سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میکده جنون-نوای مداحان اصفهان

سـردار رشید اسـلام شهید حاج حسین بصیر قائم مقام لشکر25 کربلا




زندگینامه : در سال 1322 در ایام سوگواری سالار شهیدان در شهر فریدونکنار دیده به جهان گشود از همان اوان کودکی علاقه خاصی به مسایل مذهبی داشت و طی سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مشاغل گوناگونی را تجربه کرد و در همین سالها همگام با روحانیت به رهبری حضرت امام (ره) به پا خواست و در رسوایی جنایتهای رژیم منفور پهلوی نقش ارزنده ای ایفا نمود و پس از پیروزی انقلاب در جهت استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی و پاسداری از دستاوردهای این نهضت خونین اهتمام ورزید و سپس مدتی در کنار مجاهدین افغانی علیه رژیم اشغالگر شوروی برای دفاع از مکتب توحیدی اسلام به مبارزه پرداخت و با آغاز جنگ تحمیلی به همراه اولین گروه از بسیجیان عازم جبهه های نبرد شد و در مشاغل گوناگون با متجاوزین عراقی به جنگ پرداخت و در این طریق بارها مجروح گردید اما هیچ خللی در عزم راسخ او در جهت استقرار حاکمیت ایران اسلامی بوجود نیامد و حتی شهادت برادر عزیزش نتوانست سلاحش را از وجود گرم او جدا سازد و همگام با دیگر عزیزان رزمنده به دفاع از ارزشها پرداخت و سرانجام در شامگاه اردیبهشت سال 1366 در عملیات کربلای 10 به دست عمال شیطان بزرگ در دشت خونین ماووت به ملکوت اعلا پیوست . روحش شاد و راهش مستدام باد

نقش شهید در دفاع مقدس :

درخشش و اوج ایثار شهید آنچنان بالا و والاست که وقتی پرونده رزم او را می گشاییم او با ایثار و رشادت مردانگی به دنیا آمده و با شرف و عزت و شهادت به آسمانها پرکشید . اینان سرخیل کاروان بیعتند . بیعت با امام عصر(عج) بیعت با فرستاده صاحب شهید در جهاد نور علیه ظلمت با عناوین :

1- جانشین گروهان ل 25 کربلا 2- فرمانده گروهان ل25کربلا 3- فرمانده گردان ل25کربلا 4- فرمانده محور جبهه ذوالفغاری آبادان تا جبهه ماهشهر 5- فرمانده گردان یا رسول در عملیات طریق القدس ، فتح بستان ، رمضان ، محرم ، خیبر ، بدر،والفجر 4و6و7و8، کربلای 1و2و3و5و8و9 6- فرمانده تیپ یکم ل25کربلا 7- قائم مقام لشکر 25کربلا در عملیات 10 ایفای نقش نمود تا زندگی سروپا عشق و ایثار او با خون سرخش رنگین شود

وصایـای شهید :

شما را به خون شهدای محراب و روحانیت عزیز ، شما را به خون شهدای گمنام هویزه و خرمشهر و دیگر جبهه های نور علیه سیاهی ها که دست از این رهبر نکشید .

تاریخ شهادت : تاریخ شهادت 3/2/66 در جبهه ماووت عراق




تاریخ : شنبه 94/2/19 | 9:38 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

تایید شهادت شهید "حاج بصیر" توسط امام حسین(ع)

شهید حاج حسین بصیر از جانشینی گروهان، مسئولیتش را در لشکر 25 کربلا شروع کرد تا به فرماندهی تیپ یکم رسید و در عملیات کربلای 10 به قائم مقامی لشکر منصوب شد و سرانجام حاج بصیر منتظر در شامگاه دوم اردیبهشت سال 1366 در عملیات کربلای 10 از قله‌های ماووت عراق به اوج آسمان پر کشید.

به گزارش خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، سردار رشید اسلام شهید "حاج حسین بصیر" قائم مقام لشکر 25 کربلا در شب شام غریبان سال 1322 در شهرستان فریدون‌کنار دیده به جهان گشود. از همان کودکی علاقه خاصی به مسائل مذهبی داشت و طی سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مشاغل گوناگونی را تجربه کرد. در همین سال‌ها همگام با روحانیت به رهبری حضرت امام(ره) به پا خاست و در رسوایی جنایت‌های رژیم منفور پهلوی نقش ارزنده‌ای ایفا کرد؛ به همین خاطر باشگاه خبرنگاران برای حفظ یاد و خاطره آن شهید والامقام گوشه‌هایی از خاطرات این شهید را منتشر می‌کند.

*رعایت مقررات
  
علی‌رغم چهره محبت آمیزش مقرراتی بود و مقید به رعایت قانون.
 
در سخنرانی‌ها هم بر آن تاکید می‌کرد؛ آداب لباس پوشیدن، انضباط نظامی، توجه به آموزش و یادگیری و... مورد تاکید ایشان بود... حتما کلاه آهنی بر سر می‌گذاشت و در صورت توصیه فرماندهی سر و ریش خود را می‌زد.(هادی بصیر)

 

 
*استراحت دراز مدت

  
گفت: « هادی! دیگر پیر و خسته شدم.
  
احساس کهولت می‌کنم و نیاز به یک استراحت دراز مدت دارم.»
 
من تا کنون هیچ وقت کلمه خستگی را از زبان ایشان نشنیده بودم، گفتم: « انشاءالله بعد از عملیات به شمال می‌روید و کمی استراحت می‌کنید تا خستگی‌تان رفع شود.»
  
حاجی هیچ نگفت. فقط لبخندی ملایم زد. تا این که بعد از چند ساعت خبر شهادتش رسید.
  
آن موقع بود که من به معنای استراحت دراز مدت حاجی پی بردم.(هادی بصیر)
 
*روح بلند
 
به حاجی خبر دادند، فرزندتان به دنیا آمده است. چند روز گذشت، اما نرفت. پیش بچه‌هایش در جبهه ماند. در اولین فرصت به او گفتم: «چرا به منزل نرفتی؟ حداقل می‌رفتی بچه‌ات را می‌دیدی و می‌آمدی.»

جواب زیبایش نشان‌دهنده روح بلند او و جدایی او از زرق و برق دنیا بود: «اگر به فریدون کنار بروم، می‌ترسم دلم درگرو عشق زمینی محبوس شود و در کنج قفس عشق به دنیا، از پرواز در آسمان ملکوت محروم بمانم.»(رضا علی تورانداز)
 
*سنگر شهادت
  
سنگر من و حاجی خیلی نزدیک هم بود،‌ می‌گفت: «بیا سنگرهایمان را با هم عوض کنیم!»

لحظاتی بعد گفت: «منصرف شدم، بیا به سنگر خودت برو!»

عملیات شروع شد، با بی‌سیم صحبت می‌کرد و دستور آتش می‌داد. در همین حین خمپاره‌ای به سنگر ایشان اصابت کرد و حاجی به شهادت رسید.(هادی بصیر)  

 
*غم انگیزترین لحظه 
 
حاج بصیر، در خط مقدم به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت ایشان به گوش بچه‌های لشکر رسید، شاید هیچ مصیبتی، هیچ غمی، هیچ احساس دلتنگی و هیچ غربتی شدیدتر و غم انگیزتر از آن لحظه برایشان نبود آقا مرتضی سرش را به بی‌سیم زد و متحیر ماند و شمخانی و دیگران بر او گریستند.(حاج کمیل کهنسال) 
 
*پیکر ناشناس

حاج نوریان گفت: «حاج بصیر شهید شد نباید کسی بفهمد.»

یک پتو و طناب به آقای اصغر سالمی دادم و گفتم: «برو بالا به هادی- بردار شهید- بگو بسته را بدهد و بیاور پایین».
 
سوال می‌کرد و جریان را جویا می‌شد؛ اما من نگفتم. متقاعدش کردم که برود و رفت.
  
ساعتی بعد پیکر شهید را در حالی که صورتش بسته بود، روی قاطر گذاشته بود و به پایین آورد.
 
وقتی شهید را روی زمین گذاشتم تازه متوجه شد که حاج بصیر را آورده است.(احمد الماس‌پور)  
 
*نماز
 
دشمن اقدام به ضد حمله شدیدی کرده بود. در آن لحظه حاجی از من پرسید:‌ «ساعت چند است؟» گفتم: «ظهر شده است» ناگهان در همان شرایط تیمم کرد و به نماز ایستاد.  

گفتم: «مگر خدا در این شرایط نماز را از آدم خواسته؟»

گفت: «شیرینی نماز، در اول وقت آن است.» نماز را شروع کرد و در قنوت بود که ناگهان خمپاره‌ای در چند متری ما به زمین نشست. با شنیدن صدای سوت خمپاره به سرعت سینه خیز رفتم.

بعد از انفجار خمپاره گرد و خاک شدیدی به پا شده بود. بعد از برطرف شدن گرد و خاک حاجی را دیدم که هنوز در قنوت است. بسیار تعجب کردم و بعد از نماز از او پرسیدم: «چرا هنگامی که خمپاره افتاد خیز نرفتید؟»


گفت: «فرزندم اگر قرار باشد من به شهادت برسم چه این جا باشد چه جای دیگر؛ به وسیله خمپاره باشد یا چیز دیگر، تا قضا و قدر الهی نباشد هیچ آسیبی نخواهد رسید».(علی جهانگرد)
 
*حتما شهید می‌شوی!

حاج بصیر همیشه بیم داشت که مبادا به درجه شهادت نایل نشود. روزی عنوان کرد دیگر بیمی از شهادت ندارم و خیالم راحت شده است و حالا هر چه زودتر شهید شوم بهتر است. گفتم: «قضیه چیست شما تاکنون دلواپس شهادت بودید؟»

در جوابم گفت:«چند شب پیش در عالم رویا سراغ امام حسین(ع) را گرفتم و پرسان پرسان به اردوگاه امام رسیدم. از اصحاب حضرت سراغ خیمه امام را گرفتم و آن‌ها نشانم دادند. نزدیک خیمه شدم.

 از فردی که از خیمه محافظت می‌کرد، اجازه ورود خواستم، در جوابم گفت: آقا هیچ کس را به حضور نمی‌پذیرد. خیلی ناراحت شدم و دوباره گفتم: فقط سوالی از آقا دارم. گفت سوال را بنویس تا من جوابش را برایت بیاورم.

من هم در برگه‌ای خطاب به اقا نوشتم آیا من شهید می‌شوم؟ آقا در جواب نوشتند: بله شما حتما شهید می‌شوید.»(سردار کمیل کهنسال)
 
ادامه خاطرات شهید حاج حسین بصیر در فواصل زمانی مشخص در سایت باشگاه خبرنگاران منتشر می‌شود.




تاریخ : شنبه 94/2/19 | 9:34 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

آلبوم تصاویر شهید حاج حسین بصیر

بازگشت به صفحه wallpaper

 

 

البوم شهید حاج حسین بصیر

 

البوم شهید حاج حسین بصیر

البوم شهید حاج حسین بصیر

آلبوم تصاویر حاج حسین بصیر آلبوم تصاویر حاج حسین بصیر آلبوم تصاویر حاج حسین بصیر

 

آلبوم تصاویر شهید حاج حسین بصیر

 

البوم شهید حاج حسین بصیر البوم شهید حاج حسین بصیر
آلبوم تصاویر حاج حسین بصیر آلبوم تصاویر حاج حسین بصیر آلبوم تصاویر حاج حسین بصیر
البوم شهید حاج حسین بصیر آلبوم تصاویر شیهد حاج حسین بصیر آلبوم تصاویر شیهد حاج حسین بصیر
آلبوم تصاویر حاج حسین بصیر آلبوم تصاویر حاج حسین بصیر آلبوم تصاویر حاج حسین بصیر

 

البوم شهید حاج حسین بصیر

 

البوم شهید حاج حسین بصیر

البوم شهید حاج حسین بصیر

آلبوم تصاویر حاج حسین بصیر آلبوم تصاویر حاج حسین بصیر آلبوم تصاویر حاج حسین بصیر

 

آلبوم تصاویر شیهد حاج حسین بصیر

 

آلبوم تصاویر شیهد حاج حسین بصیر آلبوم تصاویر شیهد حاج حسین بصیر



تاریخ : شنبه 94/2/19 | 9:33 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

شهید حاج حسین بصیر

قائم مقام لشکر ویژه 25 کربلا

نام پدر: محمد حسن

تولد: 1332

محل تولد: فریدونکنار

تاریخ شهادت: 2 اردیبهشت 1366

نحوه ی شهادت: اصابت خمپاره‌ای به سنگر ایشان

محل دفن: گلزار شهدای فریدونکنار

بیوگرافی شهدا ، زندگینامه شهدای ایران, زندگینامه شهدای ایران, زندگینامه شهدای ایران , رزمندگان اسلام

بیوگرافی شهدا ، زندگینامه شهدای ایران, زندگینامه شهدای ایران,, زندگینامه شهدای ایران , رزمندگان اسلام ,وصیتنامه شهدا,سرداران شهید

خاطراتی از شهید حاج حسین بصیر

سال 64 جهت آموزش غواصی به منطقه بهمن شیر رفته بودیم.

حاج بصیر که فرمانده گردان یا رسول(ص) بود، هنگام آموزش غواصی در فصل زمستان، خودش برای همدردی با ما، گاهی لباس غواصی می پوشید و داخل آب می رفت.

مهمتر اینکه، آن بزرگوار پس از اتمام آموزش، به محل تعویض لباس و استحمام می رفت و آنجا آب گرم درست می کرد؛ سپس آن را با دستان مبارک خود بر سر و تن ما می ریخت.

عملیات انجام شد. پس از اینکه خط را شکستیم، یک سنگر عراقی در سمت راست ما (همجوار با لشکر 31 عاشورا) با پدافند قایق ها را تهدید می کرد. حاجی با یک آرپی چی، آن بعثی را از نابود کرد و جان بچه ها را نجات داد.

پس از اینکه کار ما غواص ها تمام شد، ماموریت گردان یا رسول(ص) هم به اتمام رسید.

حاجی احساس کرد که غواص ها به علت وجود آب در لباسشان سردشان شده است.

به همین دلیل، خودش چراغ قوه برداشت و به سنگرهای اجتماعی عراقی ها سرکشی کرد و لباس عراقی ها را برای ما آورد تا بپوشیم و سرما نخوریم. او می گفت: «لباس را بپوشید، فدای شما بشوم»

************

صبر و توکل در راه عقیده باعث حل خیلی از مشکلات و تحمل مصیبت هاست؛ ولی دیدن صحنه ای در عملیات کربلای یک هنوز در خاطرم باقی مانده است. با یکی از دوستانم، پیش حاج بصیر رسیدیم.

بر چهره اش تبسمی تلخ و تأثیر گذار ولی پرمعنا نقش بسته بود. پرسیدیم: حاجی این چیه؟

چشمان پر نفوذ و مظلومش بر پیکر سوخته شده ی داخل پتو افتاد و آرام زمزمه کرد « برادرم، اصغر!»

 خدای من چه می شنیدم! انگار از شنیدن حقیقت طفره می رفتم دوباره پرسیدم: حاجی کیه!؟

این بار با صلابت بیشتری گفت: «اصغر ماست!»

 و باز با لبخندی که بر لب داشت آرام شد … شاید احساس کرده بود اگر شهادت نصیب برادرش شده، چند ماه دیگر این همای سعادت بر دوش او هم بنشیند و به قافله ی سراسر نور شهدا بپیوندد.

************

قرار بود از هفت تپه به غرب کشور جهت انجام عملیات اعزام شویم.

ما جزو نیروهای گردان عاشورا از تیپ یکم لشکر 25 کربلا بودیم.

حدود یک هفته قبل از شروع عملیات کربلای 10 در منطقه ماووت عراق، گردانمان آماده حرکت بود.

آن شب، حاج بصیر به جمع گردانمان آمد و دقایقی را برای رزمنده ها سخنرانی کرد. او قبل از شروع سخنرانی، به لحنی عاشقانه و غریبانه زیارت امام حسین (ع) و اصحاب و اولادش را بر زبان جاری ساخت.

حالات عارفانه حاجی همه رزمنده های گردان را تحت تاثیر خود قرار داد؛ به طوری که اشک از چشمانشان جاری شد.

انگار که حاجی آخرین کلام و وداع خودش را با همسنگرانش نجوا کرد. گوئی که جان در قالب تن خسته‌اش برای پرواز بی‌قراری می‌کرد.

حاجی بالاخره در همان عملیات شهید شد. او پس از سال ها مجاهدت و مبارزه شجاعانه مزد این تلاش و مبارزه را دریافت نمود.

************

وصیت نامه شهید حاج حسین بصیر

بسم الله الرحمن الرحیم

بنام خدا، خدایی که به ما جان داد، حیات بخشید و ما را به وجود آورد.

شکر می‌کنم در این مقطع زمانی، فردی هستم که گر چه شاید گناهکار باشم ولی در جایی هستم که رزمندگان عزیزمان در این مکان مقدس حضور دارند. شهدایمان هم در اینجا حضور داشته‌اند. ما در کنار رزمندگان عزیز هستیم و من خودم را قطره‌ای می دانم از دریای بیکران رزمندگان.

خود را رزمنده به حساب نمی آورم؛ چرا؟ برای اینکه جرأت ندارم که بگویم یک رزمنده هستم…

خطاب به همسرم:

شمایی که در مدت زندگی با سختی و راحتی ساختید، با مشکلات، خنده و گریه هایمان همراه بودید و من افتخار می کنم همسری مثل شما دارم.

امیدوارم به لطف خداوند که فردای قیامت پیش حضرت زهرا (س) شما را روسفید ببینم … امیدوارم که دعای خیر این حقیر بدرقه راه شما و دیگر عزیزانی باشد که همسرانشان را در راه خدا به جبهه فرستاده و می فرستند.

من زبانم قاصر از بیان فداکاری و گذشت شماست.

********

به امید گوشه چشمی.

اللهم صل علی محمد و آل محمد

ما تا ظهور ایستاده ایم

اللهم عجل لولیک الفرج




تاریخ : شنبه 94/2/19 | 9:32 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر
زندگی نامه سردار شهید حاج حسین بصیر

در شام غریبان عاشورای حسینی سال 1322 در یکی از روستاهای «فریدونکنار» به دنیا آمد. او اولین فرزند زوج «محمد حسن بصیر» و سیده «سکینه طیبی نژاد» بود که در دورة ارباب و رعیتی به عنوان یک رعیت در زمین های ارباب کشاورزی می کردند. مادرش می گوید : «در آن دوره ما رعیت مردم بودیم و گندم و پنبه می کاشتیم. ما کار می کردیم و ارباب می برد. حتی خانه ای که زندگی می کردیم مال ارباب بود.»
«حسین» در مهر ماه 1329 در سن 7 سالگی به مدرسه فرستاده شد و دوره شش ساله ابتدایی نظام قدیم را در مدرسه «سنایی» فریدونکنار گذراند.
بعد از اتمام دوره ششم ابتدایی نظام قدیم ترک تحصیل کرد و نزد یکی از بستگانش در “بابل» به آهنگری مشغول شد. در کنار این کار در امور کشاورزی به پدرش کمک می کرد.
اول شهریور 1341 برای انجام خدمت وظیفه به «تهران» اعزام شد و در آنجا به دلیل فعالیت های سیاسی و پخش اعلامیه های امام خمینی(ره) به پادگان منظریه قم تبعید گردید. شرایط سخت و دشوار خدمت سربازی را در اول شهریور 1343 به پایان رساند. در سال 1346 در بیست و چهار سالگی ـ با خانم «آمنه براری» ازدواج کرد.
در دوم مرداد 1350 در شرکت باطری سازی وزارت جنگ در تهران مشغول به کار شد ولی به علت فعالیتهای سیاسی در اول مهر 1353 اخراج گردید. به دنبال آن به زادگاهش «فریدونکنار» بازگشت و مشغول آهنگری شد. مدتی بعد به کمک پدرش یک کارگاه ساخت در و پنجره آلومینیومی راه اندازی کرد و مشغول کار شد.

او در رژیم پهلوی به طور گسترده و همه جانبه مبارزه می کرد به همین خاطر چند بار دستگیر و روانه زندان شد درسال 1357 برنامه راهپیمایی «فریدونکنار» را با تظاهرات مردم در «تهران» هماهنگ می کرد و در شهر هسته مبارزه و راهپیمایی را سازمان داد.
تا 30 دی ماه 1359 در جبهه حضور داشت و بعد از دو ماه مراجعت به زادگاهش بار دیگر در اول فروردین 1360 به جبهه اعزام شد.مدتی در منطقه «گیلان غرب» مسئول حفاظت از قله های «صدفی»،«ابرویی» و «کرجی» بود.
حسین از اول فروردین تا پنجم تیرماه 1360 در مناطق مرزی بود و در عملیات طریق القدس و فتح بستان شرکت داشت. پس از عملیات ها برای مدت کوتاهی بازگشت.اما بار دیگر در 8 بهمن 1360 به جبهه اعزام و تا شهریر 1362 به عنوان بسیجی و به طور مستمر در جبهه ها بود. در این مدت به عنوان جانشین فرمانده گردان در لشکر 25 کربلا انجام وظیفه می کرد و در عملیات فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، محرم و والفجر مقدماتی شرکت کرد.
در بیست و هشت شهریور ماه 1362 در منطقه جنگی به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمد. از آن پس فرماندهی گردان یا رسول (ص) لشکر کربلا را عهده دار شد. یکی از همرزمانش می گوید : به ندرت لباس فرم سپاه را می پوشید و اکثر وقت ها لباس خاکی بسیجیان بر تن داشت. روزی در قرارگاه با فرماندهان عالی رتبه جنگ مانند محسن رضایی و علی شمخانی جلسه داشت. مشاهده کردم که با همان لباس خاکی بسیج می رود تا در جلسه شرکت کند. گفتم بهتر نیست تا لباس فرم سپاه را بپوشید ؟ در جوابم گفت : فرزندم ! من این لباس را دوست دارم و به آن افتخار می کنم و از خدا می خواهم که همین لباس را کفنم قرار دهد. دوست دارم لباس رزم کفنم شود و در آن روز بزرگ که همه در پیشگاه محبوب سرافکنده می ایستیم در قافله پر شور شهیدان سربلند بر حریر خویش مباهات کنم .
در عملیات والفجر 4 به سمت جانشینی تیپ یکم ویژه 25 کربلا منصوب شد.پس از عملیات الفجر 4در عملیات والفجر 6 نیز با همین مسئولیت شرکت کرد و بر اثر اصابت ترکش مجروح گردید. در سال 1363 با تقلیل بعضی از تیپهای لشکر فرماندهی گردان یا رسول (ص) را به عهده گرفت. در همین سال به زیارت بیت اللّه الحرام مشرف شد.
او همچون تمامی سرداران گمنام جنگ متواضع و فروتن بود. وقتی که عنوان و سمت وی در جبهه سوال شد، گفت : «مثل رزمندگان بسیجی من هم دارم می جنگم.»
وقتی ضرورت جبهه و عملیات اقتضاء می کرد آن را با هیچ چیزی عوض نمی کرد. حتی در جریان ازدواج دختر اولش با «مرتضی جباری»- که رزمنده دایم الحضور جبهه بود و بعد ها شهید شد ـ شرکت نکرد و در جبهه بود.
حاج بصیر نسبت به حفظ بیت المال بسیار حساس بود. یکی از همرزمانش می گوید : قبل از عملیات بدر حاجی برای سرکشی به نیروهای پادگان بیگلو آمده بود و مشغول صحبت کردن با مسئولان گردان بود. ناگهان لامپ کوچکی را مشاهده کرد که در خاک ها افتاده بود خم شد و آن را برداشت و نگاهی به آن کرد و متوجه شد که سالم است و مسئول تدارکات گردان را خواست و به او گفت چرا لامپ را دور می اندازید. اگر چه این لامپ کوچک است ولی بیت المال است و باید در روز قیامت جواب دهید. در حفظ بیت المال کوشا باشید تا خدای ناکرده در روز قیامت سرافکنده نباشید. حاج بصیر در گردان تاکید داشت که در موقع اذان نیروها اذان دسته جمعی بگویند. او با نیروهای تحت امر بسیار صمیمی بود و گاهی اتفاق می افتاد نیروهای گردان اگر خواب می دیدند برای تعبیر آن به نزد حاجی می رفتند و او با صبر و حوصله خواب آنها را تعبیر می کرد. یکی از همرزمانش می گوید : صبح روزی در چادر فرماندهی مشغول خوردن صبحانه بودیم که به حاجی گفتم: یکی از دوستان خواب دید که یکی از انگشتان دستم قطع می شود. حاجی در تعبیر آن گفت : «یکی از بهترین دوستانت را از دست خواهی داد .» دیری نپایید که دوست عزیزم محمد تیموریان در عملیات بدر به شهادت رسید. وقتی حاجی خبر شهادت تیموریان را شنیدگفت : «شهید تیموریان فرزند من بود وشهادت او کمرم را شکست.»
حاج حسین بصیر بعد از شرکت در عملیات بدر در عملیاتهای زنجیره ای قدس در سال 1364 شرکت داشت و با هدایت نیروهایش توانست پاسگاه «بلالیه» و «ابولیله» عراق را تصرف کند. پس از عملیات قدس، گردان یا رسول (ص) به عنوان گردان نمونه مأمور ادغام در لشکر 77 خراسان شد. بعد از اتمام ماموریت، نیروهای گردان برای آموزش غواصی و کسب آگاهی برای انجام عملیات والفجر 8 به منطقه «بهمنشیر» انتقال یافتند و بصیر شخصاً آموزش نیروها در رودخانه را به عهده داشت. در همین زمان به فراندهی یکی از تیپهای عملیاتی لشکر ویژه 25 کربلا منصوب شد.
بعد از تصرف شهر فاو به فرماندهی محور عملیاتی منصوب شد و در حالی که شبانه روز دوشادوش رزمندگان در منطقه عملیاتی حضور داشت بر اثر اصابت ترکش به قفسه سینه و بازو مجروح شد. در سال 1364 در مازندران و فریدونکنار شایع شد که حاج بصیر به شهادت رسیده است. مطرح شدن این موضوع در صبحگاه سپاه مازندران به این شایعه قوت بخشید. اما بسیجیان فریدونکنار در یک شب که برای اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد جامع شهر رفته بودند با خبر شدند که حاجی به فریدونکنار آمده است. آنها با سردادن شعارهای حماسی به سوی منزل حاجی حرکت می کنند. در بین راه عده ای از مردم نیز به آنها پیوستند تا به خانه حاجی رسیدند و شعار می دادند «حاجی سرت سلامت.» جمعیت گرداگرد حیاط خانه به یاد شهیدان جنگ اقدام به نوحه سرایی کردند. سپس حاجی شروع به سخنرانی کردند و با ذکر آیه ای از قرآن مجید تشکر از حضار در حالی که قطرات اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «ای عزیزان من ! نور چشمان من ! چرا شعار سرت سلامت می دهید. من خسته و تنها شده ام ؛ دلم گرفته ؛ دوستانم همه رفتند و عزیزانم مرا تنها گذاشتند. شما نمی گذارید که به آنان ملحق شوم. همین شعارها و دعاهای شماست که مرا از آنان جدا کرده است. شما انسانهای بزرگی هستید و خدا به شما نظر دارد و حرف شما را اجابت می کند.»
در عملیات صاحب الزمان (عج) که در منطقه فاو در سال 1365 انجام گرفت حضور داشت. دشمن که با شروع عملیات متوجه حضور نیروها ی ایرانی شده بود اقدام به آتش سنگین روی مواضع رزمندگان کرد به طوری که نیروها در دویست متری خاکریز دشمن زمین گیر شدند و تلاش فرماندهان گردان برای به حرکت در آوردن و پیشروی نیروها ثمری نداشت. وضعیت با بی سیم به حاجی گزارش شد و او به سرعت خود را به خط مقدم رساند و با صدای خوش و ملایم اما استوار گفت : «فرزندان من، کربلا رفتن خون می خواهد.»
بعد یا حسین گویان نیروهای زمین گیر شده را تشویق به پیشروی کرد و آنان که با حضور حاجی در جمع جانی دوباره گرفته بودند با ندای یا حسین (ع) به خاکریزه های دشمن یورش بردند و مواضع آنان را به تصرف در آوردند. بعد از اتمام عملیات که با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان مصادف بود، حاجی به مقر پشتیبانی برگشت و وارد چادر تدارکات شد و تا صبح مشغول عبادت بود.
قبل از عملیات کربلای 1 در سال 1365 و فتح مهران حاج بصیر خواب می بیند که در عالم رویا سیبی شیرین به او داده اند که مانند آن را هرگز نخورده بود. خودش این خواب را به شهادت تعبیر می کرد.
در عملیات کربلای 1 بعد از فتح قله قلاویزان مشاهده کرد که بعضی از رزمندگان با اسرا با عصبانیت رفتار می کنند. با دیدن این منظره بسیار ناراحت شد و گفت : «اسرا هیچ وسیله دفاعی ندارند، پس با برخوردی مناسب با آنها رفتار کنید و کاری نکنید که خداوند ورق جنگ را برگرداند و پیروزی را به شکست مبدل نماید.» حاج بصیر در عملیات کربلای 4 نیز حضور داشت.

در ادامه عملیات کربلای 5 یک دسته شانزده نفری به اتفاق حاجی که فرمانده محور عملیات بود برای نجات گردان نصر از محاصره دشمن به سوی نوک شمشیری دریاچه ماهی حرکت کردند. آنها در داخل کانال که عرض آن حدود سی سانتی متر بود با تمام توان جنگیدند تا اینکه مهماتشان به تمام رسید.
در این عملیات مرتضی جباری ـ داماد حاجی، فرمانده گردان عاشورا ـ در شلمچه به شهادت رسید. حاجی در مراسم بزرگداشت سومین روز شهادت در مجلس عزای او حضور یافت و در سخنان کوتاهی اعلام کرد : « خدا را شاهد می گیرم که به خاطر شرکت در این مجلس عزا برای اینکه در مراسم بزرگداشت دامادم شرکت کنم جبهه را ترک نکرده ام، بلکه به امر فرمانده لشکرم در اینجا حضور یافتم تا شما مردم شهید پرور و دوستان مرتضی و جوانان غیور این سامان را به سوی جبهه حماسه و شرف فراخوانم.» این سخنان باعث شد تا جمع کثیری از بسیجیان فریدونکنار به سوی جبهه اعزام شوند.
حاج بصیر در 19 فروردین 1366 به قائم مقامی فرمانده لشکر 25 کربلا منصوب شد و در عملیات کربلای 8 شرکت کرد. در این عملیات دو همرزم او سردار محمد حسن قاسمی طوسی و سردار حمیدرضا نوبخت به شهادت رسیدند.
حاج حسین بصیر قبل از هر عملیات موهای سر و صورت را اصلاح می کرد و گفت : «عملیات سعی در صفای مستی و طواف کعبه عشق است.»
نقل است که روزی حاج بصیر از مادرش خواست به وی اجازه دهد بر سجاده اش دو رکعت نماز حاجت بخواند و پس از نماز خواندن به دعایش آمین بگوید. مادرش با قبول این درخواست بر دعای او آمین می گوید. حاجی بعد از دعا رو به مادرش کرده و پرسید مادر آیا می دانی دعایی که کردم چه بود ؟ مادر گفت : «حتماً پیروزی رزمندگان.» جواب داد : «بله آن به جای خودش ولی من از خدا طلب شهادت کردم وچون می دانم دعایت مانع شهادتم می شود امروز خواستم آمین تو را بر شهادتم بشنوم.» مادر در جواب فرزند می گوید : «پسرم من به خدا از شهادت تو باک ندارم همچنان که برادرت اصغر شهید شد و هادی در جبهه است. دوست دارم شما زنده بمانید و از امام و انقلاب دفاع کنید.»
قبل از شروع عملیات کربلای 10 شبی که با نیمه شعبان مصادف بود، حاج بصیر خطاب به رزمندگان گفت:«انتظار یعنی حرکت و انتظار یعنی ایثار، یعنی خون؛ انتظاریعنی ادامه دادن راه شهیدان، انتظار برای این است که انسان در سکون آب گندیده نباشد، انتظار خیمه خروشان استو دریای مواج.» نقل است که حاجی قبل از هر عملیات یکی از معصومین را در خواب می دید و برای تقویت روحیه بسیجیان و رزمندگان آن خواب را برای آنان تقویت می کرد. بعد از آن نوحه ای می خواند تا رزمندگان با معنویت بیشتری در عملیات شرکت نمایند. قبل از عملیات کربلای 10 برادرش هادی به حاجی می گوید : «چرا در این عملیات برای رزمندگان خوابی را تعریف نکردی ؟»
حاجی گفت : «قبل از این عملیات هیچ خوابی ندیدم و این نشانه آن است که این بار می خواهم خودم به کنار امام حسین (ع) بروم و برای این لحظه روز شماری می کنم .» غروب عملیات حاجی به اتفاق تنی چند از رزمندگان در سنگر نشسته بود. دستی به محاسنش کشید. گفت : دیگر پیر و خسته شده ام و نیاز به استراحت دراز مدت دارم.
برادرش هادی می گوید: «من که هیچگاه کلمه خستگی را از حاجی نشنیده بودم با تعجب گفتم : ان شاءاللّه بعد از عملیات به شمال بروید و کمی استراحت کنید.» در شب عملیات شیشة عطری ازجیبش بیرون آورد و به سر و صورت تک تک افرادی زد که با او وداع می کردند. به آنها می گفت:«اگر به فیض شهادت نائل شدید ما را فراموش نکنید؛ ما از شما التماس دعا داریم.»
حاج بصیر در سال 1366 در عملیات کربلای 10 در ارتفاعات برفگیر ماووت حضور داشت.
سرانجام در دوم اردیبهشت 1366 در شب عملیات کربلای 10 بر فراز ارتفاعات ماووت خمپاره ای بر سنگر او فرود آمد و حاج حسین بصیر در سن چهل و پنج سالگی بعد از هفت سال حضور مستمر در جبهه های نبرد به شهادت رسید.
پیکر شهید حاج حسین بصیر در میان انبوه جمعیت سوگوار تشییع و در گلزار شهدای «فریدونکنار» به خاک سپرده شد.



تاریخ : شنبه 94/2/19 | 9:31 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

  • paper | فروش لینک | فروش بک لینک