضد انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده؟ اگه بخوام برم اون جا، شما اجازه می دی؟ گفتم: بله. اجازه می دم، چرا که نه، فرمان امامه همه باید بریم دفاع کنیم. پرسید: می دونین اون جا چه وضعیتی داره؟ جنگ، جنگ نامردیه؛ احتمال برگشت خیلی ضعیفه. با خنده گفتم: می دونم، برای این که خیالش را راحت کنم، ادامه دادم: از همان روز اولی که به دنیا آمدی، با خدا عهد کردم که تو را وقف راه دین و حق کنم. اصلا آرزوی من این بود که تو توی این راه باشی؛ برو به امان خدا پسرم.گل از گلش شگفت. خندید و صورتم را بوسید. بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود: آن شب آقاجان، امتحان اللهی اش را خوب پس داد.

8)نرسیده به روستای سرا، محمود ایستاد. آهسته گفت: کمین! طولی نکشید که از سه طرف به ما تیراندازی کردند. در تمام عمرمان، اولین باری بود که کمین می خوردیم. ظرف چند ثانیه، محمود گروه را آرایش نظامی داد. کاملا خونسرد و مسلط بود. با اسلحه تخم مرغی اش هر چند گاهی تیراندازی می کرد، تا ضد انقلاب جرأت نکند جلو بیاید. مهماتشان داشت ته می کشید. باید تا آمدن نیروی کمکی مقاومت می کردیم. در آن اوضاع و احوال محمود تغییر موضع داد و آمد وسط بچه ها. گفت: این جا جایی است که اگه چیزی از خدا بخواین اجابت می شه، خدا به شما نظر داره. صحبتش تاثیر عجیبی روی بچه ها گذاشت؛ طوری که احساس کردیم بدون نیروی کمکی می توانیم از پس دشمن بر بیاییم. با هدایت دقیق و زیرکانه ی محمود، پخش شدیم تو منطقه تا دورشان بزنیم. در همین گیر و دار، نیروی کمکی هم رسید. از همه طرف روی سر دشمن آتش می ریختیم. آن ها که این چشمه اش را نخوانده بودند، پا به فرار گذاشتند و منطقه را خالی کردند.


9) هر کسی چیزی گفت، تا اینکه نوبت به محمود رسید. گزارشی از وضعیت منطقه داد، بعد خیلی جدی و محکم گفت: ما باید با ضد انقلاب برخورد قاطع داشته باشیم، باید ریشه شان را بکنیم. همه سراپا گوش بودند، گاهی لبخند می زدند و با بغل دستی شان پچ پچ می کردند. نتیجه جلسه هم این شد که تا آخر دهه فجر کاری به کار ضد انقلاب نداشته باشیم. همین که جلسه تمام شد بچه ها دور صیاد را گرفتند. از طرز نگاهش معلوم بود خیلی از کاوه خوشش آمده، همان طور که دست کاوه را توی دستش گرفته بود، گفت: آقا محمود مواظب خودت باش! ما حالا حالا ها به تو احتیاج داریم.

10)یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی ،چیزی گفت، جوابش را بدهم. کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. دنبالش دویدم. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، چیزی بگو، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم.

         

 

[برگرفته از وبلاگ :خاطراتی کوتاه از زندگی سراسر حماسه شهید کاوه]    




تاریخ : یکشنبه 94/2/6 | 9:54 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

  • paper | فروش لینک | فروش بک لینک