زندگی نامه شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی
سال 1334 ه. ش در خانوادهای مؤمن در شهر اصفهان متولد شد. تولد او مصادف با شب ولادت حضرت امیرالمؤمنین (ع) بود. پدرش برای نامگذاری او به قرآن تفأل نموده بود، نام او را عبدالله گذاشت. ( بر مبنای آیهی 32 از سورهی مریم )
عبدالله دوران کودکی و نوجوانی را در دامان پاک پدر و مادر خود سپری کرد. وی در دورهی دبیرستان، همزمان با تحصیل، در کنار پدرش به کار پرداخت. از نوجوانی شور و علاقهی خاصی به مسایل مذهبی و ترویج و تبلیغ علوم الهی داشت و شاید همین انگیزه او را در مسیر فراگیری دروس حوزوی و ورود به سلک روحانیت و طلبگی قرار داد.
ال 1334 ه. ش در خانوادهای مؤمن در شهر اصفهان متولد شد. تولد او مصادف با شب ولادت حضرت امیرالمؤمنین (ع) بود. پدرش برای نامگذاری او به قرآن تفأل نموده بود، نام او را عبدالله گذاشت. ( بر مبنای آیهی 32 از سورهی مریم )
عبدالله دوران کودکی و نوجوانی را در دامان پاک پدر و مادر خود سپری کرد. وی در دورهی دبیرستان، همزمان با تحصیل، در کنار پدرش به کار پرداخت. از نوجوانی شور و علاقهی خاصی به مسایل مذهبی و ترویج و تبلیغ علوم الهی داشت و شاید همین انگیزه او را در مسیر فراگیری دروس حوزوی و ورود به سلک روحانیت و طلبگی قرار داد.
این شهید بزرگوار در کنار کسب علوم دینی به اتفاق چند تن از دوستانش در مسجد محل، انجمن دینی و خیریه، هیأت حضرت رقیه (ع)، کلاسهای آموزش قرآن و صندوق قرضالحسنه را پایهگذاری کرد و عملاً مسؤولیت ارشاد دوستان همسن و سال خود را به عهده گرفت و قرآن و مسایل سیاسی روز را به آنها تعلیم میداد، که به تدریج همین محافل دوستانه به جلسات مخفی تبدیل گردید. در این مقطع عمدهی توجه و تلاش عبدالله و دوستانش به پخش اعلامیه، کتاب و تبیین اهداف مبارزاتی و شخصیت حضرت امام خمینی (ره) و افشای خیانتهای رژیم شاهنشاهی نسبت به اسلام و مسلمین معطوف گردید و سرانجام پس از چند سال تحصیل حوزوی و تبلیغ و ترویج احکام الهی، در سال 1353 به همراه برادر شهیدش (حجتالاسلام رحمتالله میثمی) و چند تن دیگر از دوستانش، به قم هجرت نمود و در مدرسهی شهید حقانی سکنی گزید و به تعلیم و تربیت و تکمیل دروس دینی پرداخت.
وی که در کنار درس به مبارزه با رژیم نیز مشغول بود، با خیانت یکی از منافقان، تحت تعقیب قرار گرفت و به همراه چند طلبهی دیگر در همین سال دستگیر و روانهی زندان شد. در زندان با وجود آنکه شکنجههای فراوانی را تحمل نمود، ذرهای نرمش نشان نداد و با تجاربی که داشت محیط زندان را به کلاس درس تبدیل نمود و در حالی که از محضر بعضی از روحانیون کسب فیض میکرد، به اتفاق سایر زندانیان همبند به تحقیق و مطالعهی علوم و معارف قرآن و نهجالبلاغه میپرداخت.
او تعالیم روحبخش قرآن را به زندانیان آموزش میداد و این حرکتها در روحیهی زندانیانی که تحت تأثیر گروهکهای ملحد و منافق بودند، تأثیر به سزایی داشت.
شهید میثمی که سی ماه از عمر پرثمرش را در زندان ستمشاهی به سر برده بود، در سال 1357 به دنبال مبارزات قهرمانانهی ملت رشید ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) از زندان آزاد شد و پس از رهایی، با روحیهی انقلابی خود در جهت به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی از اهدای هر آنچه که در توان داشت، کوتاهی نکرد.
ایشان با پیروزی انقلاب اسلامی، جهت ادامهی تحصیل به حوزهی علمیهی قم رفت و از محضر اساتید بزرگوار کسب علم کرد. سپس در کنار دوست دیرینهاش روحانی شهید، «مصطفی ردانیپور» و برای یاری رساندن به این نهضت الهی، مدتی را در کردستان گذراند و از آنجا به دنبال تشکیل سپاه در یاسوج، به آن شهر عزیمت کرد، تا در کنار عزیزان پاسدار به سازماندهی و ارشاد عشایر محروم بپردازد.
او که بعد از آزادی از زندان، با سابقهی سیاسی قبلی خود میتوانست در بسیاری از جاهای حساس کشور نیرویی کارآمد باشد، ولی گمنامی را برگزید و بدون نام و شهرت و آوازه، با هدف رشد و اعتلای اسلام، در هر نقطه از سرزمین اسلامی خالصانه خدمت کرد.
شهید میثمی در مدت حضور در استان کهگیلویه و بویراحمد سهم بزرگی در تأمین امنیت و ثبات این منطقه عشایری داشت و تلاشهای فراوانی برای کمک و رسیدگی به مستمندان و خانوادهی شهدا به کار بست.
این شهید سعید علاوه بر خدمت در سپاه، در تشکیل بسیاری از نهادهای انقلاب اسلامی در استان کهگیلویه و بویراحمد نقش بارزی داشت و همواره مورد مشاورهی مسؤولین استان قرار میگرفت.
پس از سی ماه خدمت و تلاش شبانهروزی در آن منطقهی محروم، از سوی نمایندهی حضرت امام (ره) در سپاه، به عنوان مسؤول دفتر نمایندگی حضرت امام (ره) در منطقهی نهم (فارس، بوشهر، کهگیلویه و بویراحمد) منصوب گردید.
از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی شهید میثمی جنگ را یک نعمت بزرگ و یک سفرهی گستردهی الهی میدانست ومعتقد بود هرکس بیشتر بتواند در جنگ شرکت کند، از این سفرهی الهی بیشتر بهره برده است. لذا در بسیاری از صحنهها و ، برادرش در مقابل مناطق عملیاتی حضور فعال داشت و یکی از آنها (تپههای شهید صدر) چشمانش به شهادت رسید.
او همچنین به تأسی از حضرت امام (ره) و رهبر و مقتدایش معتقد بود که جنگ در رأس همهی امور است و بقیهی مسایل در مرحلهی بعد. بنابراین بسیار مشتاق بود که همیشه در جبهه بماند، تا اینکه از طرف حضرت حجتالاسلام و المسلمین شهید محلاتی، «نمایندهی محترم حضرت امام (ره) در سپاه» به مسؤولیت نمایندگی امام در قرارگاه خاتمالانبیاء (ره) ـ که قرارگاه مرکزی و هدایت کنندهی تمامی نیروهای سپاه و بسیج و سایر نیروهای مردمی بود ـ برگزیده شد، تا با حضور در میان برادران سپاهی، بسیجی و ارتشی، شمع محفل رزمندگان و مایهی قوت قلب آنان باشد.
شهید میثمی که با علاقه و عشق بینظیر این سنگر را انتخاب کرده بود، در آن شرایط حساس در کنار فرماندهان و رزمندگان، توانست نقش مهمی را در انسجام نیروها و رشد معنویات در جبهه ایفا کند. سخن او همواره و بخصوص در خطوط مقدم نبرد و شبهای عملیات الهامبخش رزمندگان و مسؤولان جنگ بود.
او حتی برای زیارت خانهی خدا هم حاضر نبود، لحظهای جبهههای نبرد حق علیه باطل را ترک کند، چرا که معتقد بود جبهه اجر زیارت خانهی خدا را هم دارد.
او عاشقی دلباخته بود و عشق را تنها با ایثار و فداکاری قرین میدانست و اهدای خود را در راه حق، تنها ذرهای برای شکر این همه نعمت برمیشمرد و توفیق حضور در جبهه را ارمغانی میدانست که با یاری معشوق به ظهور خواهد رسید.
این شهید بزرگوار که همواره در میدان جهاد حاضر بود، یار و یاور رزمندگان اسلام به شمار میرفت. تکلیف دینی در نزد او بر همه چیز مقدم بود. بصیرت و آگاهی او در آن شرایط سخت، گرهگشا بود، اخلاص و تقوای او امید را در دلها زنده میکرد و تبسمش یأس و نومیدی آنان را میزدود. او حقیقتاً در بسیاری از صحنهها پیشتاز بود. دلسوزی، ایمان و علاقهاش به حضرت امام (ره) و انقلاب، او را پذیرای همهی سختیها کرده بود.
شهید میثمی در کوران حوادث انقلاب و جنگ بر این نکته تأکید مینمود که: «وقتی انسان برای خدا کار کند، هرچند هم آن کار کوچک باشد، چنان نمود دارد که اصلاً خودش هم باور نمیکند.»
کار کردن در راه خدا و خدمت به بندگان برایش به مثابهی عبادت و از همه چیز شیرینتر بود. زیرا فعالیت و تلاش برای رضای خدا را معراج خود میدانست و در حقیقت، تعالی و رسیدنش به کمال معنوی، نتیجهی همین اخلاص و عشق به خدمتگزاری بود. او هر آنچه داشت، در طبق اخلاص نهاده بود و برای احیای دین خدا و ارزشهای متعالی سر از پا نمیشناخت.
ایثار و از خود گذشتگی او به حدی بود که در همه حال، برای سپاهیان اسلام، نمونه و الگو بود. اعتقاد راسخ و روح باصفایش که در مراحل مختلف زندگی، به ویژه در دوران زندان، صیقل یافته بود، از او انسانی وارسته ساخته بود، که جز در وادی سالکان طریق عشق و مخلصان درگاه معبود، نمیتوان چنین یافت.
شهید میثمی همواره مسؤولیت عظیم فرماندهان و نیروهای رزمنده و امانت سنگین و بار مسؤولیت شهدا را یادآوری میکرد و میگفت: «خدا میداند اگر پیام شهدا و حماسههای آنها را به پشت جبهه منتقل نکنیم، گنهکاریم.»
این عالم وارسته و روحانی مبارز که با درک تکلیف و شناخت زمان، خدمت در جبههها را بر همه چیز ترجیح داده بود، به رزمندگان گوشزد مینمود:
«اگر به خاطر مشکلات و به اسم پایان مأموریت و غیره بخواهیم برگردیم، نوعی سقوط است.
برادران پیوسته از خدای خود بخواهید که توفیق ادامهی نبرد را از ما نگیرد. خدا میداند روز قیامت وقتی روزهای جبههمان را ببینیم و روزهای مرخصی را هم ببینیم، گریه خواهیم کرد که ای کاش مرخصی نرفته بودیم.»
شهید میثمی که در فراز و نشیبهای انقلاب و جنگ، وظیفهی خود را خوب میشناخت و با حضور مستقیم در جبههها و خطوط مقدم، سند زندهی عمل به تکلیف و همراهی روحانیت با فاتحان میادین رزم را به نمایش می گذاشت، در یکی از سخنرانیهایش برای رزمندگان اسلام گفت:
«برادران! پیشروی و عقبنشینی در خاک، شکست و پیروزی نیست، حقیقت پیروزی، وحدت و انسجام؛ و حقیقت شکست، اختلاف ماست.
اگر خدای ناکرده به واسطهی حرفهای اختلافانگیز ما رزمندگان در کارشان سست شوند، تمام عواقب و گناهان آن به گردن ماست.»
این روحانی مبارز و فداکار آنگاه که میدید رزمندگان و فرماندهان، برای دفاع از اسلام به شهادت میرسند و مزد جهاد را دریافت مینمایند، میگفت:
«خدا میداند که من این روزها دارم زجر میکشم، چرا که میبینم برادران ما چه زیبا به پیشگاه خدا میروند. خدا نکند که عاقبت ما، جور دیگری باشد.»
سرانجام همانطور که در شب دوم عملیات بزرگ کربلای 5 به دوستان گفته بود: «من در این عملیات اجر خودم را از خدا میگیرم.» هنگامی که در تاریخ 9/11/65 سحرگاهان، آن زمان که دلباختگان جمال محبوب، برای مناجات با خدای خویش مهیا میشوند، وعدهی الهی تحقق یافت و در منطقهی عملیاتی کربلای 5، از ناحیهی سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و بعد از سه روز در 12 بهمن (مطابق با دوم جمادیالثانی که مصادف با شب شهادت حضرت زهرا (ع) بود) به دیدار معبود و مهمانی اولیای خدا شتافت و به آرزوی دیرینهی خود نایل گردید.
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران اصفهان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید
وصیت نامه شهید میثمی
شهید حجت الاسلام «عبدالله میثمی» 12خرداد سال1344 در اصفهان چشم به جهان گشود.در نوجوانی وارد حوزه علمیه اصفهان و از آنجا راهی قم شد. به دلیل مبارزه با رژیم پهلوی سر از زندان قصر تهران درآورد. برای آن که اذیتش کنند، با یک کمونیست هم سلولی اش کردند. بعد از آزادی برای مبارزه و تبلیغ راهی شهرکرد شد. جنگ شد. ازدواج کرده بود اما به قول خودش زندگی او جبهه بود. در جبهه نمازش را کامل می خواند. می گفت؛ اینجا وطنم است. نماینده حضرت امام در قرارگاه خاتم الانبیاء شده بود. کربلای پنج بود که ترکش خورد. چند روز بعد 12بهمن 65، شهید شد. آن روز، روز شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود.
متن زیر آخرین وصیت نامه این شهید بزرگوار است که به تازگی توسط مؤسسه «میقات» کشف شده و برای اولین بار منتشر می شود. لازم به توضیح است که تنها چند جمله که در مورد مسائل شخصی بوده، درج نشده و به جز این مورد، متن کامل و بدون دخل و تصرف است.
«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»
«بسم الله الرحمن الرحیم»
الحمدلله رب العالمین و الصلوه والسلام علی اشرف الانبیاء والمرسلین ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین
و اما بعد از حمد خدای تبارک و تعالی و درود به پیغمبر و اهل بیتشان علیهم السلام خداوند توفیق عنایت فرمود که در شب شانزدهم اسفندماه سال هزارو چهارصد و شصت شمسی مطابق با جمادی الاول در ایام وفات فاطمه زهرا سلام الله علیها وصیتنامه ای بنویسم. و خدایا تو گواهی در این لحظه که در خدمت مقام وحدانیت، این کلمات را می نویسم بسی شرمنده و شرمسارم، چرا که بندگان تو را می بینم که در جبهه های حق بر علیه باطل می جنگند و در سنگرهای خود وصیتنامه های شهید وارانه می نویسند. خدایا دلم می سوزد که چرا به زمین چسبیدم. خدایا اگر من بیچاره در این لحظه بمیرم فردا در مقابل این جوانانی که از لذت و عیش و نوش دنیا بریدند و رو به تو آوردند سرافکنده خواهم بود.
اشهد ان لااله الاالله وحده لاشریک له و اشهدان محمدا صلی الله علیه و آله عبده و رسوله و ان علیا امیرالمؤمنین و حسن بن علی المجتبی و حسین بن علی السیدالشهدا و علی بن الحسین زین العابدین و محمدبن علی باقر علم النبین و جعفربن محمد الصادق و موسی بن جعفر الکاظم و علی بن موسی الرضا و محمدبن علی التقی و علی بن محمدالنقی والحسن بن علی العسگری و حجه بن الحسن المهدی صلواتک علیهم اجمعین ائمتی و سادتی بهم اتولی و من اعدائهم اتبری و ان ما جاز به النبی حق و ان الله بعث من فی القبور.
ای پدر بزرگوار و مادر مهربانم و ای خواهران و برادران و ای همه کسانی که با شما در دنیا مانوس بودم از شما عاجزانه می خواهم که پیوسته از برایم طلب مغفرت کنید چرا که با رویی سیاه از دنیا می روم. شما نمی دانید خدا چقدر لطف کرده گناهان مرا از شما پوشانده. آنچه در دوران زندگیم بیش از همه چیز مرا رنج داد و باعث خون دل خوردن من شد، اخلاص نداشتنم بود و الان نمی دانم در مقابل خدای بزرگ چه عملی را همراه خود ببرم. دومین مسئله ای که مرا در زندگی عقب انداخت که موفق نشوم از فیض های بزرگتری بهره مندتر گردم، بی نظمی و بز صفتی من بود که جسته گریخته کار می کردم و به هر کشتزاری دهانی می زدم. این است که دستم از حسنات تهی است. و سومین چیزی که گوشت بدنم را آب کرد و در دنیا مرا سوزاند تا قیامت چه بر سرم آورند غیبت بخصوص غیبت علما بود. خدا کند ک?ی داشتیم.
امام خمینی : این جانب هر وقت با این عزیزان معظم برخورد مىکنم یا وصیتنامه انسانساز شهیدى را مىبینم احساس حقارت و زبونى مىکنم. اینان سند ایمان و تعهدشان را به اسلام در دست دارند، و قبور شهدا و اجساد و ابدان معلولان، زبان گویایى است که به عظمت روح جاوید آنان شهادت مىدهد، و شکایتى اگر دارند از آن است که به فیض شهادت نرسیدهاند
سردار شهید حجت الاسلام و المسلمین حاج عبدالله میثمی
نام پدر : اصغر
تاریخ تولد :09/03/1334
محل تولد : اصفهان
تاریخ شهادت :12/11/1365
محل شهادت: شلمچه
عملیات شهادت: کربلای 5
محل دفن :گلستان شهدای اصفهان
آخرین مسئولیت: نماینده حضرت امام (ره) در قرارگاه خاتم الانبیا (ص) ستادکل
پایگاه صالحات - شهید حجت الاسلام «عبدالله میثمی» 12خرداد سال 1344 در اصفهان چشم به جهان گشود.در نوجوانی وارد حوزه علمیه اصفهان و از آنجا راهی قم شد. به دلیل مبارزه با رژیم پهلوی سر از زندان قصر تهران درآورد. برای آن که اذیتش کنند، با یک کمونیست هم سلولی اش کردند. بعد از آزادی برای مبارزه و تبلیغ راهی شهرکرد شد. جنگ شد. ازدواج کرده بود اما به قول خودش زندگی او جبهه بود. در جبهه نمازش را کامل می خواند. می گفت؛ اینجا وطنم است. نماینده حضرت امام در قرارگاه خاتم الانبیاء شده بود .
نماز جماعت هایش معروف بود بین همه .هیچ وقت نماز را طولانی نمی کرد ، مگر نماز فُرادایش را که سجده هایش طولانی بود وگریه هایش زیاد!
این اواخر می گفت :
"از خودم بدم می آید .خسته شدم از بس برای مجلس شهدا سخنرانی کرده ام . از وقتی آمده ام جبهه ، ماه ها را می شمرم که سر سی ماه جواب و مزد کارهایم را از خدابگیرم".
پیش از عملیات ،خانواده اش از اصفهان آمدند اهواز دیدنش .پسر کوچکش هادی تا او را دید ، پرید بغلش وگفت : "بابا!چراصدام هنوز شما را نکشته ؟"
و او خندید. قبل از رفتن ، زیارت حضرت زهرا (س) خواند. شهادت حضرت نزدیک بود و رمز عملیات هم یا زهرا (س) ! از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد،اما دیگر بر نگشت. کربلای پنج بود که ترکش خورد. بردنش بیمارستان . چند روز بعد 12 بهمن 65، شهید شد. آن روز، روز شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود..
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلوة والسلام علی اشرف الانبیاء والمرسلین ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین
و اما بعد از حمد خدای تبارک و تعالی و درود به پیغمبر و اهل بیتشان علیهم السلام خداوند توفیق عنایت فرمود که در شب شانزدهم اسفندماه سال هزار و سیصد و شصت شمسی مطابق با جمادی الاول در ایام وفات فاطمه زهرا سلام الله علیها وصیتنامه ای بنویسم. و خدایا تو گواهی در این لحظه که در خدمت مقام وحدانیت، این کلمات را می نویسم بسی شرمنده و شرمسارم، چرا که بندگان تو را می بینم که در جبهه های حق بر علیه باطل می جنگند و در سنگرهای خود وصیتنامه های شهید وارانه می نویسند. خدایا دلم می سوزد که چرا به زمین چسبیدم. خدایا اگر من بیچاره در این لحظه بمیرم فردا در مقابل این جوانانی که از لذت و عیش و نوش دنیا بریدند و رو به تو آوردند سرافکنده خواهم بود.
اشهد ان لااله الاالله وحده لاشریک له و اشهدان محمدا صلی الله علیه و آله عبده و رسوله و ان علیا امیرالمؤمنین و حسن بن علی المجتبی و حسین بن علی السیدالشهدا و علی بن الحسین زین العابدین و محمدبن علی باقر علم النبین و جعفربن محمد الصادق و موسی بن جعفر الکاظم و علی بن موسی الرضا و محمدبن علی التقی و علی بن محمدالنقی والحسن بن علی العسگری و حجة بن الحسن المهدی صلواتک علیهم اجمعین ائمتی و سادتی بهم اتولی و من اعدائهم اتبری و ان ما جاز به النبی حق و ان الله بعث من فی القبور.
ای پدر بزرگوار و مادر مهربانم و ای خواهران و برادران و ای همه کسانی که با شما در دنیا مانوس بودم از شما عاجزانه می خواهم که پیوسته از برایم طلب مغفرت کنید چرا که با رویی سیاه از دنیا می روم. شما نمی دانید خدا چقدر لطف کرده گناهان مرا از شما پوشانده.
آنچه در دوران زندگیم بیش از همه چیز مرا رنج داد و باعث خون دل خوردن من شد، اخلاص نداشتنم بود و الان نمی دانم در مقابل خدای بزرگ چه عملی را همراه خود ببرم؟
دومین مسئله ای که مرا در زندگی عقب انداخت که موفق نشوم از فیض های بزرگتری بهره مندتر گردم، بی نظمی و بز صفتی من بود که جسته گریخته کار می کردم و به هر کشتزاری دهانی می زدم. این است که دستم از حسنات تهی است.
و سومین چیزی که گوشت بدنم را آب کرد و در دنیا مرا سوزاند تا قیامت چه بر سرم آورند غیبت بخصوص غیبت علما بود. خدا کند که با دعای شما ، پروردگار همه کسانی را که بر گردن ما حق دارند از دست ما راضی گرداند ...
فراموش نمی کنم وقتی که آمدید پشت میله های زندان قصر و گفتید :
خدایا من از این فرزند راضی هستم تو هم راضی باش و من چقدر آسوده شدم ....
ای مادرم ! شما آن مادری هستید که در اولین برخورد هنگام ملاقات در زندان حماسه ای همچون حضرت زینب آفریدید . همان جا که گفتید فرزندم ناراحت نباش ، تو سرباز امام زمان (عج) هستی ، درس هایت را بخوان . و مرا از آن گرداب هولناک به ساحل اطمینان خاطر آوردید . و اگر این فرزند کوچک شما فاتحانه و پیروزمندانه با چهره سفید از دنیا رفت ، بدانید همان دعای شماست که در اولین سال عروسی خود جهت فرزندی صالح کردید مستجاب گشته و خدا این فرزند صالح را از شما پذیرفته است .
ای خواهرانم ! طاهره خانم و اکرم خانم ! شما از یادتان نرود که شما از پستانی پاک شیر خورده اید و باید با پستانی پاک به فرزندانتان شیر بدهید . فرزندانتان را با حب اهل بیت بار بیاورید ؛ آنها را آشنا با ولایت فقیه کنید . مگر نمی دانید که پیغمبر خدا ما را به دست اهل بیتش سپرد و امام زمان ، ما را به دست فقها سپردند ؟ مبادا در راهی بجز راه مرجع تقلید قدمی بردارید که در این صورت در مقابل خدای تبارک و تعالی هیچ حجتی ندارید .
برادران عزیزم ! ای رحمت خدا و ای امین خدا و ای عطاء خدا ! شما سربازی امام زمان (عج) را فراموش نکنید . برادرتان که لیاقت نداشت اما امیدوارم شما جزء انصار و یاران امام زمان (عج) باشید .
بکوشید با تقوای الهی از منبع اهل بیت بهره مند شوید ، نکند خدای ناکرده در دسته بندی ها و جبهه بندی های مذهبی بیفتید که معنویت روحانیت از شما گرفته می شود . که ناگهان می بینید از روحانیت بجز لباسش برایتان نمانده است . به این طرف و آن طرف ننگرید ، فقط نگاه کنید به نائب امام زمان تان تا فریب نخورید . در گرداب غیبت ها و تهمت ها نیفتید ؛ خدا گواه است که این بدگویی ها ایمان را می خورد و انسان را از روحانیت اخراج می کند . لذت مناجات با خدا را از بین می برد .
و شما به بچه های خواهرانتان بیشتر سر بزنید ؛ مخصوصاً فرزندان طاهره خانم که سید هستند ، باید جزء رهروان راه حسینی باشند .
من از همه رفقایم التماس دعا دارم ، فقط دو نفر از دوستانم را بگویید به سر قبرم بیشتر بیایند : یکی آقا مصطفی ردانی پور و یکی هم سید مرتضی صاحب فصول و از جانب من بر سر قبر سید احمد حجازی بروید و شبهای جمعه قبر مرحوم مجلسی را فراموش نکنید .
زیارت قبر آقای مطهری علم و حکمت و زیارت آقای مدنی تقوی و زهد و زیارت قبر آقای بهشتی سوز و گداز به انسان می دهد ؛ زیارت این قبور را فراموش نکنید .
و با اجازه پدر بزرگوارم اخوی رحمت الله را به عنوان قیم انتخاب کردم ، باشد که بدهی های مرا بدهد ....
خدایا ما را جزو یاران امام زمان محسوب بدار .
خدایا رهبر کبیر انقلاب امام خمینی را در پناه خودت از همه بلاها مصون و محفوظ بدار.
خدایا رزمندگان ما را در جبهه های حق بر علیه باطل بر دشمنان شان فاتح و پیروز بگردان .
خدایا ما را به شهدا ملحق بگردان .
پروردگارا عاقبت امر ما را ختم به خیر بگردان .
خدایا پدر و مادر ما را از دست ما راضی و خشنود بگردان .
پروردگارا مهر و محبت اهل بیت را از ما و فرزندان ما مگیر .
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بریدیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
والسلام
بر گرفته از کتاب" تنها 30 ماه دیگر " نوشته مصطفی محمدی
دیدگاهها
خاطره ای از شهید میثمی در جاده شیراز
در زمستان از تهران به طرف شیراز با ماشین سپاه حرکت کردیم. در جاده شیراز بین پستی و بلندی ها به بلندی برخورد کردیم که ماشین با آن که قوی بود نکشید و بالا نیامد. و جاده هم لغزنده و برفی بود. ماشین های دیگر می آمدند و موفق می شدند و می رفتند بالا و رد می شدند و ماشین ما با این که ماشین قوی هم بود نمی آمد بالا. چند بار آمدیم پایین و عقب و به سرعت می رفتیم ولی ماشین نمی کشید. ماشین های دیگر حتی پیکان ها و ماشین های کوچک به راحتی و سریع رد می شدند و می رفتند ولی ماشین ما نمی رفت. گفتیم یعنی چه؟ سرّش چیست؟ که اگر بنا باشد لغزنده باشد چرا برای آنها لغزنده نیست؟
رفتیم آن نزدیکی ها برادر چوپانی یا رهگذری بود که با ما برخورد کرد به او گفتیم ماشین ما بالا نمی رود او گفت راه فرعی دیگری هست که اگر می خواهید از آن راه فرعی خاکی بروید ما هم از این راه رفتیم. مقداری راه که رفتیم دیدیم وسط راه در وسط برف ها ماشین پیکانی گیر کرده است و ماشین هم خاموش شده روشن نمی شود و خانواده ای است با چند تا بچه کوچک خردسال در برف ها. همین طور دارند گریه می کنند و سرما می خورند. خدا ـ خدا می کنند و دست هاشان و دست بچه هاشان از سرما قرمز شده تا ما رسیدیم خیلی خوشحال شدند خودشان را انداختند جلو ماشین. نگه داشتیم تا این ها را ببریم. این ها سوار ماشین شدند و دعا کردند که خلاصه شما را خدا فرستاده برای ما، ما از خدا استمداد می کردیم که اینجا نمانیم چون ماشین ها هم معمولاً از این راه نمی آیند و این فرستاده خدا شما هستید و...
شهید میثمی این قضیه را برای دوستان تعریف می کرد و اظهار خوشحالی می کرده که خداوند آنها را وسیله خیری قرار داده برای نجات آن بندگان خدا که توی برف گیر کرده بودند و می فرمود که اگر خدا اسبابی را بخواهد جور کند خودش بلد است جور کند.
تشکیل خانواده
هنگامی که شهید میثمی در شیراز بود به فکر ازدواج افتاد و در سفری به مشهد مقدس از حضرت امام هشتم علی بن موسی الرضا علیه السلام راهنمایی خواست، در خواب حضرت به او فرمود: با فلان خانواده وصلت کن، وی به اصفهان برگشته و مراسم خواستگاری و ازدواج ایشان انجام گرفت که تاکنون از آن شهید دو فرزند به یادگار مانده و سومین فرزندش که در راه است و هرگز روی پدر نخواهد دید که امید است در دامان همسر قهرمانش هر کدام رهرو راه پدر شهیدشان باشند.
از جبهه تا شهادت
از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی، شهید میثمی جنگ را یک امتحان بزرگ و یک سفره و نعمت گسترده الهی می دانست که پهن گردیده و معتقد بود هرکه بیشتر می تواند در این جنگ شرکت کند از این سفره الهی بیشتر بهره برده است. لذا در بسیاری از عملیات شرکت کرد. در عملیات فتح المبین، محرم و غیره. در یکی از عملیات در تپه های شهید صدر برادرش در پیش چشمانش به شهادت رسید و بسیاری از دوستان و یاران قدیمی او از قبیل شهید ردانی پور و حجازی در جبهه ها به شهادت رسیده بودند و او در فراق آنها می سوخت. معتقد بود جنگ در رأس امور است و بقیه مسائل در مرحله بعدی. لذا بسیار مشتاق بود که همیشه در جبهه باشد تا این که از طرف نماینده حضرت امام در سپاه حجت الاسلام والمسلمین شهید محلاتی به مسئولیت دفتر نمایندگی اما در قرارگاه خاتم الانبیاء منصوب شد.
شهید میثمی با توجه به این که معتقد بود انسان هر کاری را که به او واگذار می شود به نحو احسن به اتمام برساند و مسئولیت جدیدی نپذیرد، ولی در این مورد هیچ شکی و تردیدی به خود راه نداد و صالح ترین کار را شرکت در جبهه می دانست لذا این مسئولیت را پذیرفت. خود شهید می گوید: هیچ گاه برای جبهه آمدن تردید نداشته ام و فقط گاهی با خود می گفتم که آیا در جبهه غرب بهتر می توان خدمت کرد یا در جبهه جنوب تا سرانجام جبهه جنوب را انتخاب و راهی جنوب شد.
خاطرات و درس ها و برخوردهای مثبت شهید میثمی در جبهه های جنوب و غرب بسیار است که قلم و بیان از ذکر آن عاجز است مگر قلم می تواند خلوص و شجاعت و عظمت این شهدا را به نگارش درآورد و حرکت امثال شهید میثمی ها را که نماینده حضرت امام در قرارگاه خاتم بودند ثبت کند؟
در این زمینه با هیچ قلمی و قدمی نمی توان کار کرد، و فقط بعضی از گفتار عده ای از هم سنگران و دوستان شهید میثمی را به شرح زیر می آوریم:
شهید میثمی مُمثَل حضرت امام بودند در قرارگاه خاتم.
فرد یا افرادی که مسئولیت دفتر نمایندگی حضرت امام را تقبّل می کنند باید جلوه ای از ابعاد وجودی حضرت امام را در خودشان داشته باشند تا جنگ را به سمت وحدت و هماهنگی و رشد و مقاومت سوق دهند و به جرأت می توان گفت بهترین انتخاب و بی نظیرترین انتخاب شهید میثمی بود که او هرچه انجام می داد و هرچه می کرد در مسیر خط و الگویی بود که از امام می گرفت. در تلاش بود که فرماندهان، رزمندگان و اقشار حاضر در جنگ را دائماً متوجه آن چیزی بکند که از امام می فهمید. کتاب هایی که سخنان حضرت امام را جمع آوری کرده بود مو به مو می خواند و به خصوص مواردی را که در رابطه با جنگ بود بسیار در آنها دقت می کرد. و گاهی از روی آنها می نوشت و سخن و کلامی از ایشان گفته نشد مگر آن که حال و هوای سخن امام را به خودش گرفته بود بر این مبنا این شهید برای تمام اقشار در جنگ امام بود و حق امامت را آن چنان که شایسته بود ادا می کرد.
شهید میثمی هم پا در جای پای معصومین گذاشته بود. درب خانه و محل کار خود را باز گذاشته بود. دست اندرکاران امر جنگ چه آنهایی که در کردستان و غرب بودند و چه آنهایی که در اهواز کار می کردند به او مراجعه می کردند و او به مشکلات آنها رسیدگی می کرد. مشکلاتی که به ایشان ارائه می شد. صرفاً مسائل مربوط به جنگ نبود. معضلات فردی برادران را که می آمدند و مسئله داشتند رسیدگی می کرد. آری ایشان واقعاً مجسمه حضرت امام بودند در قرارگاه خاتم.
هر مسئله ای که پیش می آمد راجع به جنگ و مسائل بیرون وقتی نظرات شان را می پرسیدیم بعد می دیدیم دو و سه روز بعد حضرت امام سخنرانی فرمودند و عیناً همان نظرات را امام می دادند.
و از جمله معدود کسانی بود که در جبهه از موضعی حرکت کرد که واقعاً در شایستگی و صلاحیت مسئولیت دفتر نمایندگی حضرت امام بود. کمتر می دیدیم که در یک جبهه و یا جناحی خودش را قرار بدهد چرا که بسیاری از این اختلافاتی که وجود دارد دسته بندی های سیاسی که در شهرها بود، به یگان ها منتقل شده بود و خودش یکی از مسائل و مشکلات جنگ بود. ایشان از موضعی حرکت نکرد که خودش را درگیر جناح سیاسی قرار بدهد فراتر از این دسته بندی ها ایشان نظر می داد و برخورد می کرد و با جناح های مختلف ارتباط و نفوذ پیدا کرده بود. به طوری که او را همه افراد قبول داشتند و به حرف او عمل می کردند هم به دلیل مسئولیت نمایندگی امام و هم به دلیل ارتباط و شیفتگی که نسبت به او پیدا کرده بودند. این شیوه کاری بود برای شخص ایشان تا همه افراد در ارتباط با جنگ فعال بشوند. و جنگ، قوّت و قدرت بیشتری پیدا کند
آزادی از زندان
به دنبال مبارزات قهرمانانه امت اسلامی به رهبری امام امت، زندانیان سیاسی با حول و قوه الهی به دست بندگان مخلص خدا آزاد گردیدند و شهید میثمی نیز در تاریخ 1/8/57 از زندان آزاد شد. خود شهید می گوید: «من به دست همین انقلاب پیروز آزاد شده ام و چند سال به این انقلاب بدهکارم و می بایست آن دوسالی که از زندانم مانده بود و آزاد شدم این مردم از من طلبکار هستند و باید شبانه روز برای این مردم کار بکنم و هیچ طلبی از این مردم ندارم.»
مادر شهید می گوید زمانی که شیخ عبدالله زندان بود شنیدم که در زندان چاقوکشی شده و چند نفر هم زخمی شده اند ما همراه دیگر مادران زندانیان به درب زندان رفتیم تا جویای احوال فرزندان مان شویم و گریه می کردیم ولی ساواکی ها قهقهه می زدند و می خندیدند ما هم پیش خود می گفتیم روزی هم می شود که ما به شما بخندیم تا این که الحمدالله چند ماه بعد مردم مسلمان قیام کردند و درب زندان ها باز شد و فرزندم آزاد شد. من هم در آن روز عمل قلب انجام داده بودم با آمدن فرزندم خوشحال شدم و سجده شکر به جا آوردم.
پس از آزادی و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی
بعد از آزادی از زندان فعالیت های شهید میثمی گسترش یافت و سعی کرد دور از نام و شهرت و آوازه عاشقانه تلاش نماید. لذا برای تبلیغات عازم یکی از روستاهای بختیار شد. مردم ناآگاه روستا بر اثر تبلیغات سوء رژیم ستمشاهی و تحریک ژاندارمری به جای این که از وی استقبال کنند به او اهانت کرده و سنگ زده بودند. اما او همچنان بر هدایت شان اصرار داشت، وقتی رئیس پاسگاه برای جلب وی آمده بود، با لحنی قاطع به او گفته بود من همین جا می مانم تا برای مردم احکام دین را بگویم. برخورد قاطعانه او موجب شده بود تا مردم هم تحت تأثیر قرار بگیرند و زمینه برای تبلیغ او فراهم شود. ایشان می فرمود: من آن روزها آرزو داشتم دوباره مرا بگیرند تا چند سرباز را وادار به فرار کنم و یا یک نفوذی مؤمن در ارتش پیدا بکنم.
یک بار جهت تبلیغ به یکی از روستاهای شهر کرد رفت و همراه خود مقداری کتاب و رساله حضرت امام و یک ضبط صوت هم برد وقتی شب وارد روستا شد کار خود را شروع کرد.
و مأمورین طاغوت سر می رسند می گویند برای چه اینجا آمده ای کارهایت را بکن تا تو را به زندان ببریم. شهید میثمی با طمأنینه و قلبی قوی کتاب ها و ضبط صوت و رساله امام را برداشته و نمازش را به آرامی می خواند و با آنها به بحث می پردازد. سرانجام او را دستگیر کرده و می برند در یک بیابانی که سگ های زیادی داشته او را رها کردند.
در حوزه علمیه قم بعد از زندان
به نقل یکی از دوستانش: از اولین سال انقلاب آقا عبدالله از زندان آزاد شده بود. او درس ها و مباحثات خود را به دو دسته تقسیم کرده بود. درس ها و مباحثات صبح که در آن طرف رودخانه (مدرسه حقانی) و درس ها و مباحثات عصر که در این طرف رودخانه (مسجد فاطمیه و حرم) بود.
می گفت: ما باید از تمام فرصت های عمر خود استفاده کنیم. این است که من وقت خود را صرف این طرف و آن طرف رفتن نمی کنم کارهای خود را از نیم ساعت به اذان صبح شروع می کرد و نماز شب ـ حرم ـ نماز جماعت ـ زیارت عاشورا دعای عهد و بعد از آن تا ظهر درس و مباحثات بود و بعدازظهر درس منطقی میگ فت و باز این برنامه ادامه داشت تا شب هنگام ساعت 10 –11.
شهید میثمی در حوزه علمیه قم از محضر اساتید بزرگواری چون شهید قدوسی، آیت الله خزعلی و استاد حائری شیرازی بهره ها برد وی در یک سال تحصیلی به اندازه دو سال پیشرفت علمی داشت.
فعالیت های شهید میثمی در یاسوج
پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی کوتاه جهت ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفت و مدتی را نیز در کردستان گذراند و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در یاسوج توسط یار دیرینه اش شهید حجت الاسلام ردانی پور به یاسوج هجرت نمود تا در کنار عزیزان پاسدار و عشایر محروم به سازندگی و ارشاد بپردازد. او که بعد از آزادی از زندان و با سابقه سیاسی می توانست در بسیاری از جاهای حساس مملکت نیروی کارآمدی باشد، ولی گمنامی را دوست می داشت و بدون نام و شهرت و آوازه ـ می خواست فقط به جهت و جریان اعتلا و رشد اسلام کمک کند؛ سرزمین محروم یاسوج و کهکیلویه و بویراحمد را انتخاب نمود و در ضمن کار در سپاه از تبلیغ و ابلاغ رسالات خدا هم غافل نشد و در آن منطقه محروم منبر می رفت و ارشاد می کرد. شب ها به روستاهای یاسوج می رفت و جوان ها را جمع می کرد و سخنرانی می کرد و با آنها گرم می گرفت و مفاهیم اسلامی را بین آنها گسترش می داد.
یکی از برادران طلبه که جهت تبلیغ در سال 58-59 به یاسوج رفته و با شهید میثمی برخورد کرده است خاطرات خود را این گونه شرح می دهد:
اولین مرتبه که جهت ادای نماز وارد مسجد یاسوج شدم شهید میثمی را بعد از نماز ملاقات کردم. لبخندی زد با تبسم و گرمی با ما برخورد کرد و همان جا من شیفته اخلاق ایشان شدم. آن جاذبه ای که در وجود ایشان دیدم، از همان موقع با هم آشنا شدیم و تا لحظه شهادت نیز با او همراه و همکار شدم زیرا جاذبه و چهره و حالت او را فوق العاده یافتم. ما را به سپاه پاسداران یاسوج برد که در آن موقع مسئول روابط عمومی بود. بعد از چند ماهی مسئولیت کلی سپاه را به عهده اش گذاشتند و آن روزها سپاه کارهای زیادی انجام می داد و ما با هم می رفتیم شب ها در سپاه و رزوها فعالیت های تبلیغی در شهر و روستاها داشتیم و شخصیت خود شهید میثمی ما را جذب کرد. در آن موقع یادم هست که در سپاه پاسداران شب ها نماز شب می خواند موقع اذان صبح پا می شد اذان می گفت و نماز جماعت برقرار می کرد و بعد از نماز بچه ها را جمع می کرد و می نشستند قرآن می خواندند و هر کدام چند آیه و خودش هم با صوت می خواند و بعد چند آیه ترجمه می کرد. موقع صبحگاه، جزء اولین افرادی بود که می رفت در صف و با بچه ها شرکت می کرد و می گفت: اگر ما منظم باشیم بچه ها هم عادت می کنند به نظم. بچه های یاسوج نوعاً هم تحصیل کرده نبودند ولی چنان آن اخلاق ایشان را عوض کرده بود که بچه ها قابل مقایسه با تحصیل کرده ها نبودند.خیلی در سطح بالا فهم و شعور داشتند و می فهمیدند و اعمال و رفتارشان را مواظب بودند به علت آن تأثیری که شهید میثمی روی این ها داشت حوزه علمیه آنجا را فعال کرد و طلبه های خوبی را پرورش داد. چه شهدایی که مسیر شهادت را از او آموختند. با اخلاص و عاشقانه و بدون چشمداشت برای اسلام کار می کرد.
او سهم بزرگی در ثبات سیاسی و نظامی منطقه داشت و خدمات او را روستائیان و عشایر بویر احمد به خوبی می دانند. در کمک به مستمندان و رسیدگی به خانواده های شهدا بی نظیر بود. طرح خوابگاه برای دانش آموزان مستمند از فکر او نشأت گرفت. در تشکیل بسیاری از نهادهای انقلاب اسلامی در استان سهم اساسی داشت، نقش مهمی در وحدت نیروها ایفا کرده و مسئولین برای مشورت او را بهترین ناصح و امین می شناختند. نفوذ او در قلب های مردم این منطقه به گونه ای بود که بعد از شهادتش بدون اغراق تمامی خانواده ها در تمامی روستاها داغدار شدند.
یکی از برادران (فرمانده سپاه یاسوج) در مقاله ای دربارة او می نویسد:
«... در این دیار که جوانان پاک را دزدان عقیده در کمین بود خدای بزرگ به این دیار منت نهاد و او را برای هدایت این سامان وادار به هجرت نمود و خدایش رحمت واسعه بدهد شهید بزرگوارمان ردانی پور را که از عمده عوامل مؤثر در هجرت شهید شاهدمان میثمی بزرگ دوستی دیرینه با او بود و در این تب و تاب او وارد یاسوج شد و به سپاه آمد والحق امروز بعد از گذشت هشت سال از عمر سپاه به بعضی از خدمات او در راه حفظ صیانت و قداست و محبوبیت سپاه و در راه هدایت مستقیم سپاه پی می بریم...
تشکیل کلاس های عقیدتی و سیاسی و اخلاقی و احکام عملی از اولین اقدامات او بود و در این راه متحمل هر مشکل و رنجی می شد مجموعه کسانی که در صحنه مبارزه آن روز به طور عام و پاسداران به خصوص هر عمل نیک و صالحی انجام داده و می دهند به واسطه گرفتن قبض از وجود او به تبع تعالیم عملی و نظری او بود، چرا که او بود که در این دیار سنگ بنا را استوار بنا نمود وقتی در کلاس درس بحثی را شروع می کرد چون از دلی خالص و پاک سخن می راند بر دل می نشست.
در آن منطقه، جریانات انحرافی را از خط اصیل و رهبری تمیز می داد و جامعه را از مهلکه آنها نجات می داد و در آن شرایط که طیف های وسیعی در گوشه و کنار و در بین جامعه در تلاش تحریف و انحراف مسیر انقلاب بودند، خط صحیح را تبیین و جامعه را در این سامان به آن سمت رهنمون بود.
و در خصوص ایجاد وحدت میان نیروها و امت اسلامی سعی بلیغ داشت و در این راه متحمل رنج ها شد.
اسوه تقوی و اخلاص، زهد، محبت و امید بود پیوسته توصیه اش به برادران در این جهت بود او نه تنها در سپاه مسئولیت های سنگینی داشت و اداره کننده و هدایتگر سپاه بود، بلکه تمامی امور سیاسی و اجتماعی استان را عملاً اداره می کرد و علاوه بر این در ساده ترین امور زندگی مردم علی الخصوص پاسداران راهنمایی دلسوز و یاوری باهمت بود. علاوه بر شرکت در مجالس شهدا در مجالس عقد پاسداران شرکت می نمود و سعی فراوان در ازدواج بچه ها داشت. پاسداران وقتی صیغه عقد را از زبان او می شنیدند مطمئن می شدند که مهر تائید الهی بر پیوند آمیخته با محبت آنان حک شده است و او حتی در تعیین اسم نوزادان هم همت می گماشت و براساس محبت و ارادتی که به ائمه معصومین صلوات الله علیهم داشت سعی فراوان بر گذاشتن اسم آنها بر نوزادان می نمود.
همیشه ابتدا سلام می کرد.
هیچ گاه درخواست دعوت برادران مؤمن را رد نمی کرد هرچند برنامه ساعات او پر بود وقتی را تعیین می کرد و حتماً سر موقع به وعده خود عمل می کرد.
در زمان حضورش در یاسوج علیرغم مشغله فراوان به تمام خانواده ها سرکشی می کرد، در کنار مادر شهدا می نشست و آنها را به یاد فاطمه زهرا در سوگ امام حسین (ع) دلداری و تسلی می داد.
هرگاه به منبر می رفت نام تمام شهدا به ترتیب تاریخ شهادت بر زبان می آورد و این عمل چه تأثیر مهمی داشت بر روحیة خانواده شهدا. هرگاه عظیم ترین مشکلات برای دوستانش پیش می آمد او به آسانی حل می کرد، زمانی که مشکلات و اداره وهزینه زندگی بر پاسداران سنگینی می نمود مشکلات را حل می کرد.
او منشأ هر خیری بود. ایجاد نماز وحدت در یاسوج قبل از آنی که نماز جمعه دایر گردد تا وسیله ای باشد برای تألیف قلوب مؤمنین و معرفت یافتن عموم به مسائل روز و احکام دین و چه تلاش نمود تا نماز جمعه دایر گردید و شخصاً پیگیری های مستقیمی نمود تا امام جمعه یاسوج تعیین شد.
وقتی احساس می کرد باید آگاهی بدهد با حضور مستقیم خود در مدارس، در ادارات در روستاها در مساجد، در حسینیه شب ها و روزها تلاش نمود. دانش آموزان یاسوج و عموم مردم این سامان با این مطلب آشنا هستند.
شهید بزرگوار حدود 200 کتابخانه در بویراحمد دایر نمود. کتاب فروشی مطهری یاسوج را که تاکنون هم تنها کتاب فروشی شهر است او دایر نمود تا تشنگان معارف اسلامی بهره مند شوند و با تلاش او بود که کتاب با تخفیف 30% در اختیار علاقمندان گذاشته می شد.
میثمی بزرگ در ارتباط با جنگ ذوب شده بود. در اعتقاد حضرت امام مدظله العالی و چه شیوا و رسا می فرمود: امروز سعادتمند آن کسی است که سعادتمند دیگری را به شرکت در جنگ ترغیب نماید و هم او می فرمود: جنگ را پایانی خواهد بود. هم چنان که آغازی بود و انشاءالله پایان آن پیروزی اسلام بر کفر است. لکن آنچه برای ما مهم است این است که ما بدانیم قبل از این که پرونده جنگ بسته شود پرونده سعادت یا شقاوت ما بسته خواهد شد و چه زیبا پرونده سعادت خودش را با نثار خون مطهرش بعد از 16 سال تلاش و کوشش و تحمل رنج در اداره انقلاب اسلامی و جنگ با سربلندی به دست امام زمان (عج) سپرد» .
فعالیت های شهید میثمی در شیراز
بعد از 30 ماه خدمت شبانه روزی به اسلام و انقلاب در یاسوج از سوی نماینده امام در سپاه به مسئولیت دفتر نمایندگی امام در منطقه 9 سابق (فارس ـ بوشهر ـ کهکیلویه و بویراحمد) منصوب گردید.
خود ایشان نقل کرده بود که قبل از این که از یاسوج به شیراز بیایند و دفتر نمایندگی امام برای او مطرح شود شب قبلش خواب دیده بودند حضرت بقیةالله را در جلسه ای که یکی از علما نیز حضور داشته اند که در آن جلسه پیشنهاد کاری به او شده بود. آری خدمات خالصانه شان او را به شیراز کشانید. مسئولیت خطیر دفتر نمایندگی حضرت امام را به ایشان سپردند و سرانجام به سپاه شیراز منتقل شد و آنجا هم در سپاه منشأ تحولات بسیار واقع شد و همیشه ناصح و حاضر بود و سپاه را در راه اصلی خود پرتحرک و فعال نمود و انسجام مطلوبی بین همه اقشار سپاه ایجاد کرد و پیوند سپاه و روحانیت و سپاه و ارتش را تقویت نمود. او دستور داده بود که حتماً شورای منطقه باید هفته ای یا دهه ای یک جلسه در حضور امام جمعه تشکیل بشود و این کار را انجام هم می داد تا بین روحانیت و سپاه پیوندی معنوی برقرار شود و برادران در آن جلسه حضور پیدا می کردند و مسائل و صحبت های خود را مطرح می کردند.
پیشنهاد دیگر او این بود که بین ارتش و سپاه هفته ای یک صبحگاه وحدت تشکیل بشود و این برنامه نیز به وجود آمد و در اولین صبحگاه مشترک خود شهید سخنرانی کرد و هفته های بعد هم این جریان ادامه داشت.
در شورای فرماندهی سپاه شرکت می کرد و سوره یوسف را تفسیر می کرد و خود ایشان می فرمودند من در زندان که بودم همیشه به یاد یوسف بودم و لذا چندین مرتبه تفسیر کامل سوره یوسف را مطالعه کرده و بسیاری از آیات سوره یوسف را حفظ بود و نکات عجیب و ظریف و آموزنده ای از سوره یوسف نقل می کردند. موقعی که در شیراز بودند به مسائل معنوی و نماز شب مفید بود و بسیاری از اوقات که احساس می کرد ممکن است شب بیدار نشود آخر شب بعد از ساعت 12 نماز شبش را می خواند و می خوابید. و ارتباط معنوی اش خیلی قوی بود و اُنس با قرآن داشت و هر موقع که پیش می آمد زیارت عاشورا و دعای توسل و غیره را می خواند و گاهی هم دیگران را صدا می کرد و می گفت بیائید با هم بخوانیم.
شاید از زمانی که شهید میثمی به شیراز آمد و مسئولین و افراد بیشتری با او آشنا شدند متوجه شدند شخصیت او بسیار ارزنده و مفید است و در سطح ارزنده تر و گسترده تری می تواند منشأ خدمات بسیار باشد.
در این مدت که شهید میثمی آنجا بود بسیار خوب عمل کرد و موفق بود. هم شهر را تا اندازه ای از مسائل اختلافی خارج کند و بالأخص سپاه را چون که خودشان دور از هر دسته و گروه بود و شخصیتی واقعاً فوق این مسائل بود و نیت و قلبش هم در جهت تحقق دستورات امام بود و مخصوصاً «دور از دسته ها و گروه ها بود، با عملش به ما یاد داد که می شود دقیقاً با همه با تفاهم برخورد کرد. با همه کسانی که متعهد به انقلاب و اسلام و امام هستند و در عین حال جزو هیچ کدام از این دسته ها و گروه ها هم نبود. و از طرف دیگر برای وحدت و انسجام نیروهای مسلح تلاش می کرد. یکی از افرادی که تجسم و عینیت گفتار امام و عمل به گفتار امام بود، شهید میثمی بود. اگر حضرت امام پیامی می داد به دیگران توصیه می کرد که علاوه بر شنیدن و خواندن پیام حضرت امام بنشینیم از روی این پیام چند بار بنویسیم تا در عمل انشاءالله موفق شویم، خوب پیاد کنیم و یا خیلی از مواقع ایشان از صحبت های حضرت امام پیش بینی هایی راجع به مسائل آینده می کرد. و اگر در صحبت های حضرت امام هشداری بود، این هشدار را خوب متوجه افراد می کرد که خدای ناکرده آسیبی از جهت رعایت نکردن بعضی از دستورات حضرت امام به افراد وارد نشود.
زمانی که شهید میثمی در شیراز تشریف داشتند یکی سری مسائل در آبادان ایجاد شد که برادرانی که در خوزستان هستند واقف هستند و می دانند که مسائل بسیار مشکل و معضلی بود. دفتر نمایندگی حضرت امام در مرکز مأموریتی به آقای میثمی داد. او به آبادان رفت و مسائل اختلافی و پیچیده آنجا را حل کردند.
شهید میثمی واقعاً معمار حل اختلافات و استاد یک وحدت حقیقی و پیوند قلوب بود آن گونه که امام می خواستند.
آقای میثمی الگو و نمونه بود. می توان گفت که یکی از حجت هایی است که فردا از همه ما سؤال می شود که اگر امکان رفع اختلاف و ایجاد وحدت نبود پس شهید میثمی چگونه عمل می کرد که توی همه این شلوغی ها چون ملاک امام را داشت و خیرخواهی و نصیحت پدرانه اش نسبت به طرفین حالت واحدی را داشت ایشان را همه قبول داشتند و ایشان برای طرفین ناصحی امین بود. خیلی از موارد می دید که این اختلافات، اختلاف در اصول کلی اسلام نیست، اختلاف سلیقه هاست. خیلی مواقع اختلاف سلیقه ها نمی تواند مانع تحقق اهداف اسلامی و اجرای دستورات اسلامی باشد و خصوصاً مانع شرکت فعال در جنگ باشد.
تصادف در جاده بندرعباس
شهید میثمی و شهید کلاهدوزان جهت یک مأموریت نظامی به خاطر مسائل خلیج فارس عازم بندرعباس می شوند که در تاریخ 17/ اردیبهشت/63 با یک تریلر تصادف می کنند و برادر کلاهدوزان و راننده او صمد بازرگان شهید می شوند ولی شهید میثمی مجروح و به بیمارستان منتقل می شود و پس از بهبودی ادامه خدمت می دهد خود شهید مقاله ای درباره این جریان نوشته است که در مقدمه یادواره شهید کلاهدوزان به چاپ رسیده است. در زمانی که در شیراز بود ارتباط فراوانی با جبهه داشت. در عملیات فتح المبین ـ کردستان ـ و محرم و غیره حضور داشت. در آن روزها برادر و یار عزیزش سردار رشید اسلام حجت الاسلام ردانی پور به فیض شهادت نایل شد و پس از چندی برادر دانشمند و فاضلش شیخ رحمت الله میثمی در پیش چشمانش در جبهه به شهادت رسید. آری بسیاری از یاران او رفته بودند و او مصمم به ادامه راه آنها بود.
.: Weblog Themes By Pichak :.