زندگینامه : در سال 1322 در ایام سوگواری سالار شهیدان در شهر فریدونکنار دیده به جهان گشود از همان اوان کودکی علاقه خاصی به مسایل مذهبی داشت و طی سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مشاغل گوناگونی را تجربه کرد و در همین سالها همگام با روحانیت به رهبری حضرت امام (ره) به پا خواست و در رسوایی جنایتهای رژیم منفور پهلوی نقش ارزنده ای ایفا نمود و پس از پیروزی انقلاب در جهت استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی و پاسداری از دستاوردهای این نهضت خونین اهتمام ورزید و سپس مدتی در کنار مجاهدین افغانی علیه رژیم اشغالگر شوروی برای دفاع از مکتب توحیدی اسلام به مبارزه پرداخت و با آغاز جنگ تحمیلی به همراه اولین گروه از بسیجیان عازم جبهه های نبرد شد و در مشاغل گوناگون با متجاوزین عراقی به جنگ پرداخت و در این طریق بارها مجروح گردید اما هیچ خللی در عزم راسخ او در جهت استقرار حاکمیت ایران اسلامی بوجود نیامد و حتی شهادت برادر عزیزش نتوانست سلاحش را از وجود گرم او جدا سازد و همگام با دیگر عزیزان رزمنده به دفاع از ارزشها پرداخت و سرانجام در شامگاه اردیبهشت سال 1366 در عملیات کربلای 10 به دست عمال شیطان بزرگ در دشت خونین ماووت به ملکوت اعلا پیوست . روحش شاد و راهش مستدام باد
نقش شهید در دفاع مقدس :
درخشش و اوج ایثار شهید آنچنان بالا و والاست که وقتی پرونده رزم او را می گشاییم او با ایثار و رشادت مردانگی به دنیا آمده و با شرف و عزت و شهادت به آسمانها پرکشید . اینان سرخیل کاروان بیعتند . بیعت با امام عصر(عج) بیعت با فرستاده صاحب شهید در جهاد نور علیه ظلمت با عناوین :
1- جانشین گروهان ل 25 کربلا 2- فرمانده گروهان ل25کربلا 3- فرمانده گردان ل25کربلا 4- فرمانده محور جبهه ذوالفغاری آبادان تا جبهه ماهشهر 5- فرمانده گردان یا رسول در عملیات طریق القدس ، فتح بستان ، رمضان ، محرم ، خیبر ، بدر،والفجر 4و6و7و8، کربلای 1و2و3و5و8و9 6- فرمانده تیپ یکم ل25کربلا 7- قائم مقام لشکر 25کربلا در عملیات 10 ایفای نقش نمود تا زندگی سروپا عشق و ایثار او با خون سرخش رنگین شود
وصایـای شهید :
شما را به خون شهدای محراب و روحانیت عزیز ، شما را به خون شهدای گمنام هویزه و خرمشهر و دیگر جبهه های نور علیه سیاهی ها که دست از این رهبر نکشید .
تاریخ شهادت : تاریخ شهادت 3/2/66 در جبهه ماووت عراق
تایید شهادت شهید "حاج بصیر" توسط امام حسین(ع)
به گزارش خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، سردار رشید اسلام شهید "حاج حسین بصیر" قائم مقام لشکر 25 کربلا در شب شام غریبان سال 1322 در شهرستان فریدونکنار دیده به جهان گشود. از همان کودکی علاقه خاصی به مسائل مذهبی داشت و طی سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مشاغل گوناگونی را تجربه کرد. در همین سالها همگام با روحانیت به رهبری حضرت امام(ره) به پا خاست و در رسوایی جنایتهای رژیم منفور پهلوی نقش ارزندهای ایفا کرد؛ به همین خاطر باشگاه خبرنگاران برای حفظ یاد و خاطره آن شهید والامقام گوشههایی از خاطرات این شهید را منتشر میکند.
*رعایت مقررات
علیرغم چهره محبت آمیزش مقرراتی بود و مقید به رعایت قانون.
در سخنرانیها هم بر آن تاکید میکرد؛ آداب لباس پوشیدن، انضباط نظامی، توجه به آموزش و یادگیری و... مورد تاکید ایشان بود... حتما کلاه آهنی بر سر میگذاشت و در صورت توصیه فرماندهی سر و ریش خود را میزد.(هادی بصیر)
*استراحت دراز مدت
گفت: « هادی! دیگر پیر و خسته شدم.
احساس کهولت میکنم و نیاز به یک استراحت دراز مدت دارم.»
من تا کنون هیچ وقت کلمه خستگی را از زبان ایشان نشنیده بودم، گفتم: « انشاءالله بعد از عملیات به شمال میروید و کمی استراحت میکنید تا خستگیتان رفع شود.»
حاجی هیچ نگفت. فقط لبخندی ملایم زد. تا این که بعد از چند ساعت خبر شهادتش رسید.
آن موقع بود که من به معنای استراحت دراز مدت حاجی پی بردم.(هادی بصیر)
*روح بلند
به حاجی خبر دادند، فرزندتان به دنیا آمده است. چند روز گذشت، اما نرفت. پیش بچههایش در جبهه ماند. در اولین فرصت به او گفتم: «چرا به منزل نرفتی؟ حداقل میرفتی بچهات را میدیدی و میآمدی.»
جواب زیبایش نشاندهنده روح بلند او و جدایی او از زرق و برق دنیا بود: «اگر به فریدون کنار بروم، میترسم دلم درگرو عشق زمینی محبوس شود و در کنج قفس عشق به دنیا، از پرواز در آسمان ملکوت محروم بمانم.»(رضا علی تورانداز)
*سنگر شهادت
سنگر من و حاجی خیلی نزدیک هم بود، میگفت: «بیا سنگرهایمان را با هم عوض کنیم!»
لحظاتی بعد گفت: «منصرف شدم، بیا به سنگر خودت برو!»
عملیات شروع شد، با بیسیم صحبت میکرد و دستور آتش میداد. در همین حین خمپارهای به سنگر ایشان اصابت کرد و حاجی به شهادت رسید.(هادی بصیر)
*غم انگیزترین لحظه
حاج بصیر، در خط مقدم به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت ایشان به گوش بچههای لشکر رسید، شاید هیچ مصیبتی، هیچ غمی، هیچ احساس دلتنگی و هیچ غربتی شدیدتر و غم انگیزتر از آن لحظه برایشان نبود آقا مرتضی سرش را به بیسیم زد و متحیر ماند و شمخانی و دیگران بر او گریستند.(حاج کمیل کهنسال)
*پیکر ناشناس
حاج نوریان گفت: «حاج بصیر شهید شد نباید کسی بفهمد.»
یک پتو و طناب به آقای اصغر سالمی دادم و گفتم: «برو بالا به هادی- بردار شهید- بگو بسته را بدهد و بیاور پایین».
سوال میکرد و جریان را جویا میشد؛ اما من نگفتم. متقاعدش کردم که برود و رفت.
ساعتی بعد پیکر شهید را در حالی که صورتش بسته بود، روی قاطر گذاشته بود و به پایین آورد.
وقتی شهید را روی زمین گذاشتم تازه متوجه شد که حاج بصیر را آورده است.(احمد الماسپور)
*نماز
دشمن اقدام به ضد حمله شدیدی کرده بود. در آن لحظه حاجی از من پرسید: «ساعت چند است؟» گفتم: «ظهر شده است» ناگهان در همان شرایط تیمم کرد و به نماز ایستاد.
گفتم: «مگر خدا در این شرایط نماز را از آدم خواسته؟»
گفت: «شیرینی نماز، در اول وقت آن است.» نماز را شروع کرد و در قنوت بود که ناگهان خمپارهای در چند متری ما به زمین نشست. با شنیدن صدای سوت خمپاره به سرعت سینه خیز رفتم.
بعد از انفجار خمپاره گرد و خاک شدیدی به پا شده بود. بعد از برطرف شدن گرد و خاک حاجی را دیدم که هنوز در قنوت است. بسیار تعجب کردم و بعد از نماز از او پرسیدم: «چرا هنگامی که خمپاره افتاد خیز نرفتید؟»
گفت: «فرزندم اگر قرار باشد من به شهادت برسم چه این جا باشد چه جای دیگر؛ به وسیله خمپاره باشد یا چیز دیگر، تا قضا و قدر الهی نباشد هیچ آسیبی نخواهد رسید».(علی جهانگرد)
*حتما شهید میشوی!
حاج بصیر همیشه بیم داشت که مبادا به درجه شهادت نایل نشود. روزی عنوان کرد دیگر بیمی از شهادت ندارم و خیالم راحت شده است و حالا هر چه زودتر شهید شوم بهتر است. گفتم: «قضیه چیست شما تاکنون دلواپس شهادت بودید؟»
در جوابم گفت:«چند شب پیش در عالم رویا سراغ امام حسین(ع) را گرفتم و پرسان پرسان به اردوگاه امام رسیدم. از اصحاب حضرت سراغ خیمه امام را گرفتم و آنها نشانم دادند. نزدیک خیمه شدم.
از فردی که از خیمه محافظت میکرد، اجازه ورود خواستم، در جوابم گفت: آقا هیچ کس را به حضور نمیپذیرد. خیلی ناراحت شدم و دوباره گفتم: فقط سوالی از آقا دارم. گفت سوال را بنویس تا من جوابش را برایت بیاورم.
من هم در برگهای خطاب به اقا نوشتم آیا من شهید میشوم؟ آقا در جواب نوشتند: بله شما حتما شهید میشوید.»(سردار کمیل کهنسال)
ادامه خاطرات شهید حاج حسین بصیر در فواصل زمانی مشخص در سایت باشگاه خبرنگاران منتشر میشود.
شهید حاج حسین بصیر
قائم مقام لشکر ویژه 25 کربلا
نام پدر: محمد حسن
تولد: 1332
محل تولد: فریدونکنار
تاریخ شهادت: 2 اردیبهشت 1366
نحوه ی شهادت: اصابت خمپارهای به سنگر ایشان
محل دفن: گلزار شهدای فریدونکنار
بیوگرافی شهدا ، زندگینامه شهدای ایران, زندگینامه شهدای ایران,, زندگینامه شهدای ایران , رزمندگان اسلام ,وصیتنامه شهدا,سرداران شهید
خاطراتی از شهید حاج حسین بصیر
سال 64 جهت آموزش غواصی به منطقه بهمن شیر رفته بودیم.
حاج بصیر که فرمانده گردان یا رسول(ص) بود، هنگام آموزش غواصی در فصل زمستان، خودش برای همدردی با ما، گاهی لباس غواصی می پوشید و داخل آب می رفت.
مهمتر اینکه، آن بزرگوار پس از اتمام آموزش، به محل تعویض لباس و استحمام می رفت و آنجا آب گرم درست می کرد؛ سپس آن را با دستان مبارک خود بر سر و تن ما می ریخت.
عملیات انجام شد. پس از اینکه خط را شکستیم، یک سنگر عراقی در سمت راست ما (همجوار با لشکر 31 عاشورا) با پدافند قایق ها را تهدید می کرد. حاجی با یک آرپی چی، آن بعثی را از نابود کرد و جان بچه ها را نجات داد.
پس از اینکه کار ما غواص ها تمام شد، ماموریت گردان یا رسول(ص) هم به اتمام رسید.
حاجی احساس کرد که غواص ها به علت وجود آب در لباسشان سردشان شده است.
به همین دلیل، خودش چراغ قوه برداشت و به سنگرهای اجتماعی عراقی ها سرکشی کرد و لباس عراقی ها را برای ما آورد تا بپوشیم و سرما نخوریم. او می گفت: «لباس را بپوشید، فدای شما بشوم»
************
صبر و توکل در راه عقیده باعث حل خیلی از مشکلات و تحمل مصیبت هاست؛ ولی دیدن صحنه ای در عملیات کربلای یک هنوز در خاطرم باقی مانده است. با یکی از دوستانم، پیش حاج بصیر رسیدیم.
بر چهره اش تبسمی تلخ و تأثیر گذار ولی پرمعنا نقش بسته بود. پرسیدیم: حاجی این چیه؟
چشمان پر نفوذ و مظلومش بر پیکر سوخته شده ی داخل پتو افتاد و آرام زمزمه کرد « برادرم، اصغر!»
خدای من چه می شنیدم! انگار از شنیدن حقیقت طفره می رفتم دوباره پرسیدم: حاجی کیه!؟
این بار با صلابت بیشتری گفت: «اصغر ماست!»
و باز با لبخندی که بر لب داشت آرام شد … شاید احساس کرده بود اگر شهادت نصیب برادرش شده، چند ماه دیگر این همای سعادت بر دوش او هم بنشیند و به قافله ی سراسر نور شهدا بپیوندد.
************
قرار بود از هفت تپه به غرب کشور جهت انجام عملیات اعزام شویم.
ما جزو نیروهای گردان عاشورا از تیپ یکم لشکر 25 کربلا بودیم.
حدود یک هفته قبل از شروع عملیات کربلای 10 در منطقه ماووت عراق، گردانمان آماده حرکت بود.
آن شب، حاج بصیر به جمع گردانمان آمد و دقایقی را برای رزمنده ها سخنرانی کرد. او قبل از شروع سخنرانی، به لحنی عاشقانه و غریبانه زیارت امام حسین (ع) و اصحاب و اولادش را بر زبان جاری ساخت.
حالات عارفانه حاجی همه رزمنده های گردان را تحت تاثیر خود قرار داد؛ به طوری که اشک از چشمانشان جاری شد.
انگار که حاجی آخرین کلام و وداع خودش را با همسنگرانش نجوا کرد. گوئی که جان در قالب تن خستهاش برای پرواز بیقراری میکرد.
حاجی بالاخره در همان عملیات شهید شد. او پس از سال ها مجاهدت و مبارزه شجاعانه مزد این تلاش و مبارزه را دریافت نمود.
************
وصیت نامه شهید حاج حسین بصیر
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا، خدایی که به ما جان داد، حیات بخشید و ما را به وجود آورد.
شکر میکنم در این مقطع زمانی، فردی هستم که گر چه شاید گناهکار باشم ولی در جایی هستم که رزمندگان عزیزمان در این مکان مقدس حضور دارند. شهدایمان هم در اینجا حضور داشتهاند. ما در کنار رزمندگان عزیز هستیم و من خودم را قطرهای می دانم از دریای بیکران رزمندگان.
خود را رزمنده به حساب نمی آورم؛ چرا؟ برای اینکه جرأت ندارم که بگویم یک رزمنده هستم…
خطاب به همسرم:
شمایی که در مدت زندگی با سختی و راحتی ساختید، با مشکلات، خنده و گریه هایمان همراه بودید و من افتخار می کنم همسری مثل شما دارم.
امیدوارم به لطف خداوند که فردای قیامت پیش حضرت زهرا (س) شما را روسفید ببینم … امیدوارم که دعای خیر این حقیر بدرقه راه شما و دیگر عزیزانی باشد که همسرانشان را در راه خدا به جبهه فرستاده و می فرستند.
من زبانم قاصر از بیان فداکاری و گذشت شماست.
********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج
|
.: Weblog Themes By Pichak :.